بریده‌های کتاب 📚آلاء صاحبدل📚

جسیکا گفت :(رنگ صورتی را بگو.) ایمی گفت:( صورتی رنگ عشق ومحبت است.) راکی سر به سر جسیکا گذاشت،:( جسیکا عاشق شده .) فرانک گفت: عاشق هجی کلمات. جودی گفت :بنفش چی . بنفش رنگ پادشاه هاست و یعنی این که پولدار میشوی

_خب پسر های نا زنینم سیاوش فردا مرخص بشه دوست دارم هرچی میوه شیرینیتو یخچال هست تا چیزی جا نماند مردش هستید؟ _ تا رشید هست غصه نخورید خب رشید جان حمله؟!

خونه ی ما به طرز افتضاحی کوچیک بود محال بود بتونی یه جای خلوت پیدا کنی آروم ترین جای خونه دست شویی بود

او توی همان فکر ها تک تک بچه ها کوچه را به شکل های مختلف دید ریحانه به دانشگله رفته، علی سرباز شده،افسانه عروسی کرده خودش هم ده تا بچه دارد از این فکر ها خنده اش گرفت

توی چشم هایش نگاه کرد و گفت:( آخ بابا نداری بسوزه! من که نمی تونم تورو ببرم باغ وحش.) بعد بوسش کرد و ولش کرد . بچه گوزن هم فرار کرد و رفت. آنقدر داشنم شاخدر می آوردم که همین جور سر جایم خشکم زد تازه چشم هایش را دیدم که اشکی بود

می دانستید خوردن عصرانه چطوری شروع شد انلسی ها میگویندشاهزاده خانمی بین ناهار وشام گرسنه میشد شاهزاده خانم این جورقت ها عصرانه میخورد کم کم بقیه مردم هم عادت کردند عصرانه بخورند این عصرانه چه بود ؟ چیز های مثل کلوچه لقمه های کوچک کره وخامه ومربا کک والبته چای

تونی بیشتر بچه های کلاس اسم گذاشته به کامونیاس (گوش گنده ) به پدرو( هشتک) به غمبرک ( غمبرک) وبه من ( پا چلفت)

شاید تا حالا نشینیده باشید کسی توی چای کره بریزد. اما مردم تبت چای کره ای را خیلی دوست دارند وبه آن می گویند پوچا