بریدههای کتاب بنویس من زن عرب نیستم آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 103 (من [دختر]) باید یک روز به دنیا آمده باشم. درود بر روزی که چشم به جهان گشودم. اما مادربزرگم میگوید من مرده به دنیا آمدهام، چون پدر پدربزرگم قرنها پیش زنده به گورم کرد. 0 3 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 35 این طور که پیداست، گلوریا-زکیه خواب خواب است. اکنون در دل مردابهای جنبان و مرموز خواب و کابوس دست و پا میزند، مردابهایی لبریز از ارواح آشنا و غریبه. شاید هنوز نمیداند همهی کسانی که در خواب میبیند و نمیشناسدشان ارواح آدمهای واقعی هستند. 0 3 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 15 هنوز نمیداند ما هر جا برویم، ارواحمان را هم همراهمان میبریم و او هم هرجا برود و به هر کسی هم که پناه ببرد، باز در امان نخواهد بود. 0 19 مهدی نوری 1403/4/16 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 174 مرد شتابان گفت: « نه، نه، خدا نکند. دختر محترمی بود. اما درست مثل قایقی که آن را به ساحل بسته باشند، شناور بود و نمیتوانست راه برود. 0 0 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 104 ... یادم میآید وقتی دختر خواهرم در بیمارستان به دنیا آمد، ترسیدم زنده به گورش کنند. اولش نمیدانستم بچه خواهرم دختر است یا پسر... پرستار چندین بار از جلو من رفت و آمد و لام تا کام حرف نزد. دلواپس شدم. رفتم جلو و پرسیدم: "دختر است یا پسر؟" جوابم را نداد... عقل از سرم پرید. پریدم توی اتاق عمل و از پزشک پرسیدم. گفت: "دختر است." خبر را به گوش مادرم رساندم. گفت: "پرستار حق دارد. هر کس خبر دختر دار شدن کسی را بدهد، چهل روز پیش خدا رو سیاه میشود.". 0 4 مهدی نوری 1403/4/4 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 35 آرام آرام در خاموشی فرو میرویم همانگونه که یک ریگ فرو میرود تا به اعماق دریا برسد. 0 0 مهدی نوری 1403/4/9 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 129 0 0 مهدی نوری 1403/4/5 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 102 هر وقت میخواهم چیزی را از یاد ببرم، به دامن خواب پناه میبرم. شهر هم هر وقت بخواهد فراموش کند به خواب میرود. گاهی احساس میکنم جنگی رخ نداده است. یک روز مردم شهر از صلح خسته شدند. دوست داشتند فراموش کنند و از همین رو خوابیدند. شب چهاردهم آوریل سال ۱۹۷۵، شهر به خواب رفت و تمام مردم رؤیای جنگ را دیدند. شاید نخستین بار در تاریخ بود که هزاران نفر یک رؤیا داشتند. 0 14 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 104 مادرم گفت: "پرستار حق دارد. هر کس خبر دختر دار شدن کسی را بدهد، چهل روز پیش خدا رو سیاه میشود." پرستار این خبر را به من نداد و با این حال سیاهسوخته بود. و خواهرم در بستر مثل گلی سفید زیبا بود. 0 4 مهدی نوری 1403/4/4 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 16 جنگ که تمام شد از بیروت زدیم بیرون چون ما هم با جنگ تمام شده بودیم. 0 0 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 103 دوستم گفت پدری دخترش را زنده به گور کرد، چون دختر مثل ماه بود. 0 5
بریدههای کتاب بنویس من زن عرب نیستم آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 103 (من [دختر]) باید یک روز به دنیا آمده باشم. درود بر روزی که چشم به جهان گشودم. اما مادربزرگم میگوید من مرده به دنیا آمدهام، چون پدر پدربزرگم قرنها پیش زنده به گورم کرد. 0 3 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 35 این طور که پیداست، گلوریا-زکیه خواب خواب است. اکنون در دل مردابهای جنبان و مرموز خواب و کابوس دست و پا میزند، مردابهایی لبریز از ارواح آشنا و غریبه. شاید هنوز نمیداند همهی کسانی که در خواب میبیند و نمیشناسدشان ارواح آدمهای واقعی هستند. 0 3 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 15 هنوز نمیداند ما هر جا برویم، ارواحمان را هم همراهمان میبریم و او هم هرجا برود و به هر کسی هم که پناه ببرد، باز در امان نخواهد بود. 0 19 مهدی نوری 1403/4/16 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 174 مرد شتابان گفت: « نه، نه، خدا نکند. دختر محترمی بود. اما درست مثل قایقی که آن را به ساحل بسته باشند، شناور بود و نمیتوانست راه برود. 0 0 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 104 ... یادم میآید وقتی دختر خواهرم در بیمارستان به دنیا آمد، ترسیدم زنده به گورش کنند. اولش نمیدانستم بچه خواهرم دختر است یا پسر... پرستار چندین بار از جلو من رفت و آمد و لام تا کام حرف نزد. دلواپس شدم. رفتم جلو و پرسیدم: "دختر است یا پسر؟" جوابم را نداد... عقل از سرم پرید. پریدم توی اتاق عمل و از پزشک پرسیدم. گفت: "دختر است." خبر را به گوش مادرم رساندم. گفت: "پرستار حق دارد. هر کس خبر دختر دار شدن کسی را بدهد، چهل روز پیش خدا رو سیاه میشود.". 0 4 مهدی نوری 1403/4/4 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 35 آرام آرام در خاموشی فرو میرویم همانگونه که یک ریگ فرو میرود تا به اعماق دریا برسد. 0 0 مهدی نوری 1403/4/9 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 129 0 0 مهدی نوری 1403/4/5 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 102 هر وقت میخواهم چیزی را از یاد ببرم، به دامن خواب پناه میبرم. شهر هم هر وقت بخواهد فراموش کند به خواب میرود. گاهی احساس میکنم جنگی رخ نداده است. یک روز مردم شهر از صلح خسته شدند. دوست داشتند فراموش کنند و از همین رو خوابیدند. شب چهاردهم آوریل سال ۱۹۷۵، شهر به خواب رفت و تمام مردم رؤیای جنگ را دیدند. شاید نخستین بار در تاریخ بود که هزاران نفر یک رؤیا داشتند. 0 14 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 104 مادرم گفت: "پرستار حق دارد. هر کس خبر دختر دار شدن کسی را بدهد، چهل روز پیش خدا رو سیاه میشود." پرستار این خبر را به من نداد و با این حال سیاهسوخته بود. و خواهرم در بستر مثل گلی سفید زیبا بود. 0 4 مهدی نوری 1403/4/4 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 16 جنگ که تمام شد از بیروت زدیم بیرون چون ما هم با جنگ تمام شده بودیم. 0 0 آرمان کاظمی 1403/1/13 بنویس من زن عرب نیستم زنان نویسنده ی عرب 3.6 6 صفحۀ 103 دوستم گفت پدری دخترش را زنده به گور کرد، چون دختر مثل ماه بود. 0 5