بریده کتابهای 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/10/3 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 247 صفحۀ 83 هر مسیری که در زندگی طی کنی، در نهایت تو را به همان جایی میرساند که " برایت در نظر گرفته شده ". 0 8 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/10/3 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 247 صفحۀ 68 وقتی کسی را از دست میدهی، دلت برای عجیب ترین عادت هایش تنگ میشود، برای کوچک ترین ویژگی هایش، برای لبخندش، برای غلت زدنش توی خواب، حتی برای رنگ زدن دیوار های خانه به خاطر او. 1 64 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/10/3 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 247 صفحۀ 56 مردم میگفتند اوِه زندگی را سیاه و سفید میبیند. اما زنش رنگی بود. تنها رنگِ زندگی اوِه. 0 7 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/30 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 216 گریستن در خلوت این است آنچه که تو را از پَر هم سبک تر میکند. گریه، حجامتِ روح است. 0 6 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/29 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 192 دیگر نمیگویم که " ما، تا زندهایم خسته نخواهیم شد"، بَل میگویم: ما هرگز خسته نخواهیم ماند. انسان، در این راهِ دراز، با این کوله بار سنگین، حق است که گهگاه، در اعصاب و عضلاتِ خود، احساس کوفتگی کند. عیبی نیست. 2 5 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/29 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 188 عاشق "شدن" مسئلهای نیست؛ عاشق "ماندن" مسئلهی ماست: بقای عشق، نه بروزِ عشق. عشق به اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است نه شدت ظهورش... 0 5 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/28 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 83 هرگز انتظار ندارم مرا همان قدر دوست داشته باشی که دوستت دارم. این توقعیست غیر منصفانه. من باید عاشقِ تو باشم؛ در حدِ ممکنِ عشق. و آرزومندِ آن باشم که مرا بخواهی؛ هر قدر که میخواهی. 0 3 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/28 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 82 0 3 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/28 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 75 در روزگارِ ما، کسانی را میبینی مغموم، پریشان، زلف آشفته، خوی کرده، بیکاره، سردرگریبان، با چشمان خمار، عینِ عینِ عاشقانِ قدیمی قصه ها؛ بی آنکه عطرِ عشق را، یک بار از دور هم استشمام کرده باشند. 0 3 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/28 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 75 عاشق، کم است. سخن عاشقانه، فراوان. 2 74 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 67 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 52 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 49 من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهای از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امید بازگردیم؛ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند. 0 3 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 37 عشق، مطلقا چیزی اشرافی نیست تا بتوانی آن را به دلیل آنکه از رفاه برمیآید، محکوم کنی. عشق، فقط رشدِ روح میخواهد. 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 28 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 17 عشق، دل مضطرب نمیخواهد. قرار و آرام بگیر، محبوبِ خوبِ آذریِ من! آرام بگیر! 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/26 با رشته محبت به کجا می کشی مرا؟ محسن عباسی ولدی 4.6 2 صفحۀ 199 آقا! بیچاره نیست کسی که تو چارهاش باشی. 0 8 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/26 با رشته محبت به کجا می کشی مرا؟ محسن عباسی ولدی 4.6 2 صفحۀ 197 بیچاره کیست؟ بیچاره منم که در دریای طوفان زدهی این دنیا کشتیِ نجات داشتم اما به دنبال تخته پاره میگشتم. هر موجی که روی سرم آوار میشد احساس میکردم تازیانهی مرگ است که بر گُردهام فرود میآید و وقتی تو از عرشهی کشتی، ریسمانِ نجات را پایین میانداختی میدیدم و انگار نمیدیدم زیرا همچنان به دنبال تکه چوبِ خیالی بودم. 0 1 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/26 با رشته محبت به کجا می کشی مرا؟ محسن عباسی ولدی 4.6 2 صفحۀ 178 آدم ناامید، از زندگی چیزی نمیفهمد. آدمی که امید ندارد، جان ندارد و مگر میشود جان نداشت و زندگی کرد؟! 0 4 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/26 با رشته محبت به کجا می کشی مرا؟ محسن عباسی ولدی 4.6 2 صفحۀ 173 اگه کسی گفت من از روزگار خسته و فراریام، ازش بپرس: به کدوم سمت داری فرار میکنی؟ اگه نمیدونست یا جهتی که نشون میداد، سمت خدا نبود، بدون که این آدم، هنوز فراری نشده. آدمی که از همه خسته و فراریه، فقط به سمت خدا فرار میکنه. 0 0
