بریدههای کتاب در اوج غربت مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 10 هانى را مىشناسى؟ همان كسى كه در جنگهاى زيادى در ركاب حضرت على علیهالسلام شمشير زده است. همان كسى كه شيخ قبيلهٔ مُراد است، طايفهاى كه چندين هزار رزمنده دارد. البتّه هانى با قبيلههاى ديگر كوفه نيز همپيمان است و هرگاه آنها را به يارى فرا بخواند، يك لشكر سى هزار نفرى آماده مىشود. 0 0 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 21 ابن زياد نيروى كمكى مىفرستد و براى او اينچنين پيغام مىدهد: "مادرت به عزايت بنشيند! چگونه است كه يك سپاه نمىتواند يك نفر را دستگير كند؟" ابن اشعث چون اين سخن ابن زياد را مىشنود مىگويد: "مثل اينكه ابن زياد نمىداند مرا به جنگ كسى فرستاده است كه شجاعت را از پيامبر به ارث برده است". مسلم با شجاعتى تمام به دفاع ادامه مىدهد و هيچكس را توان مقابله با او نيست. كار به جايى مىرسد كه ديگر هيچكس جرأت نمىكند به مسلم نزديك شود. فرماندهٔ نيروهاى ابن زياد درمانده مىشود. در اين هنگام فكرى به ذهن او مىرسد، او فرياد مىزند: اى مردم! اگر سكّه طلا مىخواهيد، روى بام خانهٔ خود برويد و مسلم را سنگباران كنيد، نخلهاى خرما را آتش بزنيد و بر سر و صورت مسلم پرتاب كنيد! 0 1 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 14 درست در همان زمانى كه در زندان، خون از سر و صورت هانى مى.ريخت، تبليغات كارى كرد كه مردم خيال كردند هانى در كمال عزّت و احترام نزد ابن زياد است. 0 0 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 23 به فرمودهٔ پيامبر صلاللهعليهوآلهوسلم اشك بر مسلم ابن عقیل، نشانهٔ ايمان است. 0 1 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 17 مسلم در محراب نماز ايستاده است. ده نفر پشت سر او نماز مىخوانند؛ امّا چه نمازى؟ همه دارند در نماز با خودشان حرف مىزنند: "حتماً يك نفر مسلم را به خانه مىبرد، خوب است من بعد از نماز زود به خانه بروم، نكند مسلم به خانه من بيايد؟! آن وقت ابن زياد، من و خانوادهام را مىكشد". امّا اين ده نفر همه اين فكر را مىكنند. ــ السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته. مسلم از جاى برمىخيزد. امّا هيچكدام از اين ده نفر مسلم را به خانه دعوت نمىكنند. مسلم به سوى درِ مسجد حركت مىكند. امّا همين كه پاى خود را از مسجد بيرون مىگذارد، ديگر هيچكس را همراه خود نمىبيند. 0 0 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 15 در مدّت زمانى كه نيروهاى مسلم بروند و براى او خبر بياورند، ابن زياد مىتواند جنگ روانى خود را شروع كند. او مردم كوفه را خوب مىشناسد و مىداند كه آنها مردمى ترسو و پولدوست هستند. كيست كه از پول خوشش نيايد؟ هر جاى تاريخ به يك معمّا رسيدى و نتوانستى به جواب برسى، بايد بگردى و ردّپايى از پول را پيدا كنى؛ پول جواب معمّاهاى بزرگ تاريخ است. ابن زياد دستور مىدهد تا سكّههاى سرخ طلا را در ميان مردم پخش كنند. [...] اين گونه است كه عدّهاى ايمان خود را به سكّههاى طلا مىفروشند. 0 0 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 19 امشب، سه نفر در اين خانه هستند و هيچكدام از آنها خواب به چشم ندارند: مسلم؛ او مىداند شب آخر عمر اوست؛ امشب شب عرفه است، همهٔ حاجىها آماده مىشوند تا مراسم حج خود را به جاى آورند و قربانى خود را در راه خدا قربان كنند و او فردا خود را در راه مولايش قربانى خواهد نمود. طَوْعه؛ مادر مهربانى كه دلش آرام نمىگيرد؛ گويا او هم از حالت مُسلم فهميده است كه به زودى مهمان او خواهد رفت. آرى، او مىداند غريبترين مرد تاريخ در خانهاش مهمان است. او مىخواهد بهترين پذيرايى را از او نموده باشد. رحمت خدا بر تو اى طَوْعه كه به تنهايى يك دنيا مردانگى آفريدى! و بلال، پسر طَوْعه، به فكر جايزه است. اين شيطان است كه به او مىگويد: "جایزهٔ بزرگى در راه است كه با آن مىتوانى چه كارها بكنى، تا كى بايد كارگرى كنى؟ تا كى بايد سختى بكشى؟ تو مىتوانى با گرفتن اين جايزه به همهٔ آرزوهاى خود برسى، ازدواج كنى، خانهاى براى خود خريدارى كنى و اسب زيبايى براى خود بخرى". 0 1 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 13 شريك رو به مسلم مىكند و مىگويد: "چرا از اين فرصت خوب استفاده نكردى؟ چرا اين فاسق (ابن زیاد) را نكشتى؟ مگر رضايت خدا در كشتن اين نامرد نبود؟" مسلم در جواب مىگويد: "موقعى كه من آماده بودم تا به ابن زياد حمله كنم به ياد حديثى از پيامبر صلاللهعليهوآلهوسلم افتادم كه فرمودهاند: "مؤمن هيچگاه كسى را ترور نمىكند." 0 0
