بریدههای کتاب سوختن آیدل mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 55 اصلا متوجه نمیشدم چرا مدام باید با چیزهایی روبرو شوم که هرچقدر هم آنها را حذف میکردم، باز هم سروکلهشان پیدا میشد. چرا نسبت به همهچیز همین احساس را داشتم؟ 0 3 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 111 برخی اوقات چیزی که در زندگی به آن تکیه کردهاید، ناگهان به آشفتگی و مصیبت بیرحمانهای منجر میشود. 0 5 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 10 همانطور که شب خوابیدن توی تختخواب ملحفه ها را چروک می کند، زنده بودن هم واقعا طاقت فرساست. 0 14 mobina 1404/2/3 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 111 برخی اوقات چیزی که در زندگی به آن تکیه کردهاید، ناگهان به آشفتگی و مصیبت بیرحمانهای منجر میشود. اگر این اتفاق برای شما رخ دهد، چهکار میکنید؟ اگر تنها چیزی که به آن باور داشتهاید و چیزی که به شما کمک کرده به زندگی ادامه دهید از دست برود، چه فکری راجع به آن میکنید و چه کاری انجام میدهید؟ 0 3 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 29 این دقیقا مثل روایت دیگری از این ضرب المثل بود که می گفت، <<کسی که از راهب متنفر است، از لباسش هم تنفر دارد.>> حالا اگر شما عاشق راهبی داشتید، حتی لباس های مندرس او هم برایتان دوست داشتنیست. به نظر من این یک چیز کاملا عادی است. 0 7 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 106 انسان سزای تمام کارهایش را میبیند. 0 5 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 49 دیگران هیچوقت باورشان نمیشد که من تمام تلاشم را میکنم تا کارهایم را به درستی انجام دهم. آنها فقط تصور میکردند که من تنبلم. 0 5 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 68 برخی اوقات هیچکاری انجام ندادن، بسیار سختتر از انجام دادن یک کار بود. 0 5 mobina 1404/2/3 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 108 در حالی که روی دست و پاهایم میخزیدم میدانستم که راهی برای زنده ماندن پیدا خواهم کرد. تلاش برای ایستادن روی پاهایم بیتاثیر بود اما فعلا با این وضعیت هم قادر بودم رو به جلو پیش بروم. 0 3 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 12 با خودم فکر کردم من این حس درد رو میشناسم. برای کسی به سن و سال من، کسی که سال اول دبیرستان است، درد حسی است که از مدتها پیش در اعماق وجودش دفن شده، در طی سالها با گوشت و خونش آمیخته و فقط هرازگاهی حس سوزشی را در قلب آن شخص به وجود میآورد و اینگونه به او یادآوری میکند که هنوز هم حضور دارد. 0 5 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 35 من نمیتوانستم مثل دیگران زندگی ام را به سادگی مدیریت کنم و هر روز با عواقب این وضعیت آشفته دست و پنجه نرم میکردم اما اوشی من در کانون زندگی ام قرار داشت و به زندگی ام معنا و مفهوم بخشیده بود. اين نوع زندگی حکم ستون فقراتم را داشت. 0 5 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 19 "میخواستم گریه کنم. اما این کار رو نکردم و به جاش خندیدم. یاد گرفتم حتی اگه لبخندت هم مصنوعی باشه، کسی نمیتونه تشخیص بده. هیچکس درک نمیکنه که تو چه احساسی داری." 0 5 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 85 لایوِ در حال پخش حس زنده بودن داشت و حتی اگر چند ثانیه عقب میماند، باز هم مقداری از گرمای تن اوشی ام در آن بود. 0 3 mobina 1404/2/3 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 107 چرا نمیتوانستم یک زندگی عادی داشته باشم و از کل ظرفیتی که برای انسان بودن در اختیار داشتم، استفاده کنم؟ هرگز قصد نداشتم چیزها را بشکنم و از آنها آشفتهبازار بسازم. من سعی داشتم زندگی کنم. اما همهچیز مثل زائدههایی از بدن خودم، مدام روی هم انباشته میشد. من سعی داشتم زندگی کنم اما خانهام ویران شده بود. 0 3 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 13 "من نمیخوام بزرگ بشم. بیا بریم به سرزمین آرزوها." 0 7 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 34 تصور دنیایی بدون اوشیام بسیار برایم سخت بود. چون در این صورت باید با تمامی کسانی که در اینجا بودند نیز خداحافظی میکردم. این اوشیمان بود که ما را گرد هم آورده بود و بدون او هرکدام از ما راه خودمان را میرفتیم. 0 4 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 110 بله، سوختن بیرحمانه است. انتقاد بسته به مورد آن، میتواند درست یا اشتباه باشد. اما سوختن یک فرد همیشه بیرحمانه است. به نظر من انتقادات میتوانند درست و یا غلط باشند چون برخی اوقات انتقاد موجه و به جا است. 0 5
