بریدههای کتاب شهر فراموشی حلما آقاسی 1403/9/24 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 290 حسرت فقط یک حسرت است. حسی است که روی قلبت مینشیند و یادت می اندازد که عشق چیز خیلی بزرگی است. یادت می اندازد که حتی اگر آدمی که عاشقش هستی دیگر در دنیا نباشد، تو میتوانی به دوست داشتنش ادامه بدهی. 0 28 ریحانه 1403/5/1 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 291 احساسها با هم ترکیب میشوند. نمیشود فقط یک دکمهی طلایی برای شادی و یکی برای اندوه و یکی برای ترس وجود داشته باشد. بعضی وقتها همهی این حسها را با هم داری. بعضی وقتها از ناراحت بودن میترسی، یا اینکه از خوشحال هستی ناراحت میشوی. بعضی وقتها به خاطر چیزهایی که دوستشان داری مضطرب میشوی، یا از بقیهی حسهایی که در وجودت هست، خجالت میکشی... 0 1 H.Gh 1402/7/28 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 274 اما لورنس فقط یه چیزی میخواست ...بوته ی گل رز. 0 1 نازنینزینب باقری 1403/12/9 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 12 0 6 حلما آقاسی 1403/9/18 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 14 بعضی وقت ها فکر میکنم احساسات بزرگتر از آدم ها هستند؛ قدرتمندترند. باعث میشوند آدم ها کارهایی بکنند که جبران ناپذیرند. قبلاً فکر میکردم احساسات بخشی از وجود آدم ها هستند، اما تازگی ها فکر میکنم چیزهای جداگانه ای هستند؛ چیزهایی که مثل آدم فضایی ها می آیند و به بدن آدم ها حمله میکنند و خرابی به بار می آورند. 0 9 حلما آقاسی 1403/9/18 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 22 آن موقع تازه یاد گرفته بودم که اگر مردم فکر کنند عجیب هستی، خیلی هم بد نیست. یک نفر به من گفته بود:« عجیب بودن هم مثل شجاع بودنه» 0 13 H.Gh 1402/7/28 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 279 یک آه خیلی بزرگ. نائومی بعدا گفت که صدای آهش مثل صدای اقیانوس بود . اما الودی گفت نه .گفت صداش مثل زلزله بود .کل خونه رو لرزوند. 0 1 نازنینزینب باقری 1403/12/13 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 283 عشق یعنی با همۀ ناراحتیهایی که داریم، از همدیگر مراقبت کنیم. عشق یعنی شهری که پر از پیچک و خارها و رزهای رنگارنگ است. عشق یعنی قوی بودن وقت خاطرههای بد و ترسناک و دردناک. عشق یعنی حتی وقتی آسمان ابری است و قلبت شکسته، باز بتوانی حال خوب داشته باشی. 0 7 :)))) 1403/5/17 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 285 دوست داشتن با نقص سر و کار داره 0 1 مریم شریفلو 1403/12/9 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 299 صبر کردن سخت است. دلم میخواهد همهچیز همین الان خوشمزه بشود. دلم میخواهد بخشهای سخت را رد کنم و از بخشهای خستهکننده و تنها و غمگین و عصبانی بگذرم. اما اگر این کارها را بکنم، مزهی کیکم خوب نمیشود. اصلاً هم خوب نمیشود. 0 0 پرنیان صادقی 1403/9/5 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 15 چند وقتی بود که لبخند مامان را ندیده بودم. به خاطر همین دلم میخواهد لبخندش را از روی صورتش بردارم و در جایی امن مثل جیبم بگذارم. 0 8 پرنیان صادقی 1403/9/5 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 12 0 7
بریدههای کتاب شهر فراموشی حلما آقاسی 1403/9/24 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 290 حسرت فقط یک حسرت است. حسی است که روی قلبت مینشیند و یادت می اندازد که عشق چیز خیلی بزرگی است. یادت می اندازد که حتی اگر آدمی که عاشقش هستی دیگر در دنیا نباشد، تو میتوانی به دوست داشتنش ادامه بدهی. 0 28 ریحانه 1403/5/1 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 291 احساسها با هم ترکیب میشوند. نمیشود فقط یک دکمهی طلایی برای شادی و یکی برای اندوه و یکی برای ترس وجود داشته باشد. بعضی وقتها همهی این حسها را با هم داری. بعضی وقتها از ناراحت بودن میترسی، یا اینکه از خوشحال هستی ناراحت میشوی. بعضی وقتها به خاطر چیزهایی که دوستشان داری مضطرب میشوی، یا از بقیهی حسهایی که در وجودت هست، خجالت میکشی... 0 1 H.Gh 1402/7/28 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 274 اما لورنس فقط یه چیزی میخواست ...بوته ی گل رز. 0 1 نازنینزینب باقری 1403/12/9 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 12 0 6 حلما آقاسی 1403/9/18 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 14 بعضی وقت ها فکر میکنم احساسات بزرگتر از آدم ها هستند؛ قدرتمندترند. باعث میشوند آدم ها کارهایی بکنند که جبران ناپذیرند. قبلاً فکر میکردم احساسات بخشی از وجود آدم ها هستند، اما تازگی ها فکر میکنم چیزهای جداگانه ای هستند؛ چیزهایی که مثل آدم فضایی ها می آیند و به بدن آدم ها حمله میکنند و خرابی به بار می آورند. 0 9 حلما آقاسی 1403/9/18 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 22 آن موقع تازه یاد گرفته بودم که اگر مردم فکر کنند عجیب هستی، خیلی هم بد نیست. یک نفر به من گفته بود:« عجیب بودن هم مثل شجاع بودنه» 0 13 H.Gh 1402/7/28 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 279 یک آه خیلی بزرگ. نائومی بعدا گفت که صدای آهش مثل صدای اقیانوس بود . اما الودی گفت نه .گفت صداش مثل زلزله بود .کل خونه رو لرزوند. 0 1 نازنینزینب باقری 1403/12/13 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 283 عشق یعنی با همۀ ناراحتیهایی که داریم، از همدیگر مراقبت کنیم. عشق یعنی شهری که پر از پیچک و خارها و رزهای رنگارنگ است. عشق یعنی قوی بودن وقت خاطرههای بد و ترسناک و دردناک. عشق یعنی حتی وقتی آسمان ابری است و قلبت شکسته، باز بتوانی حال خوب داشته باشی. 0 7 :)))) 1403/5/17 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 285 دوست داشتن با نقص سر و کار داره 0 1 مریم شریفلو 1403/12/9 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 299 صبر کردن سخت است. دلم میخواهد همهچیز همین الان خوشمزه بشود. دلم میخواهد بخشهای سخت را رد کنم و از بخشهای خستهکننده و تنها و غمگین و عصبانی بگذرم. اما اگر این کارها را بکنم، مزهی کیکم خوب نمیشود. اصلاً هم خوب نمیشود. 0 0 پرنیان صادقی 1403/9/5 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 15 چند وقتی بود که لبخند مامان را ندیده بودم. به خاطر همین دلم میخواهد لبخندش را از روی صورتش بردارم و در جایی امن مثل جیبم بگذارم. 0 8 پرنیان صادقی 1403/9/5 شهر فراموشی کوری آن هایدو 4.1 8 صفحۀ 12 0 7