بریدهای از کتاب خاتون و قوماندان: روایت زندگی ام البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) فرمانده لشکر فاطمیون اثر مریم قربان زاده
1403/9/28
صفحۀ 227
علیرضا کارت پرواز نداشت ، اما تا آخرین مرحلهی ورود به محوطهی فرودگاه با ما آمد . طوبی رهایش نمیکرد. گوشهی کت پدرش را چسبیده بود و نمیگذاشت از ما جدا شود. علیرضا نگران طوبی بود. پیوسته به من و پدرم اشاره میکرد که جدایش کنیم، اما طوبی ماجرا را فهمیده بود. حاضر نبود چند میلی متر هم از پدرش فاصله بگیرد. خوراکی و شیرینی هم فایده نکرد. رزمنده ها منتظر علیرضا بودند. مستاصل شده بودیم. تاخیر چند ساعته برای پرواز های منطقهی جنگی طبیعی بود و ما میدانستیم که باید چند ساعتی منتظر باشیم. اما علیرضا نمیتوانست بماند. متوسل شدم به حضرت رقیه . علیرضا ناچار بهانه کرد که باید برود سرویس. طوبی گفت : (( نه! تو میخواهی فرار کنی!)) _ نه ! برو بغل آقا جونی. من زود برمیگردم. راضی شد و پدرم او را بغل گرفت. به محض اینکه پدرم طوبی را بغل گرفت، گردنش کج شد روی شانهی پدرم و خوابش برد. هنوز پاهای طوبی در آغوش علیرضا بود که خوابش برد! معجزهی حضرت رقیه را اینجا دیدم. سه سالهی امام حسین طاقت بی تابی یک دختر سه ساله برای پدرش را نداشت.
علیرضا کارت پرواز نداشت ، اما تا آخرین مرحلهی ورود به محوطهی فرودگاه با ما آمد . طوبی رهایش نمیکرد. گوشهی کت پدرش را چسبیده بود و نمیگذاشت از ما جدا شود. علیرضا نگران طوبی بود. پیوسته به من و پدرم اشاره میکرد که جدایش کنیم، اما طوبی ماجرا را فهمیده بود. حاضر نبود چند میلی متر هم از پدرش فاصله بگیرد. خوراکی و شیرینی هم فایده نکرد. رزمنده ها منتظر علیرضا بودند. مستاصل شده بودیم. تاخیر چند ساعته برای پرواز های منطقهی جنگی طبیعی بود و ما میدانستیم که باید چند ساعتی منتظر باشیم. اما علیرضا نمیتوانست بماند. متوسل شدم به حضرت رقیه . علیرضا ناچار بهانه کرد که باید برود سرویس. طوبی گفت : (( نه! تو میخواهی فرار کنی!)) _ نه ! برو بغل آقا جونی. من زود برمیگردم. راضی شد و پدرم او را بغل گرفت. به محض اینکه پدرم طوبی را بغل گرفت، گردنش کج شد روی شانهی پدرم و خوابش برد. هنوز پاهای طوبی در آغوش علیرضا بود که خوابش برد! معجزهی حضرت رقیه را اینجا دیدم. سه سالهی امام حسین طاقت بی تابی یک دختر سه ساله برای پدرش را نداشت.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.