بریدههای کتاب Niki Niki 3 روز پیش کتابخانه ی نیمه شب 4.0 63 صفحۀ 23 زغال سنگ ناخالصتر از آن است که هر فشاری را هم که تحمل کند، بتواند به الماس تبدیل شود. آنطور که علم ثابت میکرد، اگر اولش زغالسنگ باشی، تا آخر زغالسنگ میمانی. شاید درس درستی که باید از زندگی میگرفتند همین بود. 0 0 Niki 6 روز پیش یوزپلنگانی که با من دویده اند بیژن نجدی 3.9 79 صفحۀ 61 برای میرآقا زندگی مثل سال بود نمیتوانست فقط یک فصلش را دوست داشته باشد. 0 18 Niki 1404/3/7 کوری ژوزه ساراماگو 4.1 166 صفحۀ 340 همانطور که میگویند کائنات بینهایت است، کتابهای این دنیا هم همگی بی نهایتاند. 1 43 Niki 1404/2/12 کوری ژوزه ساراماگو 4.1 166 صفحۀ 150 چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد. 0 7 Niki 1404/1/2 هنر ظریف رهایی از دغدغه ها مارک منسون 3.8 71 صفحۀ 57 مشکل این است که فراگیر بودن فناوری و بازاریابی گسترده، توقعات خیلیها را از خودشان به هم ریخته است. کثرت استثناها باعث میشود که مردم احساس بدتری دربارهی خودشان داشته باشند. باعث میشود احساس کنند که باید پررنگتر، رادیکالتر و خودرایتر باشند تا دیده شوند یا حتی ارزشی داشته باشند. 0 10 Niki 1403/12/16 هنر ظریف رهایی از دغدغه ها مارک منسون 3.8 71 صفحۀ 18 رهایی از دغدغه یعنی با ترسناکترین و دشوارترین چالش های زندگی روبهرو شوید و باوجود این به کارتان ادامه دهید. 1 4 Niki 1403/12/11 هملت ویلیام شکسپیر 4.5 46 صفحۀ 141 و باید دانست که گاه بیخبری، آنجا که ژرفترین تدبیرها عقیم میماند، به کارمان میآید و همین میباید به ما بیاموزد که خدایی هست که به مقاصد خام و ناتراشیدهمان شکل میدهد. 0 3 Niki 1403/11/28 آس و پاس در پاریس و لندن جورج اورول 3.7 19 صفحۀ 198 اگر کسی را دیدید که تراکت پخش میکند، لطفی که میتوانید در حقش بکنید این است که یکی از تراکتهایش را بگیرید، چون با تمام شدن آن ها مرخص میشود. 0 26 Niki 1403/11/10 آس و پاس در پاریس و لندن جورج اورول 3.7 19 صفحۀ 181 《اگر حواست جمع باشد، چه فقیر باشی و چه پولدار، میتوانی یک جور زندگی کنی. فقیر هم که باشی، میتوانی کتاب ها و افکار خودت را داشته باشی. فقط باید به خودت بگویی "من اینجا یک مرد آزادم"...》 _با انگشت به پیشانی اش زد _ 《... و دیگر مشکلی نخواهی داشت.》 0 3 Niki 1403/9/8 آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شده چارلز دیکنز 3.9 40 صفحۀ 110 خیالات وحشیام از واقعیت پیشی گرفته بود. 0 5 Niki 1403/8/20 و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 67 صفحۀ 6 شاید همه چنین احساسی درباره شهرشان داشته باشند که زادگاه آدم جایی است که نه میتوان از آن گریخت و نه میتوان به آنجا بازگشت. چون دیگر خانه تو آنجا نیست. نمیتوان با آنجا به صلح رسید، نه با خیابان ها و نه با آجرهایش. اما با آدمهایش چرا. شاید آنوقت خودمان را بهخاطر هرچه که فکر میکردیم خواهیم شد و نشدیم، ببخشیم. 0 5 Niki 1403/8/20 و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 67 صفحۀ 43 تیر من در مورد تو به خطا رفت. میخواستم تو را خشن و بیرحم بار بیاورم، اما تو مهربان از کار درآمدی. 