بریده کتابهای روز ملخ کەوسەر 1402/12/23 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 17 به سخره گرفتن نیاز به زیبایی و حال و هوای خیالانگیز کار آسانی نیست،حال هر قدر هم که محصول این نیاز چیزی بی سلیقه یا حتی افتضاح از آب در آمده باشد.اما افسوس خوردن آسان است.کمتر چیزی به قدر اشیای حقیقتاً کریه و هیولاوش غمانگیز است. 0 1 کەوسەر 1402/12/26 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 126 آری،قایقهای بسیاری غرق میشوند و هرگز به دریای سارگاسو نمیرسند؛امّا هیچ رویایی نیست که یکسره از میان برود. 0 3 لیلا مهدوی 1403/2/8 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 1 تنها آنانی که هنوز امیدی در دل دارند میتوانند از موهبت اشک بهرهمند شوند، اشکشان که بند میآید، حالشان هم بهتر میشود. اما گریه هیچ دردی از نومیدان دوا نمیکند، آنان که امیدی در دل ندارند و اضطرابشان ریشهای و همیشگی است. هیچچیز برای آنان تغییر نمیکند. معمولاً خودشان این را میدانند، اما نمیتوانند جلو گریهشان را بگیرند. 0 35 کەوسەر 1402/12/25 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 81 تنها آنانی که هنوز امیدی در دل دارند میتوانند از موهبت اشک بهرهمند شوند.اشکشان که بند میآید،حالشان هم بهتر میشود.امّا گریه هیچ دردی از نومیدان دوا نمیکند.آنان که همچون هومر امیدی در دل ندارند و اضطرابشان ریشهای و همیشگی است.هیچ چیز برای آنان تغییر نمیکند.معمولاً خودشان این را میدانند،امّا نمیتوانند جلو گریهشان را بگیرند. 0 17 کەوسەر 1402/12/25 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 88 فِی با چشمانی بسته و نیمخندی غریب بر لب میدود.به رغم آرامش دلکش چهرهاش،بدنش با تمام توان میکوشد او را با نهایت سرعت،به پیش براند. تنها توجیه چنین تضادی این است که او از حس رهایی برخاسته از گریز دیوانهوار خود لذت میبرد.درست مثل پرندهای که پس از چند دقیقهی پر اضطراب در نهانگاه،با هراس محض به سوی دنیای بیرون پر میگشاید. 0 0 کەوسەر 1402/12/25 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 106 او هم،مثل بسیاری از آدمها،تنها از رنجی لذت میبرد که به دست خودش پدید آمده باشد. 0 2 کەوسەر 1402/12/26 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 117 حتی وقتی از کوره در میرفت هم زیبا بود؛چون زیبایی اش مثل زیبایی یک درخت،خصلتی بنیادین بود. 0 0 کەوسەر 1402/12/23 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 56 بیش از همیشه احساس حماقت و کوفتگی میکرد.همیشه همینطور بود.عواطفش مثل موج عظیمی به غلیان در میآمد،پیچ و تاب خوران اوج میگرفت و بالا و بالاتر میرفت،چنان که گویی قرار بود آن موج همه چیز را با خود بشوید و ببرد.امّا آن سقوط نهایی هرگز از راه نمیرسید.همیشه درست در نوک قلهی موج،اتفاقی رخ میداد و موج از پا می افتاد و عقب میکشید،مثل آبی که از سوراخ فاضلاب پایین میرود.در بهترین حالت،تنها تفالهی آن احساس بر جای میماند. 4 2 کەوسەر 1402/12/23 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 61 سرش حسابی گرم آفتاب و مارمولک و خانە بود.با این همە،نمیشد گفت خوشحال است یا ناراحت.بە احتمال بسیار هیچکدام نبود،درست مثل یک گیاە. البتە خاطراتی داشت کە مایەی پریشانیاش میشدند و گیاهان از این معضلات ندارند.امّا اولین شب بد خود را کە از سر گذراند،آن خاطرات دیگر مزاحمش نشدند. 2 11
