معرفی کتاب لرد جیم اثر جوزف کنراد مترجم صالح حسینی

لرد جیم

لرد جیم

جوزف کنراد و 2 نفر دیگر
3.8
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

5

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به لرد جیم

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به لرد جیم

یادداشت‌ها

          《لرد جیم》داستان ماجرا ها و رخداد ها نیست، بلکه سرنوشت و نحوه تغییر و تحول درون آدمی است. سرگذشت آدمی که همواره به دنبال فرصتی برای اثبات خود بوده. اثبات خود به دیگران نه بلکه به خودش برای غلبه بر سرنوشت. گاهی همه‌ چیز در یک فرصت خلاصه می‌شود. فرصت تغییر جریانی سرکش، جریانی ناخواسته، جریانی تباه‌کننده. آن فرصت مانند یک لحظه است، مانند یک آن که در زمانی نامعلوم و با سرعتی دست نیافتنی می‌گذرد. به چنگ آوردنش ساخته هر دلی نیست، یک عمر پاییدن می‌خواهد، یک عمر چشم انتظاری و تمنا می‌خواهد. دمی تسلیم‌ناپذیر و غروری آهنین می‌خواهد. چراکه بسیاراند انسان‌های قضاوت‌گر که خود را همواره بری از خطا و مصون از بلا می‌دانند. کسانی که شرایط بحرانی را که تجربه‌اش نکرده‌اند بازیچه می‌پندارند. از همین رو قرارگرفتن در شرایط بحرانی است که آدمی را محک می‌زند.
قبل‌تر هم اشاره شده که شیوه انتقال مفاهیم کنراد بر پایه‌ی تصویرسازی ذهنی است. به خوبی حقیقتی را که می‌خواهد انتقال دهد را درمی‌یابیم. می‌فهمیم که چه چیزی را می‌خواهد که بگوید اما چگونگی‌اش را نه. چون مهی لغزان در دشتی گسترده تا افقی دوردست. در بخش کوچک اما اساسی از کتاب وی از زبان دو شخصیتش (اشتاین و مارلو همان راوی دل تاریکی و جوانی) به بحث پیرامون دو دیدگاه نسبت به خیال می‌پردازد. مارلو گرفتاری به رویا و خیال را یک بیماری و ابتلایی جنون‌آمیز می‌داند از طرفی اشتاین درمان را در خود رویا و خیال و از طریق هرچه بیشتر غرق کردن خود در رویا. چراکه به باور او کسی که بر حسب عادت، مدام غرق رویا می‌شود، به سختی می‌تواند از لذت آن دست بشوید. عقیده اشتاین بر این است که شاید غرق شدن در رویا از انسان، آدمی دیگر در آن سوی مرز بسازد. مارلو مخالفت می‌ورزد چراکه رویا را چون دشتی پر از گور و گودال لبریز از شراره می‌داند که کناره‌، لبه‌ و مرز آن روشنایی فریبنده‌ای دارد. روشنایی فریبنده‌ای که آدمی را به خود می‌خواند. و اگر آدمی وارد آن دشت شود و با آن خو بگیرد، کم‌کم به سوی گور و گودال میل می‌کند. جایی که سرانجام روح و تنش را در کام خود می‌کشد.
اشتاین در ادامه این سوال را مطرح می‌کند که پس چه چیز انسان دردمند را وادار به خودکاوی می‌کند؟ جواب می‌دهد رویا. ما انسان ها همواره با رویاپردازی است جنبه‌های مختلفی از خود را پیش روی‌مان قرار می‌دهیم و خود را قضاومت می‌کنیم با رویا است که به کالبد خویش هستی می‌بخشیم و دلیلی برای بودن‌مان می‌یابیم.
اما رویا یا همان خیال خاصیتی متناقض دارد. زمانی که در رویاهایمان در خود پی به اخلاق یا رفتاری نادرست می‌بریم، در قضاوت‌مان خود را سرزنش می‌کنیم ولی همزمان با آن از یافتن آن نقص لذت می‌بریم. این جنبه پارادوکسیکال رویا است که کنراد انگشت روی آن گذاشته و ما را از آن برحذر می‌دارد.
همانطور که هر یک از ما یک یا دو رویای خاص خودمان را داریم و علی‌رغم آگاهی‌مان از غیرعملی بودنشان، از غیر ممکن بودنشان باز آن‌ها را در سر می‌پرورانیم. به پروردن آن خو گرفته‌ایم و از آن لذت می‌بریم. لذتی توام با درد. رویا‌هایی‌ که ما را به درون خود می‌کشند و شیره جانمان را می‌مکند. به تمامی در مشت خود می‌گیرند و چون برده مطیع خود می‌کنند. گاهی صدای موهوم‌شان را در درون سرمان می‌شنویم که خبر از آینده‌ای تاریک می‌دهند و ذهنمان را چنان فلج می‌کنند که توان هرگونه عملی را از ما سلب می‌شود. رویاهایی این چنین سهمگین در تمام وجودمان پخش می‌شوند‌ و دیری نپاییده کل هستی‌مان را دربرمی‌گیرند. طوری که در زندگی چیزی نخواهیم خواست جز تحقق همان رویاها و شاید سرانجاممان به دست همان رویاها و خیال ها رقم بخورد.
با اندیشه در آن رویاها است که همان نگاه خیره معروفی که کنراد از آن دم می‌زند، شروع می‌شود. نگاه خیره‌ای که چشم‌ها در آن به درشت‌ترین حالت خود می‌رسند، چین و شکن‌هایی آرام‌آرام بر سطح پیشانی ظاهر می‌شوند، محیط کم‌کم به تاری می‌رود، ابری نمناک برچشم‌ها می‌نشیند، گویی زمان از حرکت بازمی‌ایستد و همه چیز در لحظه می‌گذرد، به تدریج از سطح هوشیاری و خودآگاهی کاسته شده و مغز به لبه ناخودآگاهی می‌رسد، پلک‌ها سنگین و خواب‌آلوده می‌شوند و نهایتا خلسه آغاز می‌شود.
        

6