بریدههای کتاب روایت آقا محمدرضا سعادتی فرد 1404/4/26 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 69 🌀 #امام_خمینی(ره) امید به مردم و اینکه کار پیش می رود داشت؛ اما #علامه_طباطبایی و #آقای_میلانی این امید را نداشتند/علامه ناامید بود نه مخالف جمهوری اسلامی 🔻 #رهبر_انقلاب: 🔸هر دو باری هم که آقا (پدر رهبر انقلاب) را به قم بردیم، آقای طباطبایی دیدن آقا آمد و به ذهنم میآید که ما هم برای بازدید به منزل ایشان رفتیم. 🔹در یکی از همان جلساتی که ایشان به مشهد و منزل پدرم آمده بود، به آقای طباطبایی گفتم: «ما خیلی از این چیزهایی که در زمینه ی مسائل انقلاب و مبارزه ،بلدیم از شما یاد گرفته ایم از #تفسیر_المیزان چرا شما خودتان در این راه وارد نمیشوید؟» 🔸خلاصه حرف ایشان این بود که فایدهای ندارد. میگفت: «یک #تقصیر_بزرگی از ما -یعنی علما- در گذشته انجام شده که این وضع پیش آمده، اما الان فایدهای ندارد و کاری نمیشود کرد. بله، مبارزه واجب و مؤثر بود و ما علما در یک برههای از زمان میتوانستیم تأثیر بگذاریم، لکن در زمان مشروطه و در بدو ورود تمدن، گناه بزرگی -تعبیر ایشان این بود- واقع شد که این کار در وقت خودش تعقیب نشد اما حالا وقت گذشته و دیگر فایده ای ندارد.» 🔹 عالم روشن بینی مثل علامه طباطبایی که در مورد روشنبینی و آگاهی ایشان هیچ کس حرفی ندارد و کسی نبود که بگوییم از مسائل اجتماعی بیخبر بوده ارزیابی و تقدیرش از واقعیات جامعه این جور بود که میگفت فایده ندارد؛ نه از باب اینکه کمتر از آنهایی که در مبارزه بودند تقوای دینی داشت، بلکه ده برابر ما که مبارزه میکردیم تقوا و دیانت داشت. 🔸من يقين دارم که اگر اینها احتمال میدادند یک چنین روزی پیش خواهد آمد در مبارزه داخل میشدند. ایشان ناامید بود نه مخالف. جالب است که شاگردان ایشان غالباً جزو نقش آفرینان در انقلاب اسلامی بودند؛ چه در مجلس خبرگان رهبری و چه در خبرگانی که قانون اساسی را نوشت تعداد زیادی از شاگردان مرحوم آقای طباطبایی بودند؛ تعداد زیادی از شهدای بنام انقلاب اسلامی هم از شاگردهای ایشان هستند: شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید قدوسی، شهید آشیخ علی حیدری نهاوندی و از این قبیل شهدای برجسته. 🔹هیچ کس نمیتواند تصوّر کند که کسی مثل آقای طباطبایی مخالف حاکمیت اسلام و مخالف جمهوری اسلامی باشد. اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. مرحوم آقای میلانی هم همین جور؛ ایشان هم خوش ،فکر اما ناامید بود. 🔸 یکی از عوامل عمدهای که موجب شد این نهضت پیش برود خوشبینی و امید امام به #مردم و اینکه کار حتما پیش میرود بود، اما آنها این امید را نداشتند. 📙 کتاب "روایت آقا" (خاطرات آیت الله العظمی خامنهای از زندگی پدر)، نشر انقلاب اسلامی، ص ۶۹ تا ۷۱. #بُریده_کتاب_روایت_آقا #شخصیت_امام_خمینی(ره) #سرآمد_همه_جانبه #مکتب_امام_خمینی(ره) #امید 1 10 محمدرضا سعادتی فرد 1404/5/2 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 158 🌀 پیروزی پدر و مادر رهبر انقلاب در امتحانی سخت 🔻 #رهبر_انقلاب: 🔸 بعد از انقلاب و در دوران جنگ، همشیرهمان که عیال شیخ على تهرانی است به تبع او به عراق رفت. رفتن آنها هم معمولی نبود بلکه فرار کرده و به عنوان دشمن رفته بودند. پدرم این خواهرمان را خیلی دوست داشت؛ مادرم هم با او که تنها دخترش بود انس داشت لذا من نگران پدر و مادرم شدم که وقتی او به این شکل رفته حال اینها چطور میشود؟! 