بریده کتابهای 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/10/3 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 247 صفحۀ 83 هر مسیری که در زندگی طی کنی، در نهایت تو را به همان جایی میرساند که " برایت در نظر گرفته شده ". 0 8 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/10/3 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 247 صفحۀ 68 وقتی کسی را از دست میدهی، دلت برای عجیب ترین عادت هایش تنگ میشود، برای کوچک ترین ویژگی هایش، برای لبخندش، برای غلت زدنش توی خواب، حتی برای رنگ زدن دیوار های خانه به خاطر او. 1 64 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/10/3 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 247 صفحۀ 56 مردم میگفتند اوِه زندگی را سیاه و سفید میبیند. اما زنش رنگی بود. تنها رنگِ زندگی اوِه. 0 7 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/30 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 216 گریستن در خلوت این است آنچه که تو را از پَر هم سبک تر میکند. گریه، حجامتِ روح است. 0 6 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/29 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 192 دیگر نمیگویم که " ما، تا زندهایم خسته نخواهیم شد"، بَل میگویم: ما هرگز خسته نخواهیم ماند. انسان، در این راهِ دراز، با این کوله بار سنگین، حق است که گهگاه، در اعصاب و عضلاتِ خود، احساس کوفتگی کند. عیبی نیست. 2 5 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/29 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 188 عاشق "شدن" مسئلهای نیست؛ عاشق "ماندن" مسئلهی ماست: بقای عشق، نه بروزِ عشق. عشق به اعتبارِ مقدارِ دوامش عشق است نه شدت ظهورش... 0 5 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/28 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 83 هرگز انتظار ندارم مرا همان قدر دوست داشته باشی که دوستت دارم. این توقعیست غیر منصفانه. من باید عاشقِ تو باشم؛ در حدِ ممکنِ عشق. و آرزومندِ آن باشم که مرا بخواهی؛ هر قدر که میخواهی. 0 3 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/28 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 82 0 3 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/28 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 75 در روزگارِ ما، کسانی را میبینی مغموم، پریشان، زلف آشفته، خوی کرده، بیکاره، سردرگریبان، با چشمان خمار، عینِ عینِ عاشقانِ قدیمی قصه ها؛ بی آنکه عطرِ عشق را، یک بار از دور هم استشمام کرده باشند. 0 3 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/28 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 75 عاشق، کم است. سخن عاشقانه، فراوان. 2 74 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 67 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 52 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 49 من هرگز نمیگویم در هیچ لحظهای از این سفرِ دشوار، گرفتار ناامیدی نباید شد. من میگویم: به امید بازگردیم؛ قبل از آنکه ناامیدی، نابودمان کند. 0 3 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 37 عشق، مطلقا چیزی اشرافی نیست تا بتوانی آن را به دلیل آنکه از رفاه برمیآید، محکوم کنی. عشق، فقط رشدِ روح میخواهد. 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 28 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/27 یک عاشقانه ی آرام نادر ابراهیمی 4.1 152 صفحۀ 17 عشق، دل مضطرب نمیخواهد. قرار و آرام بگیر، محبوبِ خوبِ آذریِ من! آرام بگیر! 0 0 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/26 با رشته محبت به کجا می کشی مرا؟ محسن عباسی ولدی 4.6 2 صفحۀ 199 آقا! بیچاره نیست کسی که تو چارهاش باشی. 0 8 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/26 با رشته محبت به کجا می کشی مرا؟ محسن عباسی ولدی 4.6 2 صفحۀ 197 بیچاره کیست؟ بیچاره منم که در دریای طوفان زدهی این دنیا کشتیِ نجات داشتم اما به دنبال تخته پاره میگشتم. هر موجی که روی سرم آوار میشد احساس میکردم تازیانهی مرگ است که بر گُردهام فرود میآید و وقتی تو از عرشهی کشتی، ریسمانِ نجات را پایین میانداختی میدیدم و انگار نمیدیدم زیرا همچنان به دنبال تکه چوبِ خیالی بودم. 0 1 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/26 با رشته محبت به کجا می کشی مرا؟ محسن عباسی ولدی 4.6 2 صفحۀ 178 آدم ناامید، از زندگی چیزی نمیفهمد. آدمی که امید ندارد، جان ندارد و مگر میشود جان نداشت و زندگی کرد؟! 0 4 𝚉𝚊𝚑𝚛𝚊.𝙷 1403/9/26 با رشته محبت به کجا می کشی مرا؟ محسن عباسی ولدی 4.6 2 صفحۀ 173 اگه کسی گفت من از روزگار خسته و فراریام، ازش بپرس: به کدوم سمت داری فرار میکنی؟ اگه نمیدونست یا جهتی که نشون میداد، سمت خدا نبود، بدون که این آدم، هنوز فراری نشده. آدمی که از همه خسته و فراریه، فقط به سمت خدا فرار میکنه. 0 0