بریدههای کتاب مهدی حیدری مهدی حیدری 18 ساعت پیش هم راز جوزف کنراد 3.0 0 صفحۀ 59 نیاز مادر اختراع است، اما ترس هم، عاری از الهامات نبوغآمیز نیست 2 16 مهدی حیدری دیروز دوئل جوزف کنراد 3.9 2 صفحۀ 87 هیچ مردی نیست که در همه کارهایش موفق باشد. از این لحاظ همه ما شکست خوردهایم. مهم نیست که در نظمبخشی به زندگی و حفظ تلاشمان شکست بخوریم. در این عرصه کبر و نخوت ما را گمراه میکند.کبر ما را آسیمهسر به دل وضعیتهایی میاندازد که باید آسیبدیده از آن خارج شویم. در حالی که غرور سپر ایمنی ماست، چون وادارمان میکند که هدف جدوجهدمان را با ملاحظه و احتیاط انتخاب کنیم و در راه رسیدن به هدفمان قدرت تابآوری داشته باشیم. 0 18 مهدی حیدری 1404/3/3 مامور مخفی جوزف کنراد 3.3 2 صفحۀ 53 هرچیزی با شرایط اقتصادی تغییر میکند، هنر، فلسفه، عشق، فضیلت... و حتی حقیقت 0 5 مهدی حیدری 1404/2/30 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 487 و عشق صرفا یک لحظه کوتاه فراموشی بود، یک لحظه از خود بیخودیای که انسان بعدها با غم و حزن از آن یاد میکرد، مثل غم و سوگی سنگین که پشت سر گذاشته شده باشد 0 2 مهدی حیدری 1404/2/29 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 470 تنهایی به سرعت برای روح انسان شرایطی پدید میآورد که در آن روحیه طنز یا حتی بدبینی و شکگرایی هیچ معنایی نخواهد داشت.تنهایی گستره ذهن را تسخیر میکند و اندیشه را به وادی بیاعتقادی مطلق سوق میدهد. 0 1 مهدی حیدری 1404/2/21 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 252 در کشوری که مردم به خودشان کمک نکنند هرگز خدایی وجود نخواهد داشت 1 11 مهدی حیدری 1404/2/21 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 246 حتی افرادی که بدبینترین قلبها را دارند، در مواقعی که زندگی و مرگ به تار مویی بند است، آرزو دارند که از احساساتشان درکی روشن و واضح ارائه دهند، مثل نوری که به مددش کنشی را میتوان بعد از رفتن شخص مشاهده کرد، رفتن به جایی که هیچ نور روشنگری در آن نمیتواند بر حقیقتی که با مرگ هر انسان از جهان محو و گم میشود بتابد و آن را مرئی و قابل درک سازد 0 3 مهدی حیدری 1404/2/15 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 78 تغییر جبرانناپذیری که مفهوم مرگ در زندگی روزمره انسان ایجاد میکند، در ناراحتی آکنده از سرگشتگی و عذاب ذهن و فکر نمود مییابد. 0 5 مهدی حیدری 1404/2/11 طوفان دریا جوزف کنراد 4.0 1 صفحۀ 66 تعلیق فاجعهای که انگار تا بینهایت تشدید میشود و اوج میگیرد؛ [...] خستگی جسمانی مفرطی ایجاد میکند؛ خستگیای جستجوگر و موذی که تا عمق قلب انسان رخنه و او را سرخورده و قلبش را آکنده از غم میکند، غمی که زوال نمیپذیرد، و حتی با وجود تمام موهبت های این جهان خاکی - و حتی خود زندگی - فقط طالب آرامش است. 0 5 مهدی حیدری 1404/2/6 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 193 انسانی که به دنیا میآید، مانند آدمی که به دریا میافتد، به رویا میافتد. اگر بکوشد خود را بیرون آورد، آنطور که آدمهای بیتجربه میکوشند چنین کنند، غرق میشود. 0 6 مهدی حیدری 1404/2/6 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 165 تنها به هنگام کوشیدنمان برای زورآزمایی با نیاز اصیل انسانی دیگر است که درمییابیم چقدر درکناشدنی و لغزان و مهآلودند آدمهایی که در دیدن ستارگان و احساس گرمای آفتاب با ما سهیمند. گویا تنهایی شرط سخت و مطلق هستی است. 0 26 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 135 شگفتا که با چشم نیمبسته و گوش ناشنوا و اندیشه خفته عمر را سر میآوریم. شاید مصلحت هم چنین اقتضا کند. چه بسا که همین حالت بیعملی است که زندگی را برای اکثریتی بیشمار قابل تحمل و پذیرا میسازد. 