بریدههای کتاب Narges Narges 1404/3/7 هرگز دروغ نگو فریدا مک فادن 4.2 105 صفحۀ 22 حالت چطوره؟ دوتا از به درد نخورترین کلمات در دنیای ارتباطات. از میان کسانی که این سوال را می پرسند، هیچ کس نمی خواهد جواب را بداند، و از میان کسانی که جواب می دهند هیچ کس حقیقت را نمی گوید. 0 6 Narges 1404/2/24 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 548 قدم به قدم پا پس می کشد و این فاصله فقط فیزیکی نیست. 0 3 Narges 1404/2/23 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 520 بهتره بفهمی هیچوقت به کُشتن عادت نمی کنی،ولی گاهی لازمه. 0 2 Narges 1404/1/23 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 279 سگ وحشی که گوشه ای گیر بیفتد،محکم تر گاز می گیرد. 0 2 Narges 1404/1/20 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 191 تاریکی همه چی رو می شنوه،همه چی رو می بینه،همه چی رو مخفی می کنه. 0 6 Narges 1404/1/17 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 116 انگار همین جا ایستاده و همه خطر ها را با چشمک و لبخندی به پهنای صورت بی اهمیت جلوه می دهد،آخ که چقدر دلم برایش تنگ شده. 0 3 Narges 1403/12/27 دختر مهتاب جلد 1 سولین تن 4.1 98 صفحۀ 52 《اگه فقط کارهایی رو انجام بدی که توی اون ها مهارت داری،هیچوقت پیشرفت نمی کنی.ارزشمند ترین چیزها با تمرین و سخت کوشی به دست میان.》 0 1 Narges 1403/12/26 دختر مهتاب جلد 1 سولین تن 4.1 98 صفحۀ 31 من باید غرور پاره پاره شده ام را از زیر پاهایشان بیرون می کشیدم،چون این تنها چیزی بود که برایم باقی مانده بود.. 0 2 Narges 1403/12/26 دختر مهتاب جلد 1 سولین تن 4.1 98 صفحۀ 15 دست هایم دیگر نمی توانستند دست های مادرم را گرم کنند،چون دیگر خودشان هم سرد شده بودند. 0 1 Narges 1403/12/25 پیش از آنکه قهوه ات سرد شود توشیکازو کاواگوچی 3.6 79 صفحۀ 73 با اینکه به لحاظ روحی بسیار دگرگون بود،می کوشید در ذهنش اوضاع را سر و سامان دهد. 0 3 Narges 1403/12/25 پیش از آنکه قهوه ات سرد شود توشیکازو کاواگوچی 3.6 79 صفحۀ 57 《خب،از اونجا که آینده هنوز اتفاق نیوفتاده،حدس می زنم کاملا به خودت بستگی داره..》 0 5 Narges 1403/10/15 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 43 همه شون ازم میپرسن که خودت رو ده سال دیگه کجا میبینی؟ حقیقتا نمیدونم چون یه سال پیش خودمُ اینجا نمی دیدم. 0 2 Narges 1403/10/15 کتابخانه ی نیمه شب 4.0 63 صفحۀ 158 0 5 Narges 1403/8/27 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 19 صفحۀ 29 کسی نمیتوانست مارا از هم جدا کند،چون اگر میخواستی عکس یک نفر را پاره کنی حتما یک نفر دیگر هم کنده می شد. 0 9 Narges 1403/8/27 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 206 ولی این درد تو استخون هام نیست،تو روحمه. 1 7 Narges 1403/8/25 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 159 نمی دونی چقدر دوست دارم.حتی خودم هم نمی دونم.عشق من به تو تمومی نداره.عمیق و بی انتهاس مثل دریا. 0 1 Narges 1403/8/25 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 83 فکر نمی کنم بشه عشق رو خرید یا به دست آورد،یا حتی برای به دست آوردنش دعا کرد.عشق باید آزادانه ابراز بشه. 0 1 Narges 1403/8/25 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 43 اعتماد به دست آوردنی است،اگر به کسی اعتماد کردید مثل این است که چاقو به دستش داده اید،تا شما را زخمی کند. 0 28 Narges 1403/8/25 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 38 ولی حالا که تنها و درمانده ام،شجاع بودن برایم سخت است. 0 1 Narges 1403/8/20 کتابخانه ی نیمه شب مت هیگ 4.0 479 صفحۀ 27 _من اینجا خوشحالم. _اما نیستی. راست میگفت.بیماری روح،درونش را فاسد کرده بود.مغزش میخواست خودش را بالا بیاورد.لبخندش را بیشتر کرد. 0 3