🔹 حدس میزدم خانم با قاطعیت موضع بگیرد. همین طور هم شد و ایشان گفت: غلط کرده! ان شاء الله که پاسدارهای ما میروند اینها را نابودشان میکنند و به دست پاسداران کشته میشوند. برخورد خانم این جوری بود کأنه او را از موضع محبّت و فرزندی خودش بکل خارج کرد. رفتار خانم در این قضیه واقعاً فوق العاده و شجاعت آمیز بود. 🔸 معرفت و ارادت من نسبت به خانم کم نبود، ولی برخورد خانم با این قضیه ارادت مرا نسبت به ایشان خیلی بیشتر کرد؛ بخصوص که پیش از این انس و الفت زیادی بین این خواهر با خانم(مادر رهبری) و آقا (پدر رهبری) بود. اما درباره آقا چنین حدسی نمیزدم؛ چون آقا، هم آن قاطعیت و صلابت خانم را نداشت، هم نسبت به این دختر طبعاً خیلی علاقهمند بود. آقا همیشه او را "بدری جان" صدا میکرد و با اینکه از همان اول از شیخ علی بدش میآمد، ولی بچه های او را که بچههای بدری بودند، خیلی دوست داشت؛ حتی شاید بیشتر از بچههای ما. آقا در این مدت که من گاهی مشهد میآمدم و میرفتم، درباره این قضیه چیزی نمیگفت و گله و شکایتی نمیکرد. 🔹 خواهرم گاهی اوقات از بغداد یا نجف تماس تلفنی میگرفت که با پدر و مادرمان صحبت کند؛ خانم حرف نمیزد و تا میدید صدای او است برخورد خشن و تندی میکرد و گوشی را میگذاشت. اما آخرین باری که خواهرم تلفن زد، حکایت جالبی دارد. خانم که گوشی را برداشته بود، او سلام و علیک کرده و حرفهایی زده بود و خانم هم با او خیلی تندی کرده و گفته بود: «رها کن آن شوهر فلان فلان شده ات را و خفت دو دنیا را برای خودت نخر». او هم با یک حالت پشیمانی و انفعالی گفته بود: «چطور میتوانم چنین کاری بکنم؟ و....» بعد، آقا گوشی را گرفته و تا او آمده بود با آقا صحبت کند، ایشان با همان لهجه ترکی گفته بود: «دیگر حق نداری اینجا زنگ بزنی» همین؛ و گوشی را قطع کرده بود. واقعاً پدر و مادرم در این قضیه #امتحان_خوبی دادند. 📙 کتاب "روایت آقا" (خاطرات آیت الله العظمی خامنهای از زندگی پدر)، نشر انقلاب اسلامی، ص ۱۵۸ و ۱۵۹. #بُریده_کتاب_روایت_آقا #امتحان_سخت 0 1 امیرحسین ملکی 6 روز پیش روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 208 یک جدال درونی و یک قصه در من پیدا شد که من این پیرمرد نابینا را تنها بگذارم و او را به مشهد بفرستم و خودم به قم بروم؟ چطور میشود؟ از طرفی هم دلکندن از قم برای من واقعاً قابل تصور نبود؛ نه برای یک برههای از زمان، بلکه برای تا آخر عمر اصلاً قصد نداشتم از قم به جای دیگری بروم و فکر نمیکردم که هیچ جای دیگری جز قم بشود بمانم...بخصوص بعضی از اساتیدی که در قم داشتم، اصرار داشتند که من از قم نروم. میگفتند تو اگر قم بمانی، ممکن است برای آینده مفید باشی. به همین جهت هم با اینکه پدرم خیلی مایل بود که من به قم نروم اما هم او و هم مادرم اصلاً جرئت نمیکردند به من بگویند که تو از قم بیا و مشهد بمان؛ چون یقین داشتند که من قبول نخواهم کرد... بدون اینکه آنها بگویند،خودم به فکر فرو رفتم که آیا جایز است من پدرم را با این وضع تنها بگذارم؟ 