بریده‌های کتاب فرنگیس: خاطرات فرنگیس حیدرپور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 101

مردم گیلان غرب، زن و مرد کنار رودخانه گورسفید جمع شدند و عراقی‌ها را زن‌ها با روسری‌هاشان عقب راندند. با تعجب پرسیدم: «با روسری؟! چطور می‌شود؟» دایی پایش را روی پایش گذاشت و ادامه داد: «اول گونی‌هایی را که داشتند، پر از خاک کردند و جلوی رودخانه گذاشتند. بعد زن‌ها رفتند و از خانه‌هاشان، هرچی روسری داشتند، آوردند و پر از خاک کردند و جلوی آب رودخانه گذاشتند. به خاطر روسری‌های پر از خاک، مسیر رودخانه عوض شد و آب به طرف عراقی‌ها برگشت. تمام زمین‌های کشاورزی، پر شد از آب! همه جا گِل شد. تانک‌ها و ماشین‌هاشان که می‌آمدند از زمین‌های کشاورزی رد شوند، در گِل می‌ماندند. کاش بودید و می‌دیدید وقتی توی گل گیر می‌کردند، چقدر بدبخت بودند. بیچاره‌ها نمی‌دانستند چه کار کنند. ما از دور تماشاشان می‌کردیم.» بعد با یک دنیا غرور ادامه داد: «امشب گیلان غرب و مردم روستاهایش سرافراز شدند. بنازم به غیرت مردمان‌مان. مردم همه تفنگ دستشان گرفته‌اند و دارند می‌جنگند.»

3