0 4 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 86 امید رو به افول میرود، میل به آرامش شدیدتر میشود، تا اینکه عاقبت میل به زندگی را نیز مغلوب میکند. 0 18 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 54 امید محال داشتم - امید فرونشاندن آنچه سرسختترین شبح آفرینش انسان است، فرونشاندن تردیدی ناآرام که چون مه قد برمیافرازد و چون کرم رازناک و جونده است و بیش از حقیقت مرگ بر جان آدم لرزه میافکند - تردید پادشاهی خودکامه، که بر سریر آدابی ثابت تکیه زده است. و این سختترین چیزی است که پای آدم به آن بند میشود. چیزی که مایه هراسهای غوغایی و شرارتهای آرام و ناچیز و بیآزار. است. سایه واقعی فاجعه است. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 49 لعنت بر باورها! که ولگردان و خانه به دوشانیاند که حلقه بر در ذهن میزنند و هر یک سهمی کوچک از وجود آدم برمیگیرند و ذره ذره میبرند از این باور به معدودی تصور ساده، که در صورت تمایل به آبرومندانه زیستن و آسان مردن باید به ریسمان آنها چنگ زد. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 42 سخن بگوییم!چنین باد. و چقدر آسان است سخن گفتن[...] پس از شامی مفصل، دویست پا بالاتر از سطح دریا، با جعبهای سیگار مرغوب دم دست، در شامگاه متبرک شادابی و نور ستاره که بر آنمان میدارد تا از یاد ببریم که اینجا نصیبی جز رنج نداریم و باید در پرتو نور ستارگان راهمان را پیدا کنیم، مراقب هر لحظه پر ارزش و هر گام برنگشتنی باشیم و ضمن چشم داشتن به برق اندک امیدی از سوی آنان که از چپ و راست بازو به بازویشان میساییم، امیدوار باشیم که عاقبت به خیر از این دنیا میرویم-که البته اطمینان چندانی هم به این امر در میانه نیست. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 22 خطر هنگامی که دیده نشود، ابهام ناقص اندیشه انسان را دارد. ترس سایهآلود میشود. و تخیل، این دشمن آدمیزاد و پدر تمامی وحشتها، دستنخورده در عمق عاطفه بی رمق فرو مینشیند و میآرامد. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 21 آن حقیقت بر خلاف آنچه که آدمیان میپندارند، اغلب آفتابی نمیشود. در خطر ماجراها و توفانها هزار نکته باریکتر از مو هست، و تنها گاه و بیگاه در چهره واقعهها خشونت نیتی شیطانی نمودار میگردد-همان چیز وصفناپذیر که خود را به ذهن و دل آدمی تحمیل میکند و معلوم میشود که این گره کور حادثات یا این قهر عناصر اربعه با نیتی شیطانی و نیرویی مهارناشدنی به سوی او میآید، و با ستمی عنان گسیخته که سر آن دارد تا بساط بیم و امید او و درد خستگی و آرزویش را برای نهادن سر راحت بر بالینی بر هم زند و تمامی آنچه دیده و شناخته و دوست داشته و لذت برده و کینه ورزیده را خرد سازد، ویران کند، به فنا بسپارد-همه آن چیزهایی که ارزشمند و ضروری است : آفتاب، یادها، آینده-و جهان نفیس را با عمل ساده و هراسناک گرفتن جان او از پیش چشمانش یکسره بزداید. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/23 دل تاریکی جوزف کنراد 4.1 6 صفحۀ 150 من با مرگ کشتی گرفتهام.[...] گود آن عرصه خاکستری نامحسوسی است. نه چیزی زیر پاست، نه چیزی دوروبر، نه تماشاگری، نه هلهلهای، نه افتخاری، نه آرزوی بزرگ پیروزی، نه ترس بزرگ شکست. فضای آن هم فضای ناسالمی است که از شور و هیجان تهی و از دودلی آکنده است و آدم نه چندان اعتقادی به حق خودش دارد و نه به حق حریفش. اگر حکمت غایی چنین بوده باشد، آن وقت زندگی معمایی است بسی بزرگتر از آنچه ما خیال میکنیم. 0 2 مهدی حیدری 1404/1/23 دل تاریکی جوزف کنراد 4.1 6 صفحۀ 114 چطور میتوانید در تصور بیاورید که آدمیزاده را پاهای از سلسله رستهاش تا کدام عرصه از عرصههای دورانهای بدوی میکشاند؟ آنهم از مسیر تنهایی - تنهایی مطلقی که از وجود پاسبان خالی است - از مسیر سکوت - سکوت مطلقی که صدای هشداردهنده همسایه مهربانی که زبان حال افکار عمومی است به گوش نمیرسد. 0 1
