بریدهای از کتاب روز ملخ اثر ناتانیل وست
1402/12/23
3.3
3
صفحۀ 56
بیش از همیشه احساس حماقت و کوفتگی میکرد.همیشه همینطور بود.عواطفش مثل موج عظیمی به غلیان در میآمد،پیچ و تاب خوران اوج میگرفت و بالا و بالاتر میرفت،چنان که گویی قرار بود آن موج همه چیز را با خود بشوید و ببرد.امّا آن سقوط نهایی هرگز از راه نمیرسید.همیشه درست در نوک قلهی موج،اتفاقی رخ میداد و موج از پا می افتاد و عقب میکشید،مثل آبی که از سوراخ فاضلاب پایین میرود.در بهترین حالت،تنها تفالهی آن احساس بر جای میماند.
بیش از همیشه احساس حماقت و کوفتگی میکرد.همیشه همینطور بود.عواطفش مثل موج عظیمی به غلیان در میآمد،پیچ و تاب خوران اوج میگرفت و بالا و بالاتر میرفت،چنان که گویی قرار بود آن موج همه چیز را با خود بشوید و ببرد.امّا آن سقوط نهایی هرگز از راه نمیرسید.همیشه درست در نوک قلهی موج،اتفاقی رخ میداد و موج از پا می افتاد و عقب میکشید،مثل آبی که از سوراخ فاضلاب پایین میرود.در بهترین حالت،تنها تفالهی آن احساس بر جای میماند.
2
کەوسەر
1402/12/23
1