0 2 امیرحسین ملکی 6 روز پیش روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 209 یک روز عصر تابستان خیلی شدید دلم گرفته بود و دچار غم و تردید عجیبی شده بودم. آن حالت هیچ وقت از یادم نمیرود؛ در کمال پکری و ناراحتی و فکر و غصه، تصمیم گرفتم برای اینکه دلم کمی باز شود، به یکی از دوستان در تهران سری بزنم. رفتم و نشستیم و گعده کردیم و من وضع خودم را برایش گفتم: مشکل بزرگی برایم به وجود آمده و آن این است که نمیدانم آیا به مشهد و پیش پدرم بروم یا قم بمانم. اگر قم بمانم، پدرم در مشهد تنها است و خیلی به ایشان سخت میگذرد و دلم برای ایشان میسوزد. اگر بخواهم بروم مشهد بمانم، قم را از دست خواهم داد و من دنیا و آخرتم را در قم میبینم. همین تعبیر را کردم. گفتم: انصراف از قم برای من به معنای اصراف از دنیا و آخرت است. این مرد جملهای گفت که عجیب در دل من اثر بخشید. گفت: تو برای خاطر خدا بیا برو مشهد، کنار پدرت بمان؛ خدا دنیا و آخرت تو را از قم برمیدارد و میآورد مشهد. من اینجا ناگهان اصلاً منقلب شدم؛ دیدم عجب حرفی زد، همین جا است که میشود انسان با خدا معامله کند... همان لحظه تصمیم گرفتم و گفتم: قبول کردم. 0 2 امیرحسین ملکی 6 روز پیش روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 211 پدر و مادرم از خوشحالی باور نمیکردند که ممکن باشد من بروم مشهد بمانم؛ از بس بعید میدانستند که من از قم دست بکشم. خیلی خوشحال شدند و دعا کردند.. همین جا خوب است این را هم ـ مخصوصاً برای جوانها ـ بگویم که اگر بنده در هر زمینهای در زندگی توفیقاتی داشتهام، اعتقادم این است که این ناشی از همان برّی است که به پدرم، بلکه به پدر و مادرم کردم؛ که آن برّ به هر دویشان بود. 0 2
بریدههای کتاب روایت آقا محمدرضا سعادتی فرد 1404/4/26 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 69 🌀 #امام_خمینی(ره) امید به مردم و اینکه کار پیش می رود داشت؛ اما #علامه_طباطبایی و #آقای_میلانی این امید را نداشتند/علامه ناامید بود نه مخالف جمهوری اسلامی 🔻 #رهبر_انقلاب: 🔸هر دو باری هم که آقا (پدر رهبر انقلاب) را به قم بردیم، آقای طباطبایی دیدن آقا آمد و به ذهنم میآید که ما هم برای بازدید به منزل ایشان رفتیم. 🔹در یکی از همان جلساتی که ایشان به مشهد و منزل پدرم آمده بود، به آقای طباطبایی گفتم: «ما خیلی از این چیزهایی که در زمینه ی مسائل انقلاب و مبارزه ،بلدیم از شما یاد گرفته ایم از #تفسیر_المیزان چرا شما خودتان در این راه وارد نمیشوید؟» 🔸خلاصه حرف ایشان این بود که فایدهای ندارد. میگفت: «یک #تقصیر_بزرگی از ما -یعنی علما- در گذشته انجام شده که این وضع پیش آمده، اما الان فایدهای ندارد و کاری نمیشود کرد. بله، مبارزه واجب و مؤثر بود و ما علما در یک برههای از زمان میتوانستیم تأثیر بگذاریم، لکن در زمان مشروطه و در بدو ورود تمدن، گناه بزرگی -تعبیر ایشان این بود- واقع شد که این کار در وقت خودش تعقیب نشد اما حالا وقت گذشته و دیگر فایده ای ندارد.» 🔹 عالم روشن بینی مثل علامه طباطبایی که در مورد روشنبینی و آگاهی ایشان هیچ کس حرفی ندارد و کسی نبود که بگوییم از مسائل اجتماعی بیخبر بوده ارزیابی و تقدیرش از واقعیات جامعه این جور بود که میگفت فایده ندارد؛ نه از باب اینکه کمتر از آنهایی که در مبارزه بودند تقوای دینی داشت، بلکه ده برابر ما که مبارزه میکردیم تقوا و دیانت داشت. 