بریدههای کتاب سقوط چِـری🍒 1403/9/11 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 71 وای به حالتان اگر همه از شما خوب بگویند. 0 33 Maedeh 1403/12/6 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 18 یکی از عبارات نادری که از دهان او شنیدهام اعلام میداشت که :«همینه که هست» میخواهی بخواه نمیخواهی نخواه . آیا چه چیز را باید خواست و چه چیزی را نباید خواست ؟ 0 3 mandana.. 1403/12/11 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 22 ما در همه چیز تقریبا هستیم 0 7 Javad 1403/12/1 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 97 آیا دروغ ها سرانجام راه شان به گفتن حقیقت ختم نمی شود؟ 0 0 محمد علی برمکی 1402/8/16 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 93 محکوم همه روزه به علت بی حرکتی اجباری ، بدنش کرخت می شد و پاهایش به خواب می رفتند و پی می بردم مجرم است و بی گناهی در این است که آدم بتواند دست و پاهایش را شادمانه دراز کند و کش و قوس بدهد. 0 6 محمد علی برمکی 1402/8/14 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 63 آدمها با دلیل هایتان ، با درستی گفتارتان و وخیم بودن درد و رنج هایتان، متقاعد نمیشوند، مگر موقعی که بمیرید. 0 9 ـدُژَم 1403/5/5 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 69 ″آدمها ، با دلیلهاتان، با درستی گفتارتان و وخیم بودن درد و رنجهاتان متقاعد نمیشوند، مگر موقعی که بمیرید.″ 0 4 ـدُژَم 1403/5/5 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 69 برای اینکه آدم دیگر مورد بدگمانی نباشد، خیلی ساده باید بمیرد. 0 4 مهران م 1404/2/2 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 29 درباره ی مردی با من حرف زدند که دوستش زندانی شده بود و او هرشب برای همدلی و ابراز همدردی با او که رفاه و آسایش را گرفته بودند ،در اتاقش روی زمین میخوابید. چه کسی، چه کسی آقای عزیز، بخاطر ما روی زمین خواهد خوابید؟ 0 9 مهران م 1404/2/7 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 121 هرقدر بیشتر خودم را متهم میکنم ،حق زیادتری می یابم که درباره ی شما داوری کنم.بهتر از آن ،شما را بر می انگیزم خودتان در مورد خودتان داوری کنید. 0 11 تینا 1403/7/6 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 44 زندگی برایم تا اندازه ای راحتی و آسانی اش را از دست داده بود. موقعی که بدن غمگین است، دل هم ملول میشود. 0 27 ـدُژَم 1403/5/17 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 116 در پایان هر آزادی، حکمی صادر شده؛ به همین دلیل است که آزادی برای حمل کردن بسیار سنگین است، به ویژه هنگامی که آدم در آتش تب میسوزد یا رنج میبرد و یا هیچکس را دوست ندارد. 0 2 مهران م 1404/2/5 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 69 مردم شتاب زده در مورد آدم داوری میکنند تا خودشان مورد داوری قرار نگیرند. 0 8 نیلا 1403/9/8 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 33 بستگان و اقوام؟ آن ها کلمات را درست میگویند ولی کلمات درست و مناسب آن ها بیشتر شبیه اثر گلوله است. 2 27 نیلا 1403/9/8 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 52 من در وجودم رویاهای شیرینی برای زجر و شکنجه خودم کشف کردم. 0 16 Limpid 1403/10/17 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 29 به قول آلبر کامو در رمان سقوط: من آنقدر بزرگوار نبودم که از اهانتها بگذرم، اما سرانجام فراموش میکردم. و آنکه گمان میبرد از او بیزارم مبهوت میشد، آنگاه که میدید لبخند زنان به او سلام میکنم، برحسب سرشتش عظمت روحم تحسینش را برمیانگیخت یا خفت منشم را خوار میشمرد، غافل از اینکه علت رفتارم سادهتر از این حرفها بود: من حتی نامش رافراموش کرده بودم... 0 39 فاطمـــه* 1402/8/30 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 87 من مثل آن گدای پیرم که روزی در ایوان کافهای در پاریس، دست مرا گرفته و رها نمیکرد و میگفت: «آه! آقا،ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کردهایم.» 0 30 فاطمـــه* 1402/8/25 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 39 بالاتر از دیگران زیستن، هنوز تنها راه است برای اینکه اکثر مردم انسان را ببینند و به او احترام بگذارند. 0 17 فاطمـــه* 1402/8/19 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 36 کسی در من زنگ خطر را به صدا در میآورد: «خطر، آهسته برانید!» حتی وقتی هم که احساس دوستی قوی است، باز احتیاط میکنم. 0 22 مهدیه 1404/2/27 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 9 ...اما دل حافظهی خودش را دارد! 0 8
