بریدههای کتاب باران باران 1403/5/25 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 152 _ من حتی بهشت و جهنم را به صورت ثابت نمیخواهم. کاش یک نفر میتوانست تکههایی مساوی از هر دو تای آنها داشته باشد. + آیا این همان چیزی نیست که در این دنیا داریم؟ 0 3 باران 1403/5/25 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 127 _ باید به یاد داشته باشیم که شکسپیر عزیز قدیمی میگوید فرد خیرخواه هیچ چیز را شر نمیپندارد. 0 1 باران 1403/5/25 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 117 والنسی گفت : « میدانید همه ی ما مردهایم، تمام خاندان استرلینگ. فقط بعضیهایمان دفن شدهاند و بعضی هنوز دفن نشدهایم. این تنها تفاوت بین ما و آنهاست.» 0 1 باران 1403/5/25 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 54 « ترس بزرگترين گناه است...» جان فاستر ادامه داده بود : « تقریبا همه ی چیز های شر در دنیا ریشه در این واقعیت دارند که کسی از چیزی ترسیده است. ترس مثل ماری خزنده است که دور آدم حلقه میزند. زندگی با ترس وحشتناک است و ترس از هر چیزی پستکنندهتر است.» 0 1 باران 1403/4/22 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 81 _هر که چیزی دارد، باز هم بیشتر به او عطا خواهد شد و هر که ندارد، آن چیز کمی که دارد نیز از او گرفته خواهد شد. 0 1 باران 1403/4/19 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 15 لحظهای که یک زن متوجه می شود هیچ بهانهای برای زندگی کردن ندارد_ نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید_تلخی مرگ را حس میکند. 0 3 باران 1403/3/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 382 - عصر به خیر قاتل، مقتول، ملکه، دیوانه 0 2 باران 1403/3/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 380 0 1 باران 1403/3/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 378 روباه دست هایش را در هم قلاب کرد و از بر خواند : در بازی تقدیر، تو خود میدانی جان داد یکی و دیگری شد جانی شد چیره یکی و دیگری گشت زبون شد شاه یکی و گشت آن یکی مجنون 0 5 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 361 جست به جلو خم شد. او هم مثل کاترین می لرزید:« راه سختی در پیش داریم. هنوز هم میتونی برگردی. پادشاه هنوز هم می خوادت. می دونم که می خوادت. بهت قول میدم صحیح و سالم ولت کنم و کاری با قلبت نداشته باشم. کت، دیگه نمی تونم این کار رو بکنم. نمی تونم قلبت رو ازت بگیرم.» 0 1 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 359 جست همین طور که به کاترین چشم دوخته بود، آهسته گفت : « انتخابت کیه؟» کاترین در جواب جست زیر لب گفت : « تو.» خودش هم صدایی نشنید، ولی برقی توی چشم های جست دید : « از بین همه چیز، انتخابم تویی.» 0 2 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 358 جست با صدای آرامی سکوت آمیخته با حیرت را شکست و گفت : « یه راه حل دارم. کاترین، یه راه حل دارم. کی تونیم کنار هم باشیم و سرزمین شطرنج رو نجات بدیم. می تونی شیرینی پزی باز کنی. همه چی رو به راه میشه.» لب های کاترین از هم باز شد. نمی خواست به خودش امید بدهد. جست به سالن رقص و مهمان های نقاب دار اشاره کرد و گفت : « از همه ی اینها دست میکشی. ولی به نظرم تو قبلاً هم بدت نمیآمد این کار رو بکنی.» 0 9 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 355 این خواستهی کاترین بود. می خواست به او چیزی بدهد که بهخاطرش به این سرزمین قدم گذاشته بود. به هر حال، قلبش مال جست بود؛ چه قلب یک شیرینیپز باشد، چه قاب یک ملکه. لااقل زندگی بی ارزشش با این فداکاری معنایی پیدا میکرد. 0 4 باران 1403/2/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 354 _اگر قرار نیست ملکه بشم، بزار لااقل یه کاری کرده باشم. بذار قلب ملکه رو بهت بدم. 0 2 باران 1403/2/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 353 _این جوری وقتی قلبم رو میگیری، واقعا قلب ملکهست. 0 2 باران 1403/2/13 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 343 به جست قول داده بود پیشنهاد ازدواج پادشاه را رد کند. قول داده بود؛ ولی آن قول را دختری داده بود که آن موقع قرار بود با بهترین دوستش شیرینی پزی باز کند. آن قول را دختری داده بود که تا زمانی که می توانست کنار مرد رؤیاهای زندگی کند، برایش مهم نبود عضوی از خانوداه اشرافی باشد. آن قول بر زبان دختری جاری شده بود که سرنوشت متفاوتی داشت. 0 1 باران 1403/2/5 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 327 _ جست، قلب من مال توئه. نمی دونم لایقش هستی یا نه. نمی دونم قهرمانی یا یه موجود بیسروپا؛ولی مثل اینکه مهم نیست. به هر حال، قلب من متعلق به توئه. 0 1 باران 1403/1/12 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 249 کاترین حس کرد قلبش را دارند فشار می دهند؛ به خاطر کور سوی امیدی که در صدای جست بود؛ به خاطر خواهش چشم هایش؛ به خاطر اینکه مادرش او را بهزور به طرف پادشاه هل می داد 0 1
