بریدههای کتاب اسما نصرالهی روشن اسما نصرالهی روشن 3 روز پیش ساکنان اسپارک جین دوپرا 4.1 1 صفحۀ 116 0 2 اسما نصرالهی روشن 4 روز پیش اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 20 صفحۀ 216 3 40 اسما نصرالهی روشن 1404/5/11 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 20 صفحۀ 176 معلوم بود گونار اصلاً تحت تأثیر دانش نجومی من قرار نگرفته، چون غرغر کرد:« کسی راجع به دونستن اسم ستارهها صحبت نکرد! آسمون برای مسابقه یا امتحان. نیست تنها سؤال اینه که آیا میتونی بالا رو نگاه کنی و همه چی رو ببینی؟ اسمای صُورفلکی هیچ اهمیتی ندارن! ستارهها هم به هم وصل نیستن! ستارهها برای این توی آسمون هستن که بهشون خیره بشیم، اونا رو تحسین کنیم و ازشون لذت ببریم... مثل ماهیگیری با قلاب! هدف از ماهیگیری با قلاب، گرفتن ماهی نیست؛ هدف اینه که از آب و نسیم و ماهیایی که دور پات شنا میکنن، لذت ببری، حالا اگه تونستی یه ماهی هم بگیری خوبه ولی اگه نتونستی... چه بهتر! چون معنیش اینه که باید دوباره برگردی و از اول تلاش کنی.» 0 1 اسما نصرالهی روشن 1404/5/8 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 20 صفحۀ 68 همچنان داشت باران میبارید. برای برگشتن به خوابگاه یا باید کفشهای تنیس خیسم را میپوشیدم، یا جورابهایم را در میآوردم و با پای برهنه میرفتم. جلوی در ایستاده بودم و به باران نگاه میکردم که چه طور روی شیشهی در پشتی مدرسه، رودخانه درست میکند. سرمای پلههای سیمانی را که از جورابهایم بالا می آمد، حس میکردم. پایم برهنه بود. بعد صدای زنی را شنیدم که آواز میخواند؛ قوی، پراحساس، لطیف و دردآور. یک چیزی از درون آزارم میداد. مثل یک زانوی زخمی که توی باران تیر میکشد. صدا از زیرزمین میآمد. همینطور که از پله ها میرفتم پایین، یادم افتاد از آخرین باری که صدای زنی را شنیدهام خیلی وقت میگذرد. فکر کنم آخرین بار، بعد از مرگ مامان بود که چندتا خانم از کلیسا برای مراسم آمده بودند و بیشتر از روی همدردی زمزمه میکردند... یا آن پیرزن سیگاری توی مراسم خاکسپاری که صدایش از پدرم هم کلفتتر بود... نه! آخرین نفر، خانم بی، کتابدار مدرسه بود که مثل همهی کتابدارها جوری حرف میزد که انگار دارد به آدم میگوید هیس. رفتم جلوتر. انگار صدای زن کاملاً متفاوتی بود. او در آرزوی ماه میخواند و در تمنای ستارهها. آواز او رویا بود و اشتیاق. به اتاق تأسیسات که نزدیکتر شدم، توانستم صداهای تلق تولوق و خش خش را بشنوم. فهمیدم که ضدحال خوردهام و صدا از گرامافون میآید. 0 1 اسما نصرالهی روشن 1404/5/2 افسانه ی مرگ پیما دیوید گمل 5.0 2 صفحۀ 145 0 2 اسما نصرالهی روشن 1404/4/30 زیباشناسی کریستوفر کول وانت 0.0 صفحۀ 22 0 3 اسما نصرالهی روشن 1404/4/29 اگر فریدا بود، چه می کرد؟ آریانا دیویس 3.0 2 صفحۀ 43 0 1 اسما نصرالهی روشن 1404/4/29 اگر فریدا بود، چه می کرد؟ آریانا دیویس 3.0 2 صفحۀ 42 0 1 اسما نصرالهی روشن 1404/4/27 افسانه ی مرگ پیما دیوید گمل 5.0 2 صفحۀ 112 0 1
