بریدهای از کتاب مستند داستانی همه نوکرها اثر محمدرضا حدادپور جهرمی
4 روز پیش
صفحۀ 151
نمى دانم چرا خجالت نكشيدم و خيلی راحت و خودمانى به ارباب گفتم: «آقا، نمى دانم چطوری بگویم. اما مى شود اجازه بگيرم... مى شود اجازه بدهيد اگر نتوانستم بمانم و مشكلی پیش آمد، من هم بروم؟!» آقا خيلی با آرامش و معمولى فرمودند: «بله! چر اكه نه؟! اما...» گفتم: «اما چه آقا جان؟!» فرمودند: «اما... اگر خواستی بری، برو. خيلی دور شو، آن قدر دور كه اصلاً صدای من را نشنوی! وگرنه اگر كسی صدای غربت من را بشنود و یاریام نکند، بیچاره میشود!»
نمى دانم چرا خجالت نكشيدم و خيلی راحت و خودمانى به ارباب گفتم: «آقا، نمى دانم چطوری بگویم. اما مى شود اجازه بگيرم... مى شود اجازه بدهيد اگر نتوانستم بمانم و مشكلی پیش آمد، من هم بروم؟!» آقا خيلی با آرامش و معمولى فرمودند: «بله! چر اكه نه؟! اما...» گفتم: «اما چه آقا جان؟!» فرمودند: «اما... اگر خواستی بری، برو. خيلی دور شو، آن قدر دور كه اصلاً صدای من را نشنوی! وگرنه اگر كسی صدای غربت من را بشنود و یاریام نکند، بیچاره میشود!»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.