0 5 Niki 1403/8/20 و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 67 صفحۀ 13 من اینجا به دنیا آمده ام، اما هیچ وقت به این موضوع عادت نکردم. من و هلسینگبوری هیچگاه با هم به تفاهم نمیرسیم. شاید حس همه نسبت به زادگاهشان همین باشد. شهر ما هیچوقت معذرت نمیخواهد، و هیچگاه نمیپذیرد که بین ما مشکلی هست. 0 19 Niki 1403/7/16 یوزپلنگانی که با من دویده اند بیژن نجدی 3.9 79 صفحۀ 28 من دیگر نمیتوانستم بدون گاری راه بروم و یا بایستم. اسب دیگر نمیتوانست بدون گاری بایستد یا راه برود. من دیگر نمیتوانستم... اسب... من... اسب... 0 5 Niki 1403/5/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 381 صفحۀ 103 《ناستنکا، آسمان را نگاه کنید. نگاه کنید! فردا هوا فوق العاده است. چه آسمان صافی! ببینید ماه چه روشن است! نگاه کنید آن ابر زرد را که دارد ماه را میپوشاند. نگاه کنید، نگاه کنید... نه، نپوشاند، از کنارش گذشت، تماشا کنید. تماشا کنید...》 1 10 Niki 1403/5/3 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 381 صفحۀ 45 به راستی این زندگی خیال و افسانه چه آسان و چه طبیعی آفریدنی است! مثل این است که اینها تمام به راستی اوهام نیست. آدم گاهی میخواهد باور داشته باشد که اینها تمام از برانگیختگی حواس نیست، یک جور سراب یا فریبِ خیال نیست، و به راستی واقعی است، حاضر است و وجود دارد. 0 33 Niki 1403/5/3 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 381 صفحۀ 42 نیروی تخیل نوبسیجش دوباره سربلند کرده و ناگهان باز او را به جهان جدیدی برده، که با دلفریبی افسون کننده در برابر او روشن میشود و منظرهی دل انگیزی پیش دیدگان خیالش میدرخشاند. رویای تازهای او را دوباره شیرین کام میسازد. یک خوراک دیگر از سمی شیرین و شهوانی. وای، او در این اقلیم واقعیات ما چه بجوید؟ 0 7 Niki 1403/1/19 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 309 صفحۀ 125 باشندگان دَرَک نخست دوزخ، که دانته در مسیر سفر خویش میبیند، بی طرف ها یا حاشیه نشیناناند، یعنی آدم هایی که 《بی نام و ننگ》میزیستهاند-آنان که، به قول دانته:《هرگز زنده نبودهاند.》ایوان ایلیچ هم همین گونه زیسته بوده: بی نام و ننگ، همچون کسی که هرگز زنده نبوده. 1 18 Niki 1403/1/18 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 309 صفحۀ 82 و ناگهان به ذهنش رسید که 《شاید آنگونه که باید زندگی نکرده ام.》و پاسخ داد: 《اما در جایی که همه چیز را به درستی انجام میدادم چگونه چنین چیزی ممکن است؟》و این را، این یگانه گشاینده جملگی معماهای مرگ و زندگی را محال شمرد و بیدرنگ از ذهنش بیرون راند. 1 61 Niki 1403/1/16 ورق پارههای زندان بزرگ علوی 3.8 10 صفحۀ 93 مقصرترین عده ما آنهایی هستند که کتاب خواندهاند. در این کتابها افکاری گفته شده که با منافع طبقه حاکم ایران تباین دارد، در این کتابها از آزادی در مقابل استبداد صحبت شده، از آزادی فرد، از آزادی اجتماع بالاخره از آزادی طبقهای در مقابل طبقه دیگر. به این جرم من باید ده سال در زندان بمانم و بلاخره هم بمیرم، باید زنم دربهدر باشد، باید کسانم جرئت نکنند به دیدن من بیایند، باید مخالفین ما پولدار و متمول شوند و بچاپند و بعد روز مبادا فرار کنند. 0 5