بریدههای کتاب باران باران 1403/5/25 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 152 _ من حتی بهشت و جهنم را به صورت ثابت نمیخواهم. کاش یک نفر میتوانست تکههایی مساوی از هر دو تای آنها داشته باشد. + آیا این همان چیزی نیست که در این دنیا داریم؟ 0 3 باران 1403/5/25 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 127 _ باید به یاد داشته باشیم که شکسپیر عزیز قدیمی میگوید فرد خیرخواه هیچ چیز را شر نمیپندارد. 0 1 باران 1403/5/25 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 117 والنسی گفت : « میدانید همه ی ما مردهایم، تمام خاندان استرلینگ. فقط بعضیهایمان دفن شدهاند و بعضی هنوز دفن نشدهایم. این تنها تفاوت بین ما و آنهاست.» 0 1 باران 1403/5/25 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 54 « ترس بزرگترين گناه است...» جان فاستر ادامه داده بود : « تقریبا همه ی چیز های شر در دنیا ریشه در این واقعیت دارند که کسی از چیزی ترسیده است. ترس مثل ماری خزنده است که دور آدم حلقه میزند. زندگی با ترس وحشتناک است و ترس از هر چیزی پستکنندهتر است.» 0 1 باران 1403/4/22 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 81 _هر که چیزی دارد، باز هم بیشتر به او عطا خواهد شد و هر که ندارد، آن چیز کمی که دارد نیز از او گرفته خواهد شد. 0 1 باران 1403/4/19 قصر آبی لوسی مود مونتگمری 4.4 183 صفحۀ 15 لحظهای که یک زن متوجه می شود هیچ بهانهای برای زندگی کردن ندارد_ نه عشق، نه وظیفه، نه هدف و نه امید_تلخی مرگ را حس میکند. 0 3 باران 1403/3/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 382 - عصر به خیر قاتل، مقتول، ملکه، دیوانه 0 2 باران 1403/3/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 380 0 1 باران 1403/3/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 378 روباه دست هایش را در هم قلاب کرد و از بر خواند : در بازی تقدیر، تو خود میدانی جان داد یکی و دیگری شد جانی شد چیره یکی و دیگری گشت زبون شد شاه یکی و گشت آن یکی مجنون 0 5 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 361 جست به جلو خم شد. او هم مثل کاترین می لرزید:« راه سختی در پیش داریم. هنوز هم میتونی برگردی. پادشاه هنوز هم می خوادت. می دونم که می خوادت. بهت قول میدم صحیح و سالم ولت کنم و کاری با قلبت نداشته باشم. کت، دیگه نمی تونم این کار رو بکنم. نمی تونم قلبت رو ازت بگیرم.» 0 1 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 359 جست همین طور که به کاترین چشم دوخته بود، آهسته گفت : « انتخابت کیه؟» کاترین در جواب جست زیر لب گفت : « تو.» خودش هم صدایی نشنید، ولی برقی توی چشم های جست دید : « از بین همه چیز، انتخابم تویی.» 0 2 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 358 جست با صدای آرامی سکوت آمیخته با حیرت را شکست و گفت : « یه راه حل دارم. کاترین، یه راه حل دارم. کی تونیم کنار هم باشیم و سرزمین شطرنج رو نجات بدیم. می تونی شیرینی پزی باز کنی. همه چی رو به راه میشه.» لب های کاترین از هم باز شد. نمی خواست به خودش امید بدهد. جست به سالن رقص و مهمان های نقاب دار اشاره کرد و گفت : « از همه ی اینها دست میکشی. ولی به نظرم تو قبلاً هم بدت نمیآمد این کار رو بکنی.» 0 9 باران 1403/2/23 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 355 این خواستهی کاترین بود. می خواست به او چیزی بدهد که بهخاطرش به این سرزمین قدم گذاشته بود. به هر حال، قلبش مال جست بود؛ چه قلب یک شیرینیپز باشد، چه قاب یک ملکه. لااقل زندگی بی ارزشش با این فداکاری معنایی پیدا میکرد. 0 4 باران 1403/2/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 354 _اگر قرار نیست ملکه بشم، بزار لااقل یه کاری کرده باشم. بذار قلب ملکه رو بهت بدم. 0 2 باران 1403/2/17 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 353 _این جوری وقتی قلبم رو میگیری، واقعا قلب ملکهست. 0 2 باران 1403/2/13 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 343 به جست قول داده بود پیشنهاد ازدواج پادشاه را رد کند. قول داده بود؛ ولی آن قول را دختری داده بود که آن موقع قرار بود با بهترین دوستش شیرینی پزی باز کند. آن قول را دختری داده بود که تا زمانی که می توانست کنار مرد رؤیاهای زندگی کند، برایش مهم نبود عضوی از خانوداه اشرافی باشد. آن قول بر زبان دختری جاری شده بود که سرنوشت متفاوتی داشت. 0 1 باران 1403/2/5 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 327 _ جست، قلب من مال توئه. نمی دونم لایقش هستی یا نه. نمی دونم قهرمانی یا یه موجود بیسروپا؛ولی مثل اینکه مهم نیست. به هر حال، قلب من متعلق به توئه. 0 1 باران 1403/1/12 سنگدل ماریسا مییر 4.3 146 صفحۀ 249 کاترین حس کرد قلبش را دارند فشار می دهند؛ به خاطر کور سوی امیدی که در صدای جست بود؛ به خاطر خواهش چشم هایش؛ به خاطر اینکه مادرش او را بهزور به طرف پادشاه هل می داد 0 1