بریدههای کتاب مستند داستانی همه نوکرها Telka 1404/4/5 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 151 نمى دانم چرا خجالت نكشيدم و خيلی راحت و خودمانى به ارباب گفتم: «آقا، نمى دانم چطوری بگویم. اما مى شود اجازه بگيرم... مى شود اجازه بدهيد اگر نتوانستم بمانم و مشكلی پیش آمد، من هم بروم؟!» آقا خيلی با آرامش و معمولى فرمودند: «بله! چر اكه نه؟! اما...» گفتم: «اما چه آقا جان؟!» فرمودند: «اما... اگر خواستی بری، برو. خيلی دور شو، آن قدر دور كه اصلاً صدای من را نشنوی! وگرنه اگر كسی صدای غربت من را بشنود و یاریام نکند، بیچاره میشود!» 0 0 کوثرمسافر 1403/4/12 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 111 0 6 Telka 1404/4/9 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 163 اسبم را هِى كردم. مى گفتم برو حيوان، برو! مگر همه بايد شهيد بشوند؟ من مى خواهم زندگى كنم. حالا مثلاً اگر من نباشم چه اتفاقی ممكن است بیفتد؟ مگر با يک گُل بهار مى شود؟ بگذار بروم به بدبختی هایم برسم. رفتم و پشت سرم را هم نگاه نكردم؛ چون امام گفته بود طوری برو كه صدای من را نشنوی، وگرنه بدبخت مى شوی. من رفتم. جوری هم سرم را پايین انداختم و رفتم كه انگار آب از آب تكان نخورده؛ اما... من ماندم و یک عمر بدبختی. 0 0 امیرعلی گشتی 1404/4/4 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 62 من لخت و عور بودم، ولی اون لباس نظامی تنش بود. اون که می زد، تنم هم می سوخت و هم درد می گرفت ولی من که می زدم، اون فقط دردش میگرفت. 0 1 فائقه 1404/3/30 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 142 1 14
بریدههای کتاب مستند داستانی همه نوکرها Telka 1404/4/5 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 151 نمى دانم چرا خجالت نكشيدم و خيلی راحت و خودمانى به ارباب گفتم: «آقا، نمى دانم چطوری بگویم. اما مى شود اجازه بگيرم... مى شود اجازه بدهيد اگر نتوانستم بمانم و مشكلی پیش آمد، من هم بروم؟!» آقا خيلی با آرامش و معمولى فرمودند: «بله! چر اكه نه؟! اما...» گفتم: «اما چه آقا جان؟!» فرمودند: «اما... اگر خواستی بری، برو. خيلی دور شو، آن قدر دور كه اصلاً صدای من را نشنوی! وگرنه اگر كسی صدای غربت من را بشنود و یاریام نکند، بیچاره میشود!» 0 0 کوثرمسافر 1403/4/12 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 111 0 6 Telka 1404/4/9 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 163 اسبم را هِى كردم. مى گفتم برو حيوان، برو! مگر همه بايد شهيد بشوند؟ من مى خواهم زندگى كنم. حالا مثلاً اگر من نباشم چه اتفاقی ممكن است بیفتد؟ مگر با يک گُل بهار مى شود؟ بگذار بروم به بدبختی هایم برسم. رفتم و پشت سرم را هم نگاه نكردم؛ چون امام گفته بود طوری برو كه صدای من را نشنوی، وگرنه بدبخت مى شوی. من رفتم. جوری هم سرم را پايین انداختم و رفتم كه انگار آب از آب تكان نخورده؛ اما... من ماندم و یک عمر بدبختی. 0 0 امیرعلی گشتی 1404/4/4 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 62 من لخت و عور بودم، ولی اون لباس نظامی تنش بود. اون که می زد، تنم هم می سوخت و هم درد می گرفت ولی من که می زدم، اون فقط دردش میگرفت. 0 1 فائقه 1404/3/30 مستند داستانی همه نوکرها محمدرضا حدادپور جهرمی 3.8 27 صفحۀ 142 1 14