بریدههای کتاب Niki Niki 3 روز پیش کتابخانه ی نیمه شب 4.0 63 صفحۀ 23 زغال سنگ ناخالصتر از آن است که هر فشاری را هم که تحمل کند، بتواند به الماس تبدیل شود. آنطور که علم ثابت میکرد، اگر اولش زغالسنگ باشی، تا آخر زغالسنگ میمانی. شاید درس درستی که باید از زندگی میگرفتند همین بود. 0 0 Niki 6 روز پیش یوزپلنگانی که با من دویده اند بیژن نجدی 3.9 79 صفحۀ 61 برای میرآقا زندگی مثل سال بود نمیتوانست فقط یک فصلش را دوست داشته باشد. 0 18 Niki 1404/3/7 کوری ژوزه ساراماگو 4.1 166 صفحۀ 340 همانطور که میگویند کائنات بینهایت است، کتابهای این دنیا هم همگی بی نهایتاند. 1 43 Niki 1404/2/12 کوری ژوزه ساراماگو 4.1 166 صفحۀ 150 چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد. 0 7 Niki 1404/1/2 هنر ظریف رهایی از دغدغه ها مارک منسون 3.8 71 صفحۀ 57 مشکل این است که فراگیر بودن فناوری و بازاریابی گسترده، توقعات خیلیها را از خودشان به هم ریخته است. کثرت استثناها باعث میشود که مردم احساس بدتری دربارهی خودشان داشته باشند. باعث میشود احساس کنند که باید پررنگتر، رادیکالتر و خودرایتر باشند تا دیده شوند یا حتی ارزشی داشته باشند. 0 10 Niki 1403/12/16 هنر ظریف رهایی از دغدغه ها مارک منسون 3.8 71 صفحۀ 18 رهایی از دغدغه یعنی با ترسناکترین و دشوارترین چالش های زندگی روبهرو شوید و باوجود این به کارتان ادامه دهید. 1 4 Niki 1403/12/11 هملت ویلیام شکسپیر 4.5 46 صفحۀ 141 و باید دانست که گاه بیخبری، آنجا که ژرفترین تدبیرها عقیم میماند، به کارمان میآید و همین میباید به ما بیاموزد که خدایی هست که به مقاصد خام و ناتراشیدهمان شکل میدهد. 0 3 Niki 1403/11/28 آس و پاس در پاریس و لندن جورج اورول 3.7 19 صفحۀ 198 اگر کسی را دیدید که تراکت پخش میکند، لطفی که میتوانید در حقش بکنید این است که یکی از تراکتهایش را بگیرید، چون با تمام شدن آن ها مرخص میشود. 0 26 Niki 1403/11/10 آس و پاس در پاریس و لندن جورج اورول 3.7 19 صفحۀ 181 《اگر حواست جمع باشد، چه فقیر باشی و چه پولدار، میتوانی یک جور زندگی کنی. فقیر هم که باشی، میتوانی کتاب ها و افکار خودت را داشته باشی. فقط باید به خودت بگویی "من اینجا یک مرد آزادم"...》 _با انگشت به پیشانی اش زد _ 《... و دیگر مشکلی نخواهی داشت.》 0 3 Niki 1403/9/8 آرزوهای بزرگ: متن کوتاه شده چارلز دیکنز 3.9 40 صفحۀ 110 خیالات وحشیام از واقعیت پیشی گرفته بود. 0 5 Niki 1403/8/20 و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 67 صفحۀ 6 شاید همه چنین احساسی درباره شهرشان داشته باشند که زادگاه آدم جایی است که نه میتوان از آن گریخت و نه میتوان به آنجا بازگشت. چون دیگر خانه تو آنجا نیست. نمیتوان با آنجا به صلح رسید، نه با خیابان ها و نه با آجرهایش. اما با آدمهایش چرا. شاید آنوقت خودمان را بهخاطر هرچه که فکر میکردیم خواهیم شد و نشدیم، ببخشیم. 0 5 Niki 1403/8/20 و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 67 صفحۀ 43 تیر من در مورد تو به خطا رفت. میخواستم تو را خشن و بیرحم بار بیاورم، اما تو مهربان از کار درآمدی. 