بریدههای کتاب اسما نصرالهی روشن اسما نصرالهی روشن 3 روز پیش ساکنان اسپارک جین دوپرا 4.1 1 صفحۀ 116 0 2 اسما نصرالهی روشن 4 روز پیش اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 20 صفحۀ 216 3 40 اسما نصرالهی روشن 1404/5/11 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 20 صفحۀ 176 معلوم بود گونار اصلاً تحت تأثیر دانش نجومی من قرار نگرفته، چون غرغر کرد:« کسی راجع به دونستن اسم ستارهها صحبت نکرد! آسمون برای مسابقه یا امتحان. نیست تنها سؤال اینه که آیا میتونی بالا رو نگاه کنی و همه چی رو ببینی؟ اسمای صُورفلکی هیچ اهمیتی ندارن! ستارهها هم به هم وصل نیستن! ستارهها برای این توی آسمون هستن که بهشون خیره بشیم، اونا رو تحسین کنیم و ازشون لذت ببریم... مثل ماهیگیری با قلاب! هدف از ماهیگیری با قلاب، گرفتن ماهی نیست؛ هدف اینه که از آب و نسیم و ماهیایی که دور پات شنا میکنن، لذت ببری، حالا اگه تونستی یه ماهی هم بگیری خوبه ولی اگه نتونستی... چه بهتر! چون معنیش اینه که باید دوباره برگردی و از اول تلاش کنی.» 0 1 اسما نصرالهی روشن 1404/5/8 اقیانوسی در ذهن کلر وندرپول 4.0 20 صفحۀ 68 همچنان داشت باران میبارید. برای برگشتن به خوابگاه یا باید کفشهای تنیس خیسم را میپوشیدم، یا جورابهایم را در میآوردم و با پای برهنه میرفتم. جلوی در ایستاده بودم و به باران نگاه میکردم که چه طور روی شیشهی در پشتی مدرسه، رودخانه درست میکند. سرمای پلههای سیمانی را که از جورابهایم بالا می آمد، حس میکردم. پایم برهنه بود. بعد صدای زنی را شنیدم که آواز میخواند؛ قوی، پراحساس، لطیف و دردآور. یک چیزی از درون آزارم میداد. مثل یک زانوی زخمی که توی باران تیر میکشد. صدا از زیرزمین میآمد. همینطور که از پله ها میرفتم پایین، یادم افتاد از آخرین باری که صدای زنی را شنیدهام خیلی وقت میگذرد. فکر کنم آخرین بار، بعد از مرگ مامان بود که چندتا خانم از کلیسا برای مراسم آمده بودند و بیشتر از روی همدردی زمزمه میکردند... یا آن پیرزن سیگاری توی مراسم خاکسپاری که صدایش از پدرم هم کلفتتر بود... نه! آخرین نفر، خانم بی، کتابدار مدرسه بود که مثل همهی کتابدارها جوری حرف میزد که انگار دارد به آدم میگوید هیس. رفتم جلوتر. انگار صدای زن کاملاً متفاوتی بود. او در آرزوی ماه میخواند و در تمنای ستارهها. آواز او رویا بود و اشتیاق. به اتاق تأسیسات که نزدیکتر شدم، توانستم صداهای تلق تولوق و خش خش را بشنوم. فهمیدم که ضدحال خوردهام و صدا از گرامافون میآید. 0 1 اسما نصرالهی روشن 1404/5/2 افسانه ی مرگ پیما دیوید گمل 5.0 2 صفحۀ 145 0 2 اسما نصرالهی روشن 1404/4/30 زیباشناسی کریستوفر کول وانت 0.0 صفحۀ 22 0 3 اسما نصرالهی روشن 1404/4/29 اگر فریدا بود، چه می کرد؟ آریانا دیویس 3.0 2 صفحۀ 43 0 1 اسما نصرالهی روشن 1404/4/29 اگر فریدا بود، چه می کرد؟ آریانا دیویس 3.0 2 صفحۀ 42 0 1 اسما نصرالهی روشن 1404/4/27 افسانه ی مرگ پیما دیوید گمل 5.0 2 صفحۀ 112 0 1