بریدههای کتاب خانوم زیتون! خانوم زیتون! دیروز به امید دل بستم لان کالی 4.2 102 صفحۀ 150 هیچ کس در کشتن آدم ها بهتر از آدم ها نیست. 1 14 خانوم زیتون! دیروز به امید دل بستم لان کالی 4.2 102 صفحۀ 149 مرگ یک موجود نیست. حالتی از وجود است. این ماییم که آن را انسانی یا شیطانی میکنیم. ما به آن روح میبخشیم زیرا محکوم کردن چیزی که چهره دارد، برایمان آسان تر است. 0 1 خانوم زیتون! دیروز به امید دل بستم لان کالی 4.2 102 صفحۀ 210 لبخند کمرنگی زدم و گفتم :(( چیزی نیست ، اونا فقط زخمن، مثل همهی بخشای بدنمون. اونا برای آینه ها و عاشقامونن، کس دیگهای نمیتونه ببیندشون.)) 0 1 خانوم زیتون! 1403/11/4 مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است فردریک بکمن 4.1 65 صفحۀ 361 بریت ماری جمله ای از کتاب نقل میکند: ما میخواهیم دوست داشته شویم ؛ اگر نه ، مورد تحسین قرار بگیریم ؛ ازمان بترسند؛ اگر نه ، مورد نفرت و تحقیر واقع شویم.ما به هر قیمتی میخواهیم حسی را در دیگران برانگیزیم. روح ما از تهی بودن گریزان است؛ و به هر بهایی طالب ارتباط با دیگران است . 0 1 خانوم زیتون! 1403/9/28 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 63 صفحۀ 227 علیرضا کارت پرواز نداشت ، اما تا آخرین مرحلهی ورود به محوطهی فرودگاه با ما آمد . طوبی رهایش نمیکرد. گوشهی کت پدرش را چسبیده بود و نمیگذاشت از ما جدا شود. علیرضا نگران طوبی بود. پیوسته به من و پدرم اشاره میکرد که جدایش کنیم، اما طوبی ماجرا را فهمیده بود. حاضر نبود چند میلی متر هم از پدرش فاصله بگیرد. خوراکی و شیرینی هم فایده نکرد. رزمنده ها منتظر علیرضا بودند. مستاصل شده بودیم. تاخیر چند ساعته برای پرواز های منطقهی جنگی طبیعی بود و ما میدانستیم که باید چند ساعتی منتظر باشیم. اما علیرضا نمیتوانست بماند. متوسل شدم به حضرت رقیه . علیرضا ناچار بهانه کرد که باید برود سرویس. طوبی گفت : (( نه! تو میخواهی فرار کنی!)) _ نه ! برو بغل آقا جونی. من زود برمیگردم. راضی شد و پدرم او را بغل گرفت. به محض اینکه پدرم طوبی را بغل گرفت، گردنش کج شد روی شانهی پدرم و خوابش برد. هنوز پاهای طوبی در آغوش علیرضا بود که خوابش برد! معجزهی حضرت رقیه را اینجا دیدم. سه سالهی امام حسین طاقت بی تابی یک دختر سه ساله برای پدرش را نداشت. 0 1 خانوم زیتون! 1403/9/23 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 63 صفحۀ 29 دلم میخواست بپرسم پردهی غیبت چه رنگی است و حقیقت پشت آنها چه شکلی است. کاش میشد بپرسم وقتی عشق ضرب در قلب میشود، وقتی خدا به اضافهی انسان میشود، وقتی شهید به توان ابدیت میرسد، حاصلش چقدر میشود. کاش جرات داشتم و میپرسیدم خدایا! عشق چند بخش است؟ چون مطمئنم یک بخش نیست. دلم میخواست بپرسم، تاریخِ اولین دوستی کِی بود و اولین لبخند کِی اتفاق افتاد و مهربانی از کجا شروع شد... 0 6 خانوم زیتون! 1403/9/10 عقاید یک دلقک هاینریش بل 3.3 142 صفحۀ 7 دلقکی که الکل را درمان دردش قرار دهد ،سقوطش از بالای شیروانی به مراتب خیلی سریع تر از یک شیروانی ساز مست اتفاق میافتد . 1 12