بریدههای کتاب Narges Narges 1404/3/7 هرگز دروغ نگو فریدا مک فادن 4.2 105 صفحۀ 22 حالت چطوره؟ دوتا از به درد نخورترین کلمات در دنیای ارتباطات. از میان کسانی که این سوال را می پرسند، هیچ کس نمی خواهد جواب را بداند، و از میان کسانی که جواب می دهند هیچ کس حقیقت را نمی گوید. 0 6 Narges 1404/2/24 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 548 قدم به قدم پا پس می کشد و این فاصله فقط فیزیکی نیست. 0 3 Narges 1404/2/23 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 520 بهتره بفهمی هیچوقت به کُشتن عادت نمی کنی،ولی گاهی لازمه. 0 2 Narges 1404/1/23 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 279 سگ وحشی که گوشه ای گیر بیفتد،محکم تر گاز می گیرد. 0 2 Narges 1404/1/20 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 191 تاریکی همه چی رو می شنوه،همه چی رو می بینه،همه چی رو مخفی می کنه. 0 6 Narges 1404/1/17 دسته چهارم ربکا یاروس 4.6 40 صفحۀ 116 انگار همین جا ایستاده و همه خطر ها را با چشمک و لبخندی به پهنای صورت بی اهمیت جلوه می دهد،آخ که چقدر دلم برایش تنگ شده. 0 3 Narges 1403/12/27 دختر مهتاب جلد 1 سولین تن 4.1 98 صفحۀ 52 《اگه فقط کارهایی رو انجام بدی که توی اون ها مهارت داری،هیچوقت پیشرفت نمی کنی.ارزشمند ترین چیزها با تمرین و سخت کوشی به دست میان.》 0 1 Narges 1403/12/26 دختر مهتاب جلد 1 سولین تن 4.1 98 صفحۀ 31 من باید غرور پاره پاره شده ام را از زیر پاهایشان بیرون می کشیدم،چون این تنها چیزی بود که برایم باقی مانده بود.. 0 2 Narges 1403/12/26 دختر مهتاب جلد 1 سولین تن 4.1 98 صفحۀ 15 دست هایم دیگر نمی توانستند دست های مادرم را گرم کنند،چون دیگر خودشان هم سرد شده بودند. 0 1 Narges 1403/12/25 پیش از آنکه قهوه ات سرد شود توشیکازو کاواگوچی 3.6 79 صفحۀ 73 با اینکه به لحاظ روحی بسیار دگرگون بود،می کوشید در ذهنش اوضاع را سر و سامان دهد. 0 3 Narges 1403/12/25 پیش از آنکه قهوه ات سرد شود توشیکازو کاواگوچی 3.6 79 صفحۀ 57 《خب،از اونجا که آینده هنوز اتفاق نیوفتاده،حدس می زنم کاملا به خودت بستگی داره..》 0 5 Narges 1403/10/15 حرف هایی که کاش می زدم کیتلین کلی 2.9 20 صفحۀ 43 همه شون ازم میپرسن که خودت رو ده سال دیگه کجا میبینی؟ حقیقتا نمیدونم چون یه سال پیش خودمُ اینجا نمی دیدم. 0 2 Narges 1403/10/15 کتابخانه ی نیمه شب 4.0 63 صفحۀ 158 0 5 Narges 1403/8/27 از طرف آبری، با عشق سوزان ام. لافلور 4.4 19 صفحۀ 29 کسی نمیتوانست مارا از هم جدا کند،چون اگر میخواستی عکس یک نفر را پاره کنی حتما یک نفر دیگر هم کنده می شد. 0 9 Narges 1403/8/27 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 206 ولی این درد تو استخون هام نیست،تو روحمه. 1 7 Narges 1403/8/25 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 159 نمی دونی چقدر دوست دارم.حتی خودم هم نمی دونم.عشق من به تو تمومی نداره.عمیق و بی انتهاس مثل دریا. 0 1 Narges 1403/8/25 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 83 فکر نمی کنم بشه عشق رو خرید یا به دست آورد،یا حتی برای به دست آوردنش دعا کرد.عشق باید آزادانه ابراز بشه. 0 1 Narges 1403/8/25 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 43 اعتماد به دست آوردنی است،اگر به کسی اعتماد کردید مثل این است که چاقو به دستش داده اید،تا شما را زخمی کند. 0 28 Narges 1403/8/25 دختری که به اعماق دریا افتاد اکسی اوه 4.1 163 صفحۀ 38 ولی حالا که تنها و درمانده ام،شجاع بودن برایم سخت است. 0 1 Narges 1403/8/20 کتابخانه ی نیمه شب مت هیگ 4.0 479 صفحۀ 27 _من اینجا خوشحالم. _اما نیستی. راست میگفت.بیماری روح،درونش را فاسد کرده بود.مغزش میخواست خودش را بالا بیاورد.لبخندش را بیشتر کرد. 0 3