بریدههای کتاب جایی که فقط خودمان می دانیم Nazy 1404/3/18 جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 13 قدردانی من سخاوتمندانه به نظر می رسید، اما چیزی غیر از این هم انتظار نمی رفت. ستاره های کی پاپ همیشه باید قدردان می بودند. 0 6 فاطیما اکبری 4 روز پیش جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 169 دکمههای پیراهنش را باز کرد و غرغرکنان گفت:"حرف نباشه." با تعجب نگاهش کردم."چیکار میکنی؟!" به باز کردن دکمهها ادامه داد و بدون اینکه سرش را بالا بیاورد،جواب داد:" بهش میگن عوض کردن لباس!" چشم از صورتش برندار°_°😏🤓🥂 0 7 فاطیما اکبری 6 روز پیش جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 44 این یک فرصت جدید بود.اینطور میتوانستم به جای دانشگاه برم سرکار.حتی اگر خانواده هم میفهمیدند،خب...دیگر میتوانستم از پس مخارجم بربیایم.تا آخر عمر که نمیتوانستم مطابق میل آنها زندگی کنم.دلشان میخواست من در دانشگاه تجارت،مهندسی یا هرچیز دیگری بخوانم.اینکه آنها ثبات را به هیجان ترجیح میدادند به این معنی نبود که من هم باید همین کار را بکنم... 1 11 فاطیما اکبری 6 روز پیش جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 34 باید بعداً به آن فکر میکردم.همه چیز برای بعداً بود... 0 8 فاطیما اکبری 6 روز پیش جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 45 من و چارلی بیپروا به دنبال پول درآوردن بودیم.عادتمان شدهبود همزمان با اینکه در خانه بازی ویدئویی میکنیم و رامن میخوریم،دربارهی شغل و بیپولی هم غر بزنیم.این اصلی ترین عامل صمیمیت ما بود... 0 9 Nazy 1404/2/27 جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 48 داشتم از سنگینی نگاهش آب میشدم. مثل این بود که زیر نور آفتاب باشی؛ لذت بخش بود، اما کمی بیش از حد سوزان. 0 6
بریدههای کتاب جایی که فقط خودمان می دانیم Nazy 1404/3/18 جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 13 قدردانی من سخاوتمندانه به نظر می رسید، اما چیزی غیر از این هم انتظار نمی رفت. ستاره های کی پاپ همیشه باید قدردان می بودند. 0 6 فاطیما اکبری 4 روز پیش جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 169 دکمههای پیراهنش را باز کرد و غرغرکنان گفت:"حرف نباشه." با تعجب نگاهش کردم."چیکار میکنی؟!" به باز کردن دکمهها ادامه داد و بدون اینکه سرش را بالا بیاورد،جواب داد:" بهش میگن عوض کردن لباس!" چشم از صورتش برندار°_°😏🤓🥂 0 7 فاطیما اکبری 6 روز پیش جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 44 این یک فرصت جدید بود.اینطور میتوانستم به جای دانشگاه برم سرکار.حتی اگر خانواده هم میفهمیدند،خب...دیگر میتوانستم از پس مخارجم بربیایم.تا آخر عمر که نمیتوانستم مطابق میل آنها زندگی کنم.دلشان میخواست من در دانشگاه تجارت،مهندسی یا هرچیز دیگری بخوانم.اینکه آنها ثبات را به هیجان ترجیح میدادند به این معنی نبود که من هم باید همین کار را بکنم... 1 11 فاطیما اکبری 6 روز پیش جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 34 باید بعداً به آن فکر میکردم.همه چیز برای بعداً بود... 0 8 فاطیما اکبری 6 روز پیش جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 45 من و چارلی بیپروا به دنبال پول درآوردن بودیم.عادتمان شدهبود همزمان با اینکه در خانه بازی ویدئویی میکنیم و رامن میخوریم،دربارهی شغل و بیپولی هم غر بزنیم.این اصلی ترین عامل صمیمیت ما بود... 0 9 Nazy 1404/2/27 جایی که فقط خودمان می دانیم مورین گو 3.9 2 صفحۀ 48 داشتم از سنگینی نگاهش آب میشدم. مثل این بود که زیر نور آفتاب باشی؛ لذت بخش بود، اما کمی بیش از حد سوزان. 0 6