بریدههای کتاب آدلف روشنا 1404/2/30 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 39 دنبال استدلالی میگشتم تا در نظر خودم با افتخار از این نبرد خلاص شوم. به خود تأکید کردم که نباید عجله کرد، که النور هنوز آمادگی شنیدن اعتراف مرا ندارد و عاقلانهتر این است که صبر پیشه کنم. معمولاً برای آرامش وجدان، همیشه ناتوانیها و ضعفهایمان را به حسابگری و ترفند شخصی تعبیر میکنیم. این کار موجب میشود آن بخش از طینت ما که به اصطلاح ناظر نیمی دیگر از شخصیتمان است ارضا شود. 0 5 لونا🌜 1404/4/6 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 45 عشق با سحر و جادو گذشتهای به وجود میآورد که ما را احاطه میکند. به عبارت دیگر کاری میکند احساس کنیم با فردی که همین اندکی پیش برایمان پاک بیگانه بود، سالها زیستهایم. 0 2 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 136 شرایط اهمیت زیادی ندارند، خصلت فرد مهم است؛ انسان بیهوده با اشیاء و افراد قطع رابطه میکند؛ اما با خودش نمیتواند قطع رابطه کند. موقعیت را تغییر میدهیم اما در هر موقعیت دیگر، عذابی را که امید داشتیم از آن رها شویم، با خود حمل میکنیم؛ و از آنجا که با تغییر مکان نمیتوان خود را اصلاح کرد، سرانجام متوجه میشویم که فقط توانستیم به پشیمانیهایمان و به رنجهایمان اضافه کنیم. 0 4 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 48 شما موقعیت مرا میدانید، اخلاق غریب و نجوش مرا میشناسید، میدانید که در قلبم اعتنایی به علایق دنیوی ندارم، میدانید که هم مردمگریزم هم در عین حال از تنهایی رنج میبرم. 0 1 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 13 زنان دلفریب میتوانند موجب شر زیادی گردند، هرچند مردان نیز که قویترند و بیشترِ حواسشان به کارهای مهم است تا به احساسات، و قرار است که مرکز و محور امور پیرامون خود باشند، به اندازه زنان این توان بزرگوارانه و خطرناک را ندارند که برای دیگری و به خاطر دیگری زندگی کنند. این ترفندِ جلب محبت، که نخست بیاهمیت به نظر میآید، وقتی نسبت به انسانهای ضعیف به کار گرفته میشود چقدر سفاکانه میگردد و قلب و احساس عمیق زنان را هدف قرار میدهد، به ویژه که مشغولیات کاری ندارند و زندگی حرفهای اوقاتشان را تحتالشعاع قرار نمیدهد. آنها به طور طبیعی به مرد اعتماد میکنند، به خاطر غرور قابل عفوشان سادهلوحند و احساسشان این است که دلیل حیات و وجودشان این است که بدون رعایت احتیاط خود را به یک حامی بسپارند و همواره گرایش دارند نیاز به یک حامی را با نیاز به عشق اشتباه بگیرند! 0 3 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 72 به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند،جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود. خشم، بیانصافی، حتی شیطنت قابل گذشتند؛ اما پنهانکاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیدهاش میکند. 0 4 لونا🌜 1404/4/6 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 19 در اعماق وجودم، بی آن که متوجه باشم، به محبتی نیاز داشتم که چون ارضا نمیشد مرا از قید و بند هرآنچه کنجکاویام را برمیانگیخت، رها میساخت. 0 0 روشنا 1404/2/29 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 31 لازمه عادت کردن به نوع بشر، تمام ظاهرسازیاش، خویشتنپرستیاش، و منافع شخصیاش، زمان است. شگفتی دوران جوانی ما از چنین جامعه تصنعی و متعذیای حاکی از قلبی بیشائبه است و نه روحی بدذات. جامعه به هر حال به هراسیدن نیازی ندارد. سایهاش چنان سنگین و نفوذش چنان بیرحمانه و قَدَر است که خیلی زود ما را به قالب بقیه در میآورد. و ما دیگر حیرت نمیکنیم، مگر از شگفتی سابقی که داشتیم. 0 23 بها 1403/9/10 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 72 به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود می اید به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند ، جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود .خشم، بی انصافی ، حتی شیطنت ، قابل گذشتند ؛ اما پنهان کاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیده اش میکند . 0 7 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 88 از آنجا که هردو خوب میدانستیم چه به هم خواهیم گفت، سکوت میکردیم تا آن سخنان را نشنویم. گاهی که یکی از ما حاضر به تسلیم میشد، زمان مساعد برای نزدیک شدن به هم را از دست میدادیم. قلبهای بیاعتماد و جریحهدارمان به پیشواز هم نمیرفتند. 