بریدههای کتاب مهدی حیدری مهدی حیدری 18 ساعت پیش هم راز جوزف کنراد 3.0 0 صفحۀ 59 نیاز مادر اختراع است، اما ترس هم، عاری از الهامات نبوغآمیز نیست 2 16 مهدی حیدری دیروز دوئل جوزف کنراد 3.9 2 صفحۀ 87 هیچ مردی نیست که در همه کارهایش موفق باشد. از این لحاظ همه ما شکست خوردهایم. مهم نیست که در نظمبخشی به زندگی و حفظ تلاشمان شکست بخوریم. در این عرصه کبر و نخوت ما را گمراه میکند.کبر ما را آسیمهسر به دل وضعیتهایی میاندازد که باید آسیبدیده از آن خارج شویم. در حالی که غرور سپر ایمنی ماست، چون وادارمان میکند که هدف جدوجهدمان را با ملاحظه و احتیاط انتخاب کنیم و در راه رسیدن به هدفمان قدرت تابآوری داشته باشیم. 0 18 مهدی حیدری 1404/3/3 مامور مخفی جوزف کنراد 3.3 2 صفحۀ 53 هرچیزی با شرایط اقتصادی تغییر میکند، هنر، فلسفه، عشق، فضیلت... و حتی حقیقت 0 5 مهدی حیدری 1404/2/30 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 487 و عشق صرفا یک لحظه کوتاه فراموشی بود، یک لحظه از خود بیخودیای که انسان بعدها با غم و حزن از آن یاد میکرد، مثل غم و سوگی سنگین که پشت سر گذاشته شده باشد 0 2 مهدی حیدری 1404/2/29 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 470 تنهایی به سرعت برای روح انسان شرایطی پدید میآورد که در آن روحیه طنز یا حتی بدبینی و شکگرایی هیچ معنایی نخواهد داشت.تنهایی گستره ذهن را تسخیر میکند و اندیشه را به وادی بیاعتقادی مطلق سوق میدهد. 0 1 مهدی حیدری 1404/2/21 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 252 در کشوری که مردم به خودشان کمک نکنند هرگز خدایی وجود نخواهد داشت 1 11 مهدی حیدری 1404/2/21 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 246 حتی افرادی که بدبینترین قلبها را دارند، در مواقعی که زندگی و مرگ به تار مویی بند است، آرزو دارند که از احساساتشان درکی روشن و واضح ارائه دهند، مثل نوری که به مددش کنشی را میتوان بعد از رفتن شخص مشاهده کرد، رفتن به جایی که هیچ نور روشنگری در آن نمیتواند بر حقیقتی که با مرگ هر انسان از جهان محو و گم میشود بتابد و آن را مرئی و قابل درک سازد 0 3 مهدی حیدری 1404/2/15 نوسترومو جوزف کنراد 3.0 1 صفحۀ 78 تغییر جبرانناپذیری که مفهوم مرگ در زندگی روزمره انسان ایجاد میکند، در ناراحتی آکنده از سرگشتگی و عذاب ذهن و فکر نمود مییابد. 0 5 مهدی حیدری 1404/2/11 طوفان دریا جوزف کنراد 4.0 1 صفحۀ 66 تعلیق فاجعهای که انگار تا بینهایت تشدید میشود و اوج میگیرد؛ [...] خستگی جسمانی مفرطی ایجاد میکند؛ خستگیای جستجوگر و موذی که تا عمق قلب انسان رخنه و او را سرخورده و قلبش را آکنده از غم میکند، غمی که زوال نمیپذیرد، و حتی با وجود تمام موهبت های این جهان خاکی - و حتی خود زندگی - فقط طالب آرامش است. 0 5 مهدی حیدری 1404/2/6 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 193 انسانی که به دنیا میآید، مانند آدمی که به دریا میافتد، به رویا میافتد. اگر بکوشد خود را بیرون آورد، آنطور که آدمهای بیتجربه میکوشند چنین کنند، غرق میشود. 0 6 مهدی حیدری 1404/2/6 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 165 تنها به هنگام کوشیدنمان برای زورآزمایی با نیاز اصیل انسانی دیگر است که درمییابیم چقدر درکناشدنی و لغزان و مهآلودند آدمهایی که در دیدن ستارگان و احساس گرمای آفتاب با ما سهیمند. گویا تنهایی شرط سخت و مطلق هستی است. 0 26 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 135 شگفتا که با چشم نیمبسته و گوش ناشنوا و اندیشه خفته عمر را سر میآوریم. شاید مصلحت هم چنین اقتضا کند. چه بسا که همین حالت بیعملی است که زندگی را برای اکثریتی بیشمار قابل تحمل و پذیرا میسازد. 