🔸من يقين دارم که اگر اینها احتمال میدادند یک چنین روزی پیش خواهد آمد در مبارزه داخل میشدند. ایشان ناامید بود نه مخالف. جالب است که شاگردان ایشان غالباً جزو نقش آفرینان در انقلاب اسلامی بودند؛ چه در مجلس خبرگان رهبری و چه در خبرگانی که قانون اساسی را نوشت تعداد زیادی از شاگردان مرحوم آقای طباطبایی بودند؛ تعداد زیادی از شهدای بنام انقلاب اسلامی هم از شاگردهای ایشان هستند: شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید قدوسی، شهید آشیخ علی حیدری نهاوندی و از این قبیل شهدای برجسته. 🔹هیچ کس نمیتواند تصوّر کند که کسی مثل آقای طباطبایی مخالف حاکمیت اسلام و مخالف جمهوری اسلامی باشد. اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. مرحوم آقای میلانی هم همین جور؛ ایشان هم خوش ،فکر اما ناامید بود. 🔸 یکی از عوامل عمدهای که موجب شد این نهضت پیش برود خوشبینی و امید امام به #مردم و اینکه کار حتما پیش میرود بود، اما آنها این امید را نداشتند. 📙 کتاب "روایت آقا" (خاطرات آیت الله العظمی خامنهای از زندگی پدر)، نشر انقلاب اسلامی، ص ۶۹ تا ۷۱. #بُریده_کتاب_روایت_آقا #شخصیت_امام_خمینی(ره) #سرآمد_همه_جانبه #مکتب_امام_خمینی(ره) #امید 1 10 محمدرضا سعادتی فرد 1404/5/2 روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 158 🌀 پیروزی پدر و مادر رهبر انقلاب در امتحانی سخت 🔻 #رهبر_انقلاب: 🔸 بعد از انقلاب و در دوران جنگ، همشیرهمان که عیال شیخ على تهرانی است به تبع او به عراق رفت. رفتن آنها هم معمولی نبود بلکه فرار کرده و به عنوان دشمن رفته بودند. پدرم این خواهرمان را خیلی دوست داشت؛ مادرم هم با او که تنها دخترش بود انس داشت لذا من نگران پدر و مادرم شدم که وقتی او به این شکل رفته حال اینها چطور میشود؟! 🔹 حدس میزدم خانم با قاطعیت موضع بگیرد. همین طور هم شد و ایشان گفت: غلط کرده! ان شاء الله که پاسدارهای ما میروند اینها را نابودشان میکنند و به دست پاسداران کشته میشوند. برخورد خانم این جوری بود کأنه او را از موضع محبّت و فرزندی خودش بکل خارج کرد. رفتار خانم در این قضیه واقعاً فوق العاده و شجاعت آمیز بود. 🔸 معرفت و ارادت من نسبت به خانم کم نبود، ولی برخورد خانم با این قضیه ارادت مرا نسبت به ایشان خیلی بیشتر کرد؛ بخصوص که پیش از این انس و الفت زیادی بین این خواهر با خانم(مادر رهبری) و آقا (پدر رهبری) بود. اما درباره آقا چنین حدسی نمیزدم؛ چون آقا، هم آن قاطعیت و صلابت خانم را نداشت، هم نسبت به این دختر طبعاً خیلی علاقهمند بود. آقا همیشه او را "بدری جان" صدا میکرد و با اینکه از همان اول از شیخ علی بدش میآمد، ولی بچه های او را که بچههای بدری بودند، خیلی دوست داشت؛ حتی شاید بیشتر از بچههای ما. آقا در این مدت که من گاهی مشهد میآمدم و میرفتم، درباره این قضیه چیزی نمیگفت و گله و شکایتی نمیکرد. 🔹 خواهرم گاهی اوقات از بغداد یا نجف تماس تلفنی میگرفت که با پدر و مادرمان صحبت کند؛ خانم حرف نمیزد و تا میدید صدای او است برخورد خشن و تندی میکرد و گوشی را میگذاشت. اما آخرین باری که خواهرم تلفن زد، حکایت جالبی دارد. خانم که گوشی را برداشته بود، او سلام و علیک کرده و حرفهایی زده بود و خانم هم با او خیلی تندی کرده و گفته بود: «رها کن آن شوهر فلان فلان شده ات را و خفت دو دنیا را برای خودت نخر». او هم با یک حالت پشیمانی و انفعالی گفته بود: «چطور میتوانم چنین کاری بکنم؟ و....» بعد، آقا گوشی را گرفته و تا او آمده بود با آقا صحبت کند، ایشان با همان لهجه ترکی گفته بود: «دیگر حق نداری اینجا زنگ بزنی» همین؛ و گوشی را قطع کرده بود. واقعاً پدر و مادرم در این قضیه #امتحان_خوبی دادند. 📙 کتاب "روایت آقا" (خاطرات آیت الله العظمی خامنهای از زندگی پدر)، نشر انقلاب اسلامی، ص ۱۵۸ و ۱۵۹. #بُریده_کتاب_روایت_آقا #امتحان_سخت 0 1 امیرحسین ملکی 6 روز پیش روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 208 یک جدال درونی و یک قصه در من پیدا شد که من این پیرمرد نابینا را تنها بگذارم و او را به مشهد بفرستم و خودم به قم بروم؟ چطور میشود؟ از طرفی هم دلکندن از قم برای من واقعاً قابل تصور نبود؛ نه برای یک برههای از زمان، بلکه برای تا آخر عمر اصلاً قصد نداشتم از قم به جای دیگری بروم و فکر نمیکردم که هیچ جای دیگری جز قم بشود بمانم...بخصوص بعضی از اساتیدی که در قم داشتم، اصرار داشتند که من از قم نروم. میگفتند تو اگر قم بمانی، ممکن است برای آینده مفید باشی. به همین جهت هم با اینکه پدرم خیلی مایل بود که من به قم نروم اما هم او و هم مادرم اصلاً جرئت نمیکردند به من بگویند که تو از قم بیا و مشهد بمان؛ چون یقین داشتند که من قبول نخواهم کرد... بدون اینکه آنها بگویند،خودم به فکر فرو رفتم که آیا جایز است من پدرم را با این وضع تنها بگذارم؟ 0 2 امیرحسین ملکی 6 روز پیش روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 209 یک روز عصر تابستان خیلی شدید دلم گرفته بود و دچار غم و تردید عجیبی شده بودم. آن حالت هیچ وقت از یادم نمیرود؛ در کمال پکری و ناراحتی و فکر و غصه، تصمیم گرفتم برای اینکه دلم کمی باز شود، به یکی از دوستان در تهران سری بزنم. رفتم و نشستیم و گعده کردیم و من وضع خودم را برایش گفتم: مشکل بزرگی برایم به وجود آمده و آن این است که نمیدانم آیا به مشهد و پیش پدرم بروم یا قم بمانم. اگر قم بمانم، پدرم در مشهد تنها است و خیلی به ایشان سخت میگذرد و دلم برای ایشان میسوزد. اگر بخواهم بروم مشهد بمانم، قم را از دست خواهم داد و من دنیا و آخرتم را در قم میبینم. همین تعبیر را کردم. گفتم: انصراف از قم برای من به معنای اصراف از دنیا و آخرت است. این مرد جملهای گفت که عجیب در دل من اثر بخشید. گفت: تو برای خاطر خدا بیا برو مشهد، کنار پدرت بمان؛ خدا دنیا و آخرت تو را از قم برمیدارد و میآورد مشهد. من اینجا ناگهان اصلاً منقلب شدم؛ دیدم عجب حرفی زد، همین جا است که میشود انسان با خدا معامله کند... همان لحظه تصمیم گرفتم و گفتم: قبول کردم. 0 2 امیرحسین ملکی 6 روز پیش روایت آقا سید علی حسینی خامنهای 4.5 2 صفحۀ 211 پدر و مادرم از خوشحالی باور نمیکردند که ممکن باشد من بروم مشهد بمانم؛ از بس بعید میدانستند که من از قم دست بکشم. خیلی خوشحال شدند و دعا کردند.. همین جا خوب است این را هم ـ مخصوصاً برای جوانها ـ بگویم که اگر بنده در هر زمینهای در زندگی توفیقاتی داشتهام، اعتقادم این است که این ناشی از همان برّی است که به پدرم، بلکه به پدر و مادرم کردم؛ که آن برّ به هر دویشان بود. 0 2