بریدههای کتاب سقوط چِـری🍒 1403/9/11 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 71 وای به حالتان اگر همه از شما خوب بگویند. 0 33 Maedeh 1403/12/6 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 18 یکی از عبارات نادری که از دهان او شنیدهام اعلام میداشت که :«همینه که هست» میخواهی بخواه نمیخواهی نخواه . آیا چه چیز را باید خواست و چه چیزی را نباید خواست ؟ 0 3 mandana.. 1403/12/11 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 22 ما در همه چیز تقریبا هستیم 0 7 Javad 1403/12/1 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 97 آیا دروغ ها سرانجام راه شان به گفتن حقیقت ختم نمی شود؟ 0 0 محمد علی برمکی 1402/8/16 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 93 محکوم همه روزه به علت بی حرکتی اجباری ، بدنش کرخت می شد و پاهایش به خواب می رفتند و پی می بردم مجرم است و بی گناهی در این است که آدم بتواند دست و پاهایش را شادمانه دراز کند و کش و قوس بدهد. 0 6 محمد علی برمکی 1402/8/14 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 63 آدمها با دلیل هایتان ، با درستی گفتارتان و وخیم بودن درد و رنج هایتان، متقاعد نمیشوند، مگر موقعی که بمیرید. 0 9 ـدُژَم 1403/5/5 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 69 ″آدمها ، با دلیلهاتان، با درستی گفتارتان و وخیم بودن درد و رنجهاتان متقاعد نمیشوند، مگر موقعی که بمیرید.″ 0 4 ـدُژَم 1403/5/5 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 69 برای اینکه آدم دیگر مورد بدگمانی نباشد، خیلی ساده باید بمیرد. 0 4 مهران م 1404/2/2 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 29 درباره ی مردی با من حرف زدند که دوستش زندانی شده بود و او هرشب برای همدلی و ابراز همدردی با او که رفاه و آسایش را گرفته بودند ،در اتاقش روی زمین میخوابید. چه کسی، چه کسی آقای عزیز، بخاطر ما روی زمین خواهد خوابید؟ 0 9 مهران م 1404/2/7 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 121 هرقدر بیشتر خودم را متهم میکنم ،حق زیادتری می یابم که درباره ی شما داوری کنم.بهتر از آن ،شما را بر می انگیزم خودتان در مورد خودتان داوری کنید. 0 11 تینا 1403/7/6 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 44 زندگی برایم تا اندازه ای راحتی و آسانی اش را از دست داده بود. موقعی که بدن غمگین است، دل هم ملول میشود. 0 27 ـدُژَم 1403/5/17 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 116 در پایان هر آزادی، حکمی صادر شده؛ به همین دلیل است که آزادی برای حمل کردن بسیار سنگین است، به ویژه هنگامی که آدم در آتش تب میسوزد یا رنج میبرد و یا هیچکس را دوست ندارد. 0 2 مهران م 1404/2/5 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 69 مردم شتاب زده در مورد آدم داوری میکنند تا خودشان مورد داوری قرار نگیرند. 0 8 نیلا 1403/9/8 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 33 بستگان و اقوام؟ آن ها کلمات را درست میگویند ولی کلمات درست و مناسب آن ها بیشتر شبیه اثر گلوله است. 2 27 نیلا 1403/9/8 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 52 من در وجودم رویاهای شیرینی برای زجر و شکنجه خودم کشف کردم. 0 16 Limpid 1403/10/17 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 29 به قول آلبر کامو در رمان سقوط: من آنقدر بزرگوار نبودم که از اهانتها بگذرم، اما سرانجام فراموش میکردم. و آنکه گمان میبرد از او بیزارم مبهوت میشد، آنگاه که میدید لبخند زنان به او سلام میکنم، برحسب سرشتش عظمت روحم تحسینش را برمیانگیخت یا خفت منشم را خوار میشمرد، غافل از اینکه علت رفتارم سادهتر از این حرفها بود: من حتی نامش رافراموش کرده بودم... 0 39 فاطمـــه* 1402/8/30 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 87 من مثل آن گدای پیرم که روزی در ایوان کافهای در پاریس، دست مرا گرفته و رها نمیکرد و میگفت: «آه! آقا،ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کردهایم.» 0 30 فاطمـــه* 1402/8/25 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 39 بالاتر از دیگران زیستن، هنوز تنها راه است برای اینکه اکثر مردم انسان را ببینند و به او احترام بگذارند. 0 17 فاطمـــه* 1402/8/19 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 36 کسی در من زنگ خطر را به صدا در میآورد: «خطر، آهسته برانید!» حتی وقتی هم که احساس دوستی قوی است، باز احتیاط میکنم. 0 22 مهدیه 1404/2/27 سقوط آلبر کامو 3.9 76 صفحۀ 9 ...اما دل حافظهی خودش را دارد! 0 8