0 4 معصومه سعادت 1404/3/30 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 99 0 2 هانیه 1404/4/26 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 29 از هیچکس تنفری در دل نداشتم، اما کمتر کسی توجهم را جلب میکرد؛ انسانها از بیتفاوتی رنجیدهخاطر میشوند؛ آنرا بدخواهی یا تفرعن میپندارند، سخت باور میکنند که معاشرت با آنها کسالتبار است. 2 45 معصومه سعادت 1404/3/27 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 65 0 9 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 73 دوست داشتن زمانی که دیگر دوستتان ندارند بدبختی بزرگی است؛ اما از آن بدتر این است که وقتی شما دیگر احساس عشقی نمیکنید با عشقی شورانگیز دوستتان داشته باشند. 0 4 روشنا 1404/2/30 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 34 عواطف آدمی آشفته و مغشوشند؛ ترکیبی از تودهای حسهای گوناگون که قابل توجیه نیستند: واژهها، که همواره زمخت و عامیانهاند، میتوانند نامی به آنها بدهند اما هرگز نمیتوانند آنها را توصیف کنند. 0 5 عرفان بساکی 1404/1/29 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 57 0 5 لونا🌜 1404/4/6 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 45 عشق نقطهای فروزان است و بس، با این حال به نظر میآید میتواند کل زمان را تسخیر کند. تا همین چند روز پیش اصلاً عشقی وجود نداشت، چندی دیگر نیز عشقی وجود نخواهد داشت، اما تا زمانی که هست، پرتویش را بر روی گذشته و بر روی آیندهای که پس از عشق فراخواهد رسید، میتاباند. 0 2 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 100 چه به این زندگی چنگ بیندازیم و چه آن را تکهتکه کنیم، نمیتوانیم بر مدت آن اضافه کنیم! پس آیا این زندگی ارزش آن را دارد که به خاطرش بجنگیم؟ 1 17 نعنا🌱 1402/11/21 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 51 هر گونه احساس دیگری نیاز به خاطرات گذشته دارد اما عشق با سحر و جادو گذشته ای به وجود می آورد که ما را احاطه می کند. به عبارت دیگر کاری می کند احساس کنیم با فردی که همین اندکی پیش برایمان پاک بیگانه بود، سال ها زیسته ایم. 0 49 شیما 1402/4/3 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 1 به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند، جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود. خشم، بیانصافی، حتی شیطنت، قابل گذشتند؛ اما پنهانکاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیدهاش میکند. 0 6
بریدههای کتاب آدلف روشنا 1404/2/30 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 39 دنبال استدلالی میگشتم تا در نظر خودم با افتخار از این نبرد خلاص شوم. به خود تأکید کردم که نباید عجله کرد، که النور هنوز آمادگی شنیدن اعتراف مرا ندارد و عاقلانهتر این است که صبر پیشه کنم. معمولاً برای آرامش وجدان، همیشه ناتوانیها و ضعفهایمان را به حسابگری و ترفند شخصی تعبیر میکنیم. این کار موجب میشود آن بخش از طینت ما که به اصطلاح ناظر نیمی دیگر از شخصیتمان است ارضا شود. 0 5 لونا🌜 1404/4/6 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 45 عشق با سحر و جادو گذشتهای به وجود میآورد که ما را احاطه میکند. به عبارت دیگر کاری میکند احساس کنیم با فردی که همین اندکی پیش برایمان پاک بیگانه بود، سالها زیستهایم. 0 2 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 136 شرایط اهمیت زیادی ندارند، خصلت فرد مهم است؛ انسان بیهوده با اشیاء و افراد قطع رابطه میکند؛ اما با خودش نمیتواند قطع رابطه کند. موقعیت را تغییر میدهیم اما در هر موقعیت دیگر، عذابی را که امید داشتیم از آن رها شویم، با خود حمل میکنیم؛ و از آنجا که با تغییر مکان نمیتوان خود را اصلاح کرد، سرانجام متوجه میشویم که فقط توانستیم به پشیمانیهایمان و به رنجهایمان اضافه کنیم. 0 4 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 48 شما موقعیت مرا میدانید، اخلاق غریب و نجوش مرا میشناسید، میدانید که در قلبم اعتنایی به علایق دنیوی ندارم، میدانید که هم مردمگریزم هم در عین حال از تنهایی رنج میبرم. 0 1 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 13 زنان دلفریب میتوانند موجب شر زیادی گردند، هرچند مردان نیز که قویترند و بیشترِ حواسشان به کارهای مهم است تا به احساسات، و قرار است که مرکز و محور امور پیرامون خود باشند، به اندازه زنان این توان بزرگوارانه و خطرناک را ندارند که برای دیگری و به خاطر دیگری زندگی کنند. این ترفندِ جلب محبت، که نخست بیاهمیت به نظر میآید، وقتی نسبت به انسانهای ضعیف به کار گرفته میشود چقدر سفاکانه میگردد و قلب و احساس عمیق زنان را هدف قرار میدهد، به ویژه که مشغولیات کاری ندارند و زندگی حرفهای اوقاتشان را تحتالشعاع قرار نمیدهد. آنها به طور طبیعی به مرد اعتماد میکنند، به خاطر غرور قابل عفوشان سادهلوحند و احساسشان این است که دلیل حیات و وجودشان این است که بدون رعایت احتیاط خود را به یک حامی بسپارند و همواره گرایش دارند نیاز به یک حامی را با نیاز به عشق اشتباه بگیرند! 