بریدهای از کتاب مستند داستانی همه نوکرها اثر محمدرضا حدادپور جهرمی
1404/4/9
صفحۀ 163
اسبم را هِى كردم. مى گفتم برو حيوان، برو! مگر همه بايد شهيد بشوند؟ من مى خواهم زندگى كنم. حالا مثلاً اگر من نباشم چه اتفاقی ممكن است بیفتد؟ مگر با يک گُل بهار مى شود؟ بگذار بروم به بدبختی هایم برسم. رفتم و پشت سرم را هم نگاه نكردم؛ چون امام گفته بود طوری برو كه صدای من را نشنوی، وگرنه بدبخت مى شوی. من رفتم. جوری هم سرم را پايین انداختم و رفتم كه انگار آب از آب تكان نخورده؛ اما... من ماندم و یک عمر بدبختی.
اسبم را هِى كردم. مى گفتم برو حيوان، برو! مگر همه بايد شهيد بشوند؟ من مى خواهم زندگى كنم. حالا مثلاً اگر من نباشم چه اتفاقی ممكن است بیفتد؟ مگر با يک گُل بهار مى شود؟ بگذار بروم به بدبختی هایم برسم. رفتم و پشت سرم را هم نگاه نكردم؛ چون امام گفته بود طوری برو كه صدای من را نشنوی، وگرنه بدبخت مى شوی. من رفتم. جوری هم سرم را پايین انداختم و رفتم كه انگار آب از آب تكان نخورده؛ اما... من ماندم و یک عمر بدبختی.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.