بریده‌ کتاب‌های مریم محسنی‌زاده

نامه های بلوغ
بریدۀ کتاب

صفحۀ 16

پسرم محمد! اگر تمامی آنچه را که همهٔ آدم‌ها در طول تاریخ به دست آورده‌اند و اگر تمامی ثروت و قدرت و رفاه و لذّتِ تمامی آن‌ها را تو به تنهایی صاحب شوی، بدان، این همه از تو کوچک‌تر و بی‌ارزش‌تر است، که تو یک لحظه‌ات را برای آن فدا کنی. این‌ها همه، برای تو و به خاطر تو بوده‌اند و سزاوار نیست که تو عُمر خودت و وجود خودت را برای آن‌ها بگذاری؛ که امام اولیاء علی علیه‌السلام می‌فرمود و با تعبیرهای گوناگون می‌فرمود: به خدا، دنیای شما در نظر من، از آب بینی بز، از استخوان لیسیده در دست جذامی، از یک لنگه کفش پاره بی‌ارزش‌تر است. "اِلّا اَن اُقی مَحَقّا اَو اَدفَعَ باطِلاً"؛ مگر اینکه حقّی را به‌پا و یا باطلی را سرنگون سازم. تمامی هستی به تو منتهی می‌شود و تو باید به خدای هستی منتهی شوی. [...] در این نکته تأمل کن، بببین در برابر آنچه به دست می‌آوری، چه از دست می‌دهی. در این محاسبه، خودت را در نظر بگیر. تمام باخت ما از اینجاست که خودمان را به حساب نمی‌آوریم! فقط حساب می‌کنیم چه به دست آورده‌ایم و نمی‌بینیم چه از دست داده‌ایم. [...] کسی که این تأمل را کامل کند، از دنیا خارج می‌شود، پیش از آنکه از آن خارج شده باشد که:" مُوتُوا قَبل اَن تَمُوتُوا" سفارش رسول خدا است. و این‌چنین وجودی، اگر در دنیا داخل شود، اسیر نمی‌شود که امیر است و حاکم است.

10