0 3 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 72 به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند،جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود. خشم، بیانصافی، حتی شیطنت قابل گذشتند؛ اما پنهانکاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیدهاش میکند. 0 4 لونا🌜 1404/4/6 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 19 در اعماق وجودم، بی آن که متوجه باشم، به محبتی نیاز داشتم که چون ارضا نمیشد مرا از قید و بند هرآنچه کنجکاویام را برمیانگیخت، رها میساخت. 0 0 روشنا 1404/2/29 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 31 لازمه عادت کردن به نوع بشر، تمام ظاهرسازیاش، خویشتنپرستیاش، و منافع شخصیاش، زمان است. شگفتی دوران جوانی ما از چنین جامعه تصنعی و متعذیای حاکی از قلبی بیشائبه است و نه روحی بدذات. جامعه به هر حال به هراسیدن نیازی ندارد. سایهاش چنان سنگین و نفوذش چنان بیرحمانه و قَدَر است که خیلی زود ما را به قالب بقیه در میآورد. و ما دیگر حیرت نمیکنیم، مگر از شگفتی سابقی که داشتیم. 0 23 بها 1403/9/10 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 72 به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود می اید به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند ، جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود .خشم، بی انصافی ، حتی شیطنت ، قابل گذشتند ؛ اما پنهان کاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیده اش میکند . 0 7 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 88 از آنجا که هردو خوب میدانستیم چه به هم خواهیم گفت، سکوت میکردیم تا آن سخنان را نشنویم. گاهی که یکی از ما حاضر به تسلیم میشد، زمان مساعد برای نزدیک شدن به هم را از دست میدادیم. قلبهای بیاعتماد و جریحهدارمان به پیشواز هم نمیرفتند. 0 4 معصومه سعادت 1404/3/30 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 99 0 2 هانیه 1404/4/26 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 29 از هیچکس تنفری در دل نداشتم، اما کمتر کسی توجهم را جلب میکرد؛ انسانها از بیتفاوتی رنجیدهخاطر میشوند؛ آنرا بدخواهی یا تفرعن میپندارند، سخت باور میکنند که معاشرت با آنها کسالتبار است. 2 45 معصومه سعادت 1404/3/27 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 65 0 9 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 73 دوست داشتن زمانی که دیگر دوستتان ندارند بدبختی بزرگی است؛ اما از آن بدتر این است که وقتی شما دیگر احساس عشقی نمیکنید با عشقی شورانگیز دوستتان داشته باشند. 0 4 روشنا 1404/2/30 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 34 عواطف آدمی آشفته و مغشوشند؛ ترکیبی از تودهای حسهای گوناگون که قابل توجیه نیستند: واژهها، که همواره زمخت و عامیانهاند، میتوانند نامی به آنها بدهند اما هرگز نمیتوانند آنها را توصیف کنند. 0 5 عرفان بساکی 1404/1/29 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 57 0 5 لونا🌜 1404/4/6 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 45 عشق نقطهای فروزان است و بس، با این حال به نظر میآید میتواند کل زمان را تسخیر کند. تا همین چند روز پیش اصلاً عشقی وجود نداشت، چندی دیگر نیز عشقی وجود نخواهد داشت، اما تا زمانی که هست، پرتویش را بر روی گذشته و بر روی آیندهای که پس از عشق فراخواهد رسید، میتاباند. 0 2 روشنا 1404/2/31 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 100 چه به این زندگی چنگ بیندازیم و چه آن را تکهتکه کنیم، نمیتوانیم بر مدت آن اضافه کنیم! پس آیا این زندگی ارزش آن را دارد که به خاطرش بجنگیم؟ 1 17 نعنا🌱 1402/11/21 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 51 هر گونه احساس دیگری نیاز به خاطرات گذشته دارد اما عشق با سحر و جادو گذشته ای به وجود می آورد که ما را احاطه می کند. به عبارت دیگر کاری می کند احساس کنیم با فردی که همین اندکی پیش برایمان پاک بیگانه بود، سال ها زیسته ایم. 0 49 شیما 1402/4/3 آدلف بنژامن کنستان 3.8 14 صفحۀ 1 به محض اینکه رازی میان دو عاشق به وجود آید، به محض اینکه یکی فکرش را از دیگری پنهان کند، جذابیت عشق از میان میرود و سعادت ویران میشود. خشم، بیانصافی، حتی شیطنت، قابل گذشتند؛ اما پنهانکاری عنصری بیگانه وارد عشق میکند که ماهیت آن را تغییر میدهد و پلاسیدهاش میکند. 0 6