0 5 Niki 1403/8/20 و من دوستت دارم فردریک بکمن 3.9 67 صفحۀ 13 من اینجا به دنیا آمده ام، اما هیچ وقت به این موضوع عادت نکردم. من و هلسینگبوری هیچگاه با هم به تفاهم نمیرسیم. شاید حس همه نسبت به زادگاهشان همین باشد. شهر ما هیچوقت معذرت نمیخواهد، و هیچگاه نمیپذیرد که بین ما مشکلی هست. 0 19 Niki 1403/7/16 یوزپلنگانی که با من دویده اند بیژن نجدی 3.9 79 صفحۀ 28 من دیگر نمیتوانستم بدون گاری راه بروم و یا بایستم. اسب دیگر نمیتوانست بدون گاری بایستد یا راه برود. من دیگر نمیتوانستم... اسب... من... اسب... 0 5 Niki 1403/5/8 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 381 صفحۀ 103 《ناستنکا، آسمان را نگاه کنید. نگاه کنید! فردا هوا فوق العاده است. چه آسمان صافی! ببینید ماه چه روشن است! نگاه کنید آن ابر زرد را که دارد ماه را میپوشاند. نگاه کنید، نگاه کنید... نه، نپوشاند، از کنارش گذشت، تماشا کنید. تماشا کنید...》 1 10 Niki 1403/5/3 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 381 صفحۀ 45 به راستی این زندگی خیال و افسانه چه آسان و چه طبیعی آفریدنی است! مثل این است که اینها تمام به راستی اوهام نیست. آدم گاهی میخواهد باور داشته باشد که اینها تمام از برانگیختگی حواس نیست، یک جور سراب یا فریبِ خیال نیست، و به راستی واقعی است، حاضر است و وجود دارد. 0 33 Niki 1403/5/3 شب های روشن فیودور داستایفسکی 4.0 381 صفحۀ 42 نیروی تخیل نوبسیجش دوباره سربلند کرده و ناگهان باز او را به جهان جدیدی برده، که با دلفریبی افسون کننده در برابر او روشن میشود و منظرهی دل انگیزی پیش دیدگان خیالش میدرخشاند. رویای تازهای او را دوباره شیرین کام میسازد. یک خوراک دیگر از سمی شیرین و شهوانی. وای، او در این اقلیم واقعیات ما چه بجوید؟ 0 7 Niki 1403/1/19 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 309 صفحۀ 125 باشندگان دَرَک نخست دوزخ، که دانته در مسیر سفر خویش میبیند، بی طرف ها یا حاشیه نشیناناند، یعنی آدم هایی که 《بی نام و ننگ》میزیستهاند-آنان که، به قول دانته:《هرگز زنده نبودهاند.》ایوان ایلیچ هم همین گونه زیسته بوده: بی نام و ننگ، همچون کسی که هرگز زنده نبوده. 1 18 Niki 1403/1/18 مرگ ایوان ایلیچ لی یف نیکالایویچ تولستوی 4.2 309 صفحۀ 82 و ناگهان به ذهنش رسید که 《شاید آنگونه که باید زندگی نکرده ام.》و پاسخ داد: 《اما در جایی که همه چیز را به درستی انجام میدادم چگونه چنین چیزی ممکن است؟》و این را، این یگانه گشاینده جملگی معماهای مرگ و زندگی را محال شمرد و بیدرنگ از ذهنش بیرون راند. 1 61 Niki 1403/1/16 ورق پارههای زندان بزرگ علوی 3.8 10 صفحۀ 93 مقصرترین عده ما آنهایی هستند که کتاب خواندهاند. در این کتابها افکاری گفته شده که با منافع طبقه حاکم ایران تباین دارد، در این کتابها از آزادی در مقابل استبداد صحبت شده، از آزادی فرد، از آزادی اجتماع بالاخره از آزادی طبقهای در مقابل طبقه دیگر. به این جرم من باید ده سال در زندان بمانم و بلاخره هم بمیرم، باید زنم دربهدر باشد، باید کسانم جرئت نکنند به دیدن من بیایند، باید مخالفین ما پولدار و متمول شوند و بچاپند و بعد روز مبادا فرار کنند. 0 5