0 4 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 86 امید رو به افول میرود، میل به آرامش شدیدتر میشود، تا اینکه عاقبت میل به زندگی را نیز مغلوب میکند. 0 18 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 54 امید محال داشتم - امید فرونشاندن آنچه سرسختترین شبح آفرینش انسان است، فرونشاندن تردیدی ناآرام که چون مه قد برمیافرازد و چون کرم رازناک و جونده است و بیش از حقیقت مرگ بر جان آدم لرزه میافکند - تردید پادشاهی خودکامه، که بر سریر آدابی ثابت تکیه زده است. و این سختترین چیزی است که پای آدم به آن بند میشود. چیزی که مایه هراسهای غوغایی و شرارتهای آرام و ناچیز و بیآزار. است. سایه واقعی فاجعه است. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 49 لعنت بر باورها! که ولگردان و خانه به دوشانیاند که حلقه بر در ذهن میزنند و هر یک سهمی کوچک از وجود آدم برمیگیرند و ذره ذره میبرند از این باور به معدودی تصور ساده، که در صورت تمایل به آبرومندانه زیستن و آسان مردن باید به ریسمان آنها چنگ زد. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 42 سخن بگوییم!چنین باد. و چقدر آسان است سخن گفتن[...] پس از شامی مفصل، دویست پا بالاتر از سطح دریا، با جعبهای سیگار مرغوب دم دست، در شامگاه متبرک شادابی و نور ستاره که بر آنمان میدارد تا از یاد ببریم که اینجا نصیبی جز رنج نداریم و باید در پرتو نور ستارگان راهمان را پیدا کنیم، مراقب هر لحظه پر ارزش و هر گام برنگشتنی باشیم و ضمن چشم داشتن به برق اندک امیدی از سوی آنان که از چپ و راست بازو به بازویشان میساییم، امیدوار باشیم که عاقبت به خیر از این دنیا میرویم-که البته اطمینان چندانی هم به این امر در میانه نیست. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 22 خطر هنگامی که دیده نشود، ابهام ناقص اندیشه انسان را دارد. ترس سایهآلود میشود. و تخیل، این دشمن آدمیزاد و پدر تمامی وحشتها، دستنخورده در عمق عاطفه بی رمق فرو مینشیند و میآرامد. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/31 لرد جیم جوزف کنراد 3.5 1 صفحۀ 21 آن حقیقت بر خلاف آنچه که آدمیان میپندارند، اغلب آفتابی نمیشود. در خطر ماجراها و توفانها هزار نکته باریکتر از مو هست، و تنها گاه و بیگاه در چهره واقعهها خشونت نیتی شیطانی نمودار میگردد-همان چیز وصفناپذیر که خود را به ذهن و دل آدمی تحمیل میکند و معلوم میشود که این گره کور حادثات یا این قهر عناصر اربعه با نیتی شیطانی و نیرویی مهارناشدنی به سوی او میآید، و با ستمی عنان گسیخته که سر آن دارد تا بساط بیم و امید او و درد خستگی و آرزویش را برای نهادن سر راحت بر بالینی بر هم زند و تمامی آنچه دیده و شناخته و دوست داشته و لذت برده و کینه ورزیده را خرد سازد، ویران کند، به فنا بسپارد-همه آن چیزهایی که ارزشمند و ضروری است : آفتاب، یادها، آینده-و جهان نفیس را با عمل ساده و هراسناک گرفتن جان او از پیش چشمانش یکسره بزداید. 0 1 مهدی حیدری 1404/1/23 دل تاریکی جوزف کنراد 4.1 6 صفحۀ 150 من با مرگ کشتی گرفتهام.[...] گود آن عرصه خاکستری نامحسوسی است. نه چیزی زیر پاست، نه چیزی دوروبر، نه تماشاگری، نه هلهلهای، نه افتخاری، نه آرزوی بزرگ پیروزی، نه ترس بزرگ شکست. فضای آن هم فضای ناسالمی است که از شور و هیجان تهی و از دودلی آکنده است و آدم نه چندان اعتقادی به حق خودش دارد و نه به حق حریفش. اگر حکمت غایی چنین بوده باشد، آن وقت زندگی معمایی است بسی بزرگتر از آنچه ما خیال میکنیم. 0 2 مهدی حیدری 1404/1/23 دل تاریکی جوزف کنراد 4.1 6 صفحۀ 114 چطور میتوانید در تصور بیاورید که آدمیزاده را پاهای از سلسله رستهاش تا کدام عرصه از عرصههای دورانهای بدوی میکشاند؟ آنهم از مسیر تنهایی - تنهایی مطلقی که از وجود پاسبان خالی است - از مسیر سکوت - سکوت مطلقی که صدای هشداردهنده همسایه مهربانی که زبان حال افکار عمومی است به گوش نمیرسد. 0 1