بریده‌های کتاب در اوج غربت

بریدۀ کتاب

صفحۀ 19

امشب، سه نفر در اين خانه هستند و هيچ‌كدام از آن‌ها خواب به چشم ندارند: مسلم؛ او مى‌داند شب آخر عمر اوست؛ امشب شب عرفه است، همهٔ حاجى‌ها آماده مى‌شوند تا مراسم حج خود را به جاى آورند و قربانى خود را در راه خدا قربان كنند و او فردا خود را در راه مولايش قربانى خواهد نمود. طَوْعه؛ مادر مهربانى كه دلش آرام نمى‌گيرد؛ گويا او هم از حالت مُسلم فهميده است كه به زودى مهمان او خواهد رفت. آرى، او مى‌داند غريب‌ترين مرد تاريخ در خانه‌اش مهمان است. او مى‌خواهد بهترين پذيرايى را از او نموده باشد. رحمت خدا بر تو اى طَوْعه كه به تنهايى يك دنيا مردانگى آفريدى! و بلال، پسر طَوْعه، به فكر جايزه است. اين شيطان است كه به او مى‌گويد: "جایزهٔ بزرگى در راه است كه با آن مى‌توانى چه كارها بكنى، تا كى بايد كارگرى كنى؟ تا كى بايد سختى بكشى؟ تو مى‌توانى با گرفتن اين جايزه به همهٔ آرزوهاى خود برسى، ازدواج كنى، خانه‌اى براى خود خريدارى كنى و اسب زيبايى براى خود بخرى".

1