بریدههای کتاب در اوج غربت مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 10 هانى را مىشناسى؟ همان كسى كه در جنگهاى زيادى در ركاب حضرت على علیهالسلام شمشير زده است. همان كسى كه شيخ قبيلهٔ مُراد است، طايفهاى كه چندين هزار رزمنده دارد. البتّه هانى با قبيلههاى ديگر كوفه نيز همپيمان است و هرگاه آنها را به يارى فرا بخواند، يك لشكر سى هزار نفرى آماده مىشود. 0 0 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 21 ابن زياد نيروى كمكى مىفرستد و براى او اينچنين پيغام مىدهد: "مادرت به عزايت بنشيند! چگونه است كه يك سپاه نمىتواند يك نفر را دستگير كند؟" ابن اشعث چون اين سخن ابن زياد را مىشنود مىگويد: "مثل اينكه ابن زياد نمىداند مرا به جنگ كسى فرستاده است كه شجاعت را از پيامبر به ارث برده است". مسلم با شجاعتى تمام به دفاع ادامه مىدهد و هيچكس را توان مقابله با او نيست. كار به جايى مىرسد كه ديگر هيچكس جرأت نمىكند به مسلم نزديك شود. فرماندهٔ نيروهاى ابن زياد درمانده مىشود. در اين هنگام فكرى به ذهن او مىرسد، او فرياد مىزند: اى مردم! اگر سكّه طلا مىخواهيد، روى بام خانهٔ خود برويد و مسلم را سنگباران كنيد، نخلهاى خرما را آتش بزنيد و بر سر و صورت مسلم پرتاب كنيد! 0 1 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 14 درست در همان زمانى كه در زندان، خون از سر و صورت هانى مى.ريخت، تبليغات كارى كرد كه مردم خيال كردند هانى در كمال عزّت و احترام نزد ابن زياد است. 0 0 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 23 به فرمودهٔ پيامبر صلاللهعليهوآلهوسلم اشك بر مسلم ابن عقیل، نشانهٔ ايمان است. 0 1 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 17 مسلم در محراب نماز ايستاده است. ده نفر پشت سر او نماز مىخوانند؛ امّا چه نمازى؟ همه دارند در نماز با خودشان حرف مىزنند: "حتماً يك نفر مسلم را به خانه مىبرد، خوب است من بعد از نماز زود به خانه بروم، نكند مسلم به خانه من بيايد؟! آن وقت ابن زياد، من و خانوادهام را مىكشد". امّا اين ده نفر همه اين فكر را مىكنند. ــ السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته. مسلم از جاى برمىخيزد. امّا هيچكدام از اين ده نفر مسلم را به خانه دعوت نمىكنند. مسلم به سوى درِ مسجد حركت مىكند. امّا همين كه پاى خود را از مسجد بيرون مىگذارد، ديگر هيچكس را همراه خود نمىبيند. 0 0 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 15 در مدّت زمانى كه نيروهاى مسلم بروند و براى او خبر بياورند، ابن زياد مىتواند جنگ روانى خود را شروع كند. او مردم كوفه را خوب مىشناسد و مىداند كه آنها مردمى ترسو و پولدوست هستند. كيست كه از پول خوشش نيايد؟ هر جاى تاريخ به يك معمّا رسيدى و نتوانستى به جواب برسى، بايد بگردى و ردّپايى از پول را پيدا كنى؛ پول جواب معمّاهاى بزرگ تاريخ است. ابن زياد دستور مىدهد تا سكّههاى سرخ طلا را در ميان مردم پخش كنند. [...] اين گونه است كه عدّهاى ايمان خود را به سكّههاى طلا مىفروشند. 0 0 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 19 امشب، سه نفر در اين خانه هستند و هيچكدام از آنها خواب به چشم ندارند: مسلم؛ او مىداند شب آخر عمر اوست؛ امشب شب عرفه است، همهٔ حاجىها آماده مىشوند تا مراسم حج خود را به جاى آورند و قربانى خود را در راه خدا قربان كنند و او فردا خود را در راه مولايش قربانى خواهد نمود. طَوْعه؛ مادر مهربانى كه دلش آرام نمىگيرد؛ گويا او هم از حالت مُسلم فهميده است كه به زودى مهمان او خواهد رفت. آرى، او مىداند غريبترين مرد تاريخ در خانهاش مهمان است. او مىخواهد بهترين پذيرايى را از او نموده باشد. رحمت خدا بر تو اى طَوْعه كه به تنهايى يك دنيا مردانگى آفريدى! و بلال، پسر طَوْعه، به فكر جايزه است. اين شيطان است كه به او مىگويد: "جایزهٔ بزرگى در راه است كه با آن مىتوانى چه كارها بكنى، تا كى بايد كارگرى كنى؟ تا كى بايد سختى بكشى؟ تو مىتوانى با گرفتن اين جايزه به همهٔ آرزوهاى خود برسى، ازدواج كنى، خانهاى براى خود خريدارى كنى و اسب زيبايى براى خود بخرى". 0 1 مریم محسنیزاده 1403/6/29 در اوج غربت مهدی خدامیان آرانی 3.5 1 صفحۀ 13 شريك رو به مسلم مىكند و مىگويد: "چرا از اين فرصت خوب استفاده نكردى؟ چرا اين فاسق (ابن زیاد) را نكشتى؟ مگر رضايت خدا در كشتن اين نامرد نبود؟" مسلم در جواب مىگويد: "موقعى كه من آماده بودم تا به ابن زياد حمله كنم به ياد حديثى از پيامبر صلاللهعليهوآلهوسلم افتادم كه فرمودهاند: "مؤمن هيچگاه كسى را ترور نمىكند." 0 0