بریدهای از کتاب فرنگیس: خاطرات فرنگیس حیدرپور اثر مهناز فتاحی
1403/12/25
صفحۀ 241
رحیم سرش را تکان داد و گفت: «فرنگیس، اگر از اینجا دفاع نکرده بودیم، شکست میخوردیم. فکرش را بکن، ۸ سال است داریم میجنگیم و هنوز توی روستامان جلوشان ایستادهایم.» اشکِ گوشه چشمم را پاک کردم و گفتم: «می دانم، ولی من دلم میخواهد دوباره مثل قبل از جنگ، همه چیز آرام شود و زندگیمان را بکنیم. رحیم، هشت سال است تو توی خانه نیستی.»
رحیم سرش را تکان داد و گفت: «فرنگیس، اگر از اینجا دفاع نکرده بودیم، شکست میخوردیم. فکرش را بکن، ۸ سال است داریم میجنگیم و هنوز توی روستامان جلوشان ایستادهایم.» اشکِ گوشه چشمم را پاک کردم و گفتم: «می دانم، ولی من دلم میخواهد دوباره مثل قبل از جنگ، همه چیز آرام شود و زندگیمان را بکنیم. رحیم، هشت سال است تو توی خانه نیستی.»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.