بریدههای کتاب سوختن آیدل mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 55 اصلا متوجه نمیشدم چرا مدام باید با چیزهایی روبرو شوم که هرچقدر هم آنها را حذف میکردم، باز هم سروکلهشان پیدا میشد. چرا نسبت به همهچیز همین احساس را داشتم؟ 0 3 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 111 برخی اوقات چیزی که در زندگی به آن تکیه کردهاید، ناگهان به آشفتگی و مصیبت بیرحمانهای منجر میشود. 0 5 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 10 همانطور که شب خوابیدن توی تختخواب ملحفه ها را چروک می کند، زنده بودن هم واقعا طاقت فرساست. 0 14 mobina 1404/2/3 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 111 برخی اوقات چیزی که در زندگی به آن تکیه کردهاید، ناگهان به آشفتگی و مصیبت بیرحمانهای منجر میشود. اگر این اتفاق برای شما رخ دهد، چهکار میکنید؟ اگر تنها چیزی که به آن باور داشتهاید و چیزی که به شما کمک کرده به زندگی ادامه دهید از دست برود، چه فکری راجع به آن میکنید و چه کاری انجام میدهید؟ 0 3 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 29 این دقیقا مثل روایت دیگری از این ضرب المثل بود که می گفت، <<کسی که از راهب متنفر است، از لباسش هم تنفر دارد.>> حالا اگر شما عاشق راهبی داشتید، حتی لباس های مندرس او هم برایتان دوست داشتنیست. به نظر من این یک چیز کاملا عادی است. 0 7 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 106 انسان سزای تمام کارهایش را میبیند. 0 5 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 49 دیگران هیچوقت باورشان نمیشد که من تمام تلاشم را میکنم تا کارهایم را به درستی انجام دهم. آنها فقط تصور میکردند که من تنبلم. 0 5 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 68 برخی اوقات هیچکاری انجام ندادن، بسیار سختتر از انجام دادن یک کار بود. 0 5 mobina 1404/2/3 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 108 در حالی که روی دست و پاهایم میخزیدم میدانستم که راهی برای زنده ماندن پیدا خواهم کرد. تلاش برای ایستادن روی پاهایم بیتاثیر بود اما فعلا با این وضعیت هم قادر بودم رو به جلو پیش بروم. 0 3 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 12 با خودم فکر کردم من این حس درد رو میشناسم. برای کسی به سن و سال من، کسی که سال اول دبیرستان است، درد حسی است که از مدتها پیش در اعماق وجودش دفن شده، در طی سالها با گوشت و خونش آمیخته و فقط هرازگاهی حس سوزشی را در قلب آن شخص به وجود میآورد و اینگونه به او یادآوری میکند که هنوز هم حضور دارد. 0 5 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 35 من نمیتوانستم مثل دیگران زندگی ام را به سادگی مدیریت کنم و هر روز با عواقب این وضعیت آشفته دست و پنجه نرم میکردم اما اوشی من در کانون زندگی ام قرار داشت و به زندگی ام معنا و مفهوم بخشیده بود. اين نوع زندگی حکم ستون فقراتم را داشت. 0 5 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 19 "میخواستم گریه کنم. اما این کار رو نکردم و به جاش خندیدم. یاد گرفتم حتی اگه لبخندت هم مصنوعی باشه، کسی نمیتونه تشخیص بده. هیچکس درک نمیکنه که تو چه احساسی داری." 0 5 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 85 لایوِ در حال پخش حس زنده بودن داشت و حتی اگر چند ثانیه عقب میماند، باز هم مقداری از گرمای تن اوشی ام در آن بود. 0 3 mobina 1404/2/3 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 107 چرا نمیتوانستم یک زندگی عادی داشته باشم و از کل ظرفیتی که برای انسان بودن در اختیار داشتم، استفاده کنم؟ هرگز قصد نداشتم چیزها را بشکنم و از آنها آشفتهبازار بسازم. من سعی داشتم زندگی کنم. اما همهچیز مثل زائدههایی از بدن خودم، مدام روی هم انباشته میشد. من سعی داشتم زندگی کنم اما خانهام ویران شده بود. 0 3 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 13 "من نمیخوام بزرگ بشم. بیا بریم به سرزمین آرزوها." 0 7 mobina 1404/2/2 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 34 تصور دنیایی بدون اوشیام بسیار برایم سخت بود. چون در این صورت باید با تمامی کسانی که در اینجا بودند نیز خداحافظی میکردم. این اوشیمان بود که ما را گرد هم آورده بود و بدون او هرکدام از ما راه خودمان را میرفتیم. 0 4 حنا دروی 1404/2/6 سوختن آیدل رین اوسامی 2.3 3 صفحۀ 110 بله، سوختن بیرحمانه است. انتقاد بسته به مورد آن، میتواند درست یا اشتباه باشد. اما سوختن یک فرد همیشه بیرحمانه است. به نظر من انتقادات میتوانند درست و یا غلط باشند چون برخی اوقات انتقاد موجه و به جا است. 0 5