بریده کتابهای روز ملخ کەوسەر 1402/12/23 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 17 به سخره گرفتن نیاز به زیبایی و حال و هوای خیالانگیز کار آسانی نیست،حال هر قدر هم که محصول این نیاز چیزی بی سلیقه یا حتی افتضاح از آب در آمده باشد.اما افسوس خوردن آسان است.کمتر چیزی به قدر اشیای حقیقتاً کریه و هیولاوش غمانگیز است. 0 1 کەوسەر 1402/12/26 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 126 آری،قایقهای بسیاری غرق میشوند و هرگز به دریای سارگاسو نمیرسند؛امّا هیچ رویایی نیست که یکسره از میان برود. 0 3 لیلا مهدوی 1403/2/8 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 1 تنها آنانی که هنوز امیدی در دل دارند میتوانند از موهبت اشک بهرهمند شوند، اشکشان که بند میآید، حالشان هم بهتر میشود. اما گریه هیچ دردی از نومیدان دوا نمیکند، آنان که امیدی در دل ندارند و اضطرابشان ریشهای و همیشگی است. هیچچیز برای آنان تغییر نمیکند. معمولاً خودشان این را میدانند، اما نمیتوانند جلو گریهشان را بگیرند. 0 35 کەوسەر 1402/12/25 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 81 تنها آنانی که هنوز امیدی در دل دارند میتوانند از موهبت اشک بهرهمند شوند.اشکشان که بند میآید،حالشان هم بهتر میشود.امّا گریه هیچ دردی از نومیدان دوا نمیکند.آنان که همچون هومر امیدی در دل ندارند و اضطرابشان ریشهای و همیشگی است.هیچ چیز برای آنان تغییر نمیکند.معمولاً خودشان این را میدانند،امّا نمیتوانند جلو گریهشان را بگیرند. 0 17 کەوسەر 1402/12/25 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 88 فِی با چشمانی بسته و نیمخندی غریب بر لب میدود.به رغم آرامش دلکش چهرهاش،بدنش با تمام توان میکوشد او را با نهایت سرعت،به پیش براند. تنها توجیه چنین تضادی این است که او از حس رهایی برخاسته از گریز دیوانهوار خود لذت میبرد.درست مثل پرندهای که پس از چند دقیقهی پر اضطراب در نهانگاه،با هراس محض به سوی دنیای بیرون پر میگشاید. 0 0 کەوسەر 1402/12/25 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 106 او هم،مثل بسیاری از آدمها،تنها از رنجی لذت میبرد که به دست خودش پدید آمده باشد. 0 2 کەوسەر 1402/12/26 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 117 حتی وقتی از کوره در میرفت هم زیبا بود؛چون زیبایی اش مثل زیبایی یک درخت،خصلتی بنیادین بود. 0 0 کەوسەر 1402/12/23 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 56 بیش از همیشه احساس حماقت و کوفتگی میکرد.همیشه همینطور بود.عواطفش مثل موج عظیمی به غلیان در میآمد،پیچ و تاب خوران اوج میگرفت و بالا و بالاتر میرفت،چنان که گویی قرار بود آن موج همه چیز را با خود بشوید و ببرد.امّا آن سقوط نهایی هرگز از راه نمیرسید.همیشه درست در نوک قلهی موج،اتفاقی رخ میداد و موج از پا می افتاد و عقب میکشید،مثل آبی که از سوراخ فاضلاب پایین میرود.در بهترین حالت،تنها تفالهی آن احساس بر جای میماند. 4 2 کەوسەر 1402/12/23 روز ملخ ناتانیل وست 3.3 3 صفحۀ 61 سرش حسابی گرم آفتاب و مارمولک و خانە بود.با این همە،نمیشد گفت خوشحال است یا ناراحت.بە احتمال بسیار هیچکدام نبود،درست مثل یک گیاە. البتە خاطراتی داشت کە مایەی پریشانیاش میشدند و گیاهان از این معضلات ندارند.امّا اولین شب بد خود را کە از سر گذراند،آن خاطرات دیگر مزاحمش نشدند. 2 11