بریده‌ای از کتاب شهر فراموشی اثر کوری آن هایدو

بریدۀ کتاب

صفحۀ 15

چند وقتی بود که لبخند مامان را ندیده بودم. به خاطر همین دلم می‌خواهد لبخندش را از روی صورتش بردارم و در جایی امن مثل جیبم بگذارم.

چند وقتی بود که لبخند مامان را ندیده بودم. به خاطر همین دلم می‌خواهد لبخندش را از روی صورتش بردارم و در جایی امن مثل جیبم بگذارم.

22

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.