بریدۀ کتاب
1403/4/3
صفحۀ 78
توی چشم هایش نگاه کرد و گفت:( آخ بابا نداری بسوزه! من که نمی تونم تورو ببرم باغ وحش.) بعد بوسش کرد و ولش کرد . بچه گوزن هم فرار کرد و رفت. آنقدر داشنم شاخدر می آوردم که همین جور سر جایم خشکم زد تازه چشم هایش را دیدم که اشکی بود
توی چشم هایش نگاه کرد و گفت:( آخ بابا نداری بسوزه! من که نمی تونم تورو ببرم باغ وحش.) بعد بوسش کرد و ولش کرد . بچه گوزن هم فرار کرد و رفت. آنقدر داشنم شاخدر می آوردم که همین جور سر جایم خشکم زد تازه چشم هایش را دیدم که اشکی بود
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.