بریدههای کتاب خانوم زیتون! خانوم زیتون! دیروز به امید دل بستم لان کالی 4.2 102 صفحۀ 150 هیچ کس در کشتن آدم ها بهتر از آدم ها نیست. 1 14 خانوم زیتون! دیروز به امید دل بستم لان کالی 4.2 102 صفحۀ 149 مرگ یک موجود نیست. حالتی از وجود است. این ماییم که آن را انسانی یا شیطانی میکنیم. ما به آن روح میبخشیم زیرا محکوم کردن چیزی که چهره دارد، برایمان آسان تر است. 0 1 خانوم زیتون! دیروز به امید دل بستم لان کالی 4.2 102 صفحۀ 210 لبخند کمرنگی زدم و گفتم :(( چیزی نیست ، اونا فقط زخمن، مثل همهی بخشای بدنمون. اونا برای آینه ها و عاشقامونن، کس دیگهای نمیتونه ببیندشون.)) 0 1 خانوم زیتون! 1403/11/4 مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است فردریک بکمن 4.1 65 صفحۀ 361 بریت ماری جمله ای از کتاب نقل میکند: ما میخواهیم دوست داشته شویم ؛ اگر نه ، مورد تحسین قرار بگیریم ؛ ازمان بترسند؛ اگر نه ، مورد نفرت و تحقیر واقع شویم.ما به هر قیمتی میخواهیم حسی را در دیگران برانگیزیم. روح ما از تهی بودن گریزان است؛ و به هر بهایی طالب ارتباط با دیگران است . 0 1 خانوم زیتون! 1403/9/28 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 63 صفحۀ 227 علیرضا کارت پرواز نداشت ، اما تا آخرین مرحلهی ورود به محوطهی فرودگاه با ما آمد . طوبی رهایش نمیکرد. گوشهی کت پدرش را چسبیده بود و نمیگذاشت از ما جدا شود. علیرضا نگران طوبی بود. پیوسته به من و پدرم اشاره میکرد که جدایش کنیم، اما طوبی ماجرا را فهمیده بود. حاضر نبود چند میلی متر هم از پدرش فاصله بگیرد. خوراکی و شیرینی هم فایده نکرد. رزمنده ها منتظر علیرضا بودند. مستاصل شده بودیم. تاخیر چند ساعته برای پرواز های منطقهی جنگی طبیعی بود و ما میدانستیم که باید چند ساعتی منتظر باشیم. اما علیرضا نمیتوانست بماند. متوسل شدم به حضرت رقیه . علیرضا ناچار بهانه کرد که باید برود سرویس. طوبی گفت : (( نه! تو میخواهی فرار کنی!)) _ نه ! برو بغل آقا جونی. من زود برمیگردم. راضی شد و پدرم او را بغل گرفت. به محض اینکه پدرم طوبی را بغل گرفت، گردنش کج شد روی شانهی پدرم و خوابش برد. هنوز پاهای طوبی در آغوش علیرضا بود که خوابش برد! معجزهی حضرت رقیه را اینجا دیدم. سه سالهی امام حسین طاقت بی تابی یک دختر سه ساله برای پدرش را نداشت. 0 1 خانوم زیتون! 1403/9/23 خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون مریم قربان زاده 4.3 63 صفحۀ 29 دلم میخواست بپرسم پردهی غیبت چه رنگی است و حقیقت پشت آنها چه شکلی است. کاش میشد بپرسم وقتی عشق ضرب در قلب میشود، وقتی خدا به اضافهی انسان میشود، وقتی شهید به توان ابدیت میرسد، حاصلش چقدر میشود. کاش جرات داشتم و میپرسیدم خدایا! عشق چند بخش است؟ چون مطمئنم یک بخش نیست. دلم میخواست بپرسم، تاریخِ اولین دوستی کِی بود و اولین لبخند کِی اتفاق افتاد و مهربانی از کجا شروع شد... 0 6 خانوم زیتون! 1403/9/10 عقاید یک دلقک هاینریش بل 3.3 142 صفحۀ 7 دلقکی که الکل را درمان دردش قرار دهد ،سقوطش از بالای شیروانی به مراتب خیلی سریع تر از یک شیروانی ساز مست اتفاق میافتد . 1 12