بریده‌ای از کتاب روایت آقا اثر سید علی حسینی خامنه‌ای

بریدۀ کتاب

صفحۀ 158

🌀 پیروزی پدر و مادر رهبر انقلاب در امتحانی سخت 🔻 #رهبر_انقلاب: 🔸 بعد از انقلاب و در دوران جنگ، همشیره‌مان که عیال شیخ على تهرانی است به تبع او به عراق رفت. رفتن آنها هم معمولی نبود بلکه فرار کرده و به عنوان دشمن رفته بودند. پدرم این خواهرمان را خیلی دوست داشت؛ مادرم هم با او که تنها دخترش بود انس داشت لذا من نگران پدر و مادرم شدم که وقتی او به این شکل رفته حال این‌ها چطور میشود؟! 🔹 حدس می‌زدم خانم با قاطعیت موضع بگیرد. همین طور هم شد و ایشان گفت: غلط کرده! ان شاء الله که پاسدارهای ما می‌روند این‌ها را نابودشان می‌کنند و به دست پاسداران کشته می‌شوند. برخورد خانم این جوری بود کأنه او را از موضع محبّت و فرزندی خودش بکل خارج کرد. رفتار خانم در این قضیه واقعاً فوق العاده و شجاعت آمیز بود. 🔸 معرفت و ارادت من نسبت به خانم کم نبود، ولی برخورد خانم با این قضیه ارادت مرا نسبت به ایشان خیلی بیشتر کرد؛ بخصوص که پیش از این انس و الفت زیادی بین این خواهر با خانم(مادر رهبری) و آقا (پدر رهبری) بود. اما درباره آقا چنین حدسی نمی‌زدم؛ چون آقا، هم آن قاطعیت و صلابت خانم را نداشت، هم نسبت به این دختر طبعاً خیلی علاقه‌مند بود. آقا همیشه او را "بدری جان" صدا می‌کرد و با اینکه از همان اول از شیخ علی بدش می‌آمد، ولی بچه های او را که بچه‌های بدری بودند، خیلی دوست داشت؛ حتی شاید بیشتر از بچه‌های ما. آقا در این مدت که من گاهی مشهد می‌آمدم و می‌رفتم، درباره این قضیه چیزی نمی‌گفت و گله و شکایتی نمی‌کرد. 🔹 خواهرم گاهی اوقات از بغداد یا نجف تماس تلفنی می‌گرفت که با پدر و مادرمان صحبت کند؛ خانم حرف نمی‌زد و تا می‌دید صدای او است برخورد خشن و تندی می‌کرد و گوشی را می‌گذاشت. اما آخرین باری که خواهرم تلفن زد، حکایت جالبی دارد. خانم که گوشی را برداشته بود، او سلام و علیک کرده و حرف‌هایی زده بود و خانم هم با او خیلی تندی کرده و گفته بود: «رها کن آن شوهر فلان فلان شده ات را و خفت دو دنیا را برای خودت نخر». او هم با یک حالت پشیمانی و انفعالی گفته بود: «چطور می‌توانم چنین کاری بکنم؟ و....» بعد، آقا گوشی را گرفته و تا او آمده بود با آقا صحبت کند، ایشان با همان لهجه ترکی گفته بود: «دیگر حق نداری اینجا زنگ بزنی» همین؛ و گوشی را قطع کرده بود. واقعاً پدر و مادرم در این قضیه #امتحان_خوبی دادند. 📙 کتاب "روایت آقا" (خاطرات آیت الله العظمی خامنه‌ای از زندگی پدر)، نشر انقلاب اسلامی، ص ۱۵۸ و ۱۵۹. #بُریده_کتاب_روایت_آقا #امتحان_سخت

🌀 پیروزی پدر و مادر رهبر انقلاب در امتحانی سخت 🔻 #رهبر_انقلاب: 🔸 بعد از انقلاب و در دوران جنگ، همشیره‌مان که عیال شیخ على تهرانی است به تبع او به عراق رفت. رفتن آنها هم معمولی نبود بلکه فرار کرده و به عنوان دشمن رفته بودند. پدرم این خواهرمان را خیلی دوست داشت؛ مادرم هم با او که تنها دخترش بود انس داشت لذا من نگران پدر و مادرم شدم که وقتی او به این شکل رفته حال این‌ها چطور میشود؟! 🔹 حدس می‌زدم خانم با قاطعیت موضع بگیرد. همین طور هم شد و ایشان گفت: غلط کرده! ان شاء الله که پاسدارهای ما می‌روند این‌ها را نابودشان می‌کنند و به دست پاسداران کشته می‌شوند. برخورد خانم این جوری بود کأنه او را از موضع محبّت و فرزندی خودش بکل خارج کرد. رفتار خانم در این قضیه واقعاً فوق العاده و شجاعت آمیز بود. 🔸 معرفت و ارادت من نسبت به خانم کم نبود، ولی برخورد خانم با این قضیه ارادت مرا نسبت به ایشان خیلی بیشتر کرد؛ بخصوص که پیش از این انس و الفت زیادی بین این خواهر با خانم(مادر رهبری) و آقا (پدر رهبری) بود. اما درباره آقا چنین حدسی نمی‌زدم؛ چون آقا، هم آن قاطعیت و صلابت خانم را نداشت، هم نسبت به این دختر طبعاً خیلی علاقه‌مند بود. آقا همیشه او را "بدری جان" صدا می‌کرد و با اینکه از همان اول از شیخ علی بدش می‌آمد، ولی بچه های او را که بچه‌های بدری بودند، خیلی دوست داشت؛ حتی شاید بیشتر از بچه‌های ما. آقا در این مدت که من گاهی مشهد می‌آمدم و می‌رفتم، درباره این قضیه چیزی نمی‌گفت و گله و شکایتی نمی‌کرد. 🔹 خواهرم گاهی اوقات از بغداد یا نجف تماس تلفنی می‌گرفت که با پدر و مادرمان صحبت کند؛ خانم حرف نمی‌زد و تا می‌دید صدای او است برخورد خشن و تندی می‌کرد و گوشی را می‌گذاشت. اما آخرین باری که خواهرم تلفن زد، حکایت جالبی دارد. خانم که گوشی را برداشته بود، او سلام و علیک کرده و حرف‌هایی زده بود و خانم هم با او خیلی تندی کرده و گفته بود: «رها کن آن شوهر فلان فلان شده ات را و خفت دو دنیا را برای خودت نخر». او هم با یک حالت پشیمانی و انفعالی گفته بود: «چطور می‌توانم چنین کاری بکنم؟ و....» بعد، آقا گوشی را گرفته و تا او آمده بود با آقا صحبت کند، ایشان با همان لهجه ترکی گفته بود: «دیگر حق نداری اینجا زنگ بزنی» همین؛ و گوشی را قطع کرده بود. واقعاً پدر و مادرم در این قضیه #امتحان_خوبی دادند. 📙 کتاب "روایت آقا" (خاطرات آیت الله العظمی خامنه‌ای از زندگی پدر)، نشر انقلاب اسلامی، ص ۱۵۸ و ۱۵۹. #بُریده_کتاب_روایت_آقا #امتحان_سخت

27

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.