بریدههای کتاب جوان خام زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 127 0 4 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 52 در خفا دچار این سوءظن شده است (درواقع نمیشد متوجهش نشد) که همه طور خاصی نگاهش میکنند، و رفتارشان شباهتی با رفتارشان با یک مرد سالم ندارد. این تصور حتی در مطبوعترین فعالیت های اجتماعی هم در ذهنش وجود داشت. پیرمرد بدگمان شده بود و به طرز نگاه کردن دیگران هم شک داشت. فکر میکرد همه او را دیوانه میپندارند، و همین عذابش میداد. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 103 راست است که چیزی از زندگی عملی نمیدانستم؛ 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 70 در واقع، وقتی در گوشهای بودم که آن همه سال در آن سنگر گرفته بودم، به رغم آن که از این کار پشیمان نیستم، میدانستم که باید در میان جمع با سختگیری بیشتری عمل کنم. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 72 بگویید ببینم چرا مجبورم آنقدر شریف باشم، مخصوصاً این که همهاش لحظهای بیشتر نمیپاید؟ 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 72 هیچ چیز دشوارتر از پاسخ دادن به این سوال نیست که «چرا باید شرافتمند باشیم؟» میدانید که سه نوع رذل در دنیا وجود دارد؛ رذل نادان، یعنی رذلی که معتقد است رذالتش عین فضیلت است؛ رذل شرمگین، یعنی رذلی که هرچند مصمم است رذالت خود را حفظ کند اما از آن شرمسار است؛ و بالاخره رذل ساده یعنی رذل ناب. مثلاً من یک همکلاسی داشتم به نام لامبر که در شانزده سالگی به من گفت که وقتی به ثروت برسد بزرگترین لذتش این است که گوشت و نان بخورد و در همان حال کودکان تهیدست از گرسنگی بمیرند؛ و هنگامی که این کودکان سوختی ندارند تا آتش درست کنند او یک انبار هیزم بخرد، توی مزرعهای روی هم بچیند و آتش بزند و یک دانه هیزم به فقرا ندهد. این بود احساسات او! بگویید ببینم اگر رذل نابی مثل او از من بپرسد که چرا باید شرافتمند باشد، چه باید به او بگویم؟ مخصوصاً حالا در این زمانه که شما به این شکل درآوردهاید و هیچچیز هیچوقت بدتر از حالا نبوده. جای هیچ چیزی در جامعه ما معلوم نیست. خدا را انکار میکنید، متوجهید، قهرمانی را انکار میکنید. کدام ذهن کور و کر و گنگی میتواند مرا به اقدام در جهت خاصی وادارد، در شرایطی که به نفع من باشد خلاف آن عمل کنم؛ 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 110 وقتی شب میشد، و توی بسترم در تنهایی کامل، بی آن که سر و صدای دیگران را در اطرافم بشنوم، به خلق دوباره زندگی بر مبنای یک نقشه متفاوت میپرداختم، بسیار شادمان بودم. تا هنگام شکل گرفتن «اندیشه» به گونهای لاعلاج رویایی بودم. 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 217 خودش نبود. نمیدانم باور میکنید یا نه، اما به خدا قسم که حواس درستی هم نداشت! از زمانی که در آن مکان بدنام تحقیر و توهین شده بود تاریکی و تردید بر قلبش چنگ انداخته بود... بر مغزش هم چنگ انداخته بود. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 71 این را که میگفتم صدایم میلرزید و میدانستم که دارم خودم را ابله جلوه میدهم. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 70 تقریباً در نخستین تماس با دیگران، از هم میپاشیدم. 0 7 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 63 بیتردید کمی نا آرام بودم. البته به هیچ نوع جمعی عادت نداشتم. در مدرسه با همکلاسی هایم روابط خوبی داشتم اما بهندرت با کسی دوست میشدم؛ گوشه کوچکی برای خودم درست کرده بودم و در آن زندگی میکردم. اما چیزی که مرا آشفته میکرد این نبود. به هر حال، با خودم عهد بستم که وارد مباحثه نشوم و غیر از آنچه لازم است چیزی نگویم به طوری که هیچکس نتواند درباره من به نتیجه گیری برسد؛ 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 32 گفتم که اعضای خانواده همیشه باهم بودند، ولی البته من مستثنی بودم. من مثل آدم های مطرود بودم. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 110 هرکس اگر حدس میزد در ذهنم چه میگذرد به من میخندید. به همین دلیل بود که آنقدر مخفیکاری را دوست داشتم. اصلاً تمام انرژیام صرف رویاها میشد، آنقدر که وقت گفتوگو نداشتم. همین باعث میشد که معاشرتی نباشم، و پریشان حواسیام دیگران را به قضاوت های نامطلوبتری نسبت به من میکشاند اما گونه های قرمز من سوءظنشان را برطرف میکرد. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 256 اما آخر او اگر اینقدر دوستم داشت چرا در زمان سقوط و تباهیام نظارتی بر من نمیکرد؟ اگر کلمهای گفته بود شاید خودم را بالا میکشیدم. البته شاید هم نمیکشیدم. اما او جلفبازی مرا دید، جلوهگری خودنمایانه مرا دید... 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/23 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 126 اگر آنقدر به هیجان نمیآمد، و گاه بر سر مسائل جزئی به اضطراب نمیافتاد، بهخاطر هیچ و پوچ از صندلی خود بلند نمیشد یا به هرچیز جدیدی که میشنید آنقدر بدگمانی نشان نمیداد تا مطمئن شود همه چیز به خیر و خوشی سابق است، بله در این صورت ظاهرش خیلی هم بشاش به نظر میرسید. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 108 نه، به خاطر نامشروع بودنم نبود که در شبانهروزی توشار آن همه سرزنش میشدم، به خاطر کودکی اندوهبارم نبود، به خاطر کینهتوزی و انتقام جوییام نبود، به خاطر میلم به اعتراض نبود، به خاطر چیزی بود که در ژرفای اندیشهام جای داشت؛ فقط شخصیتم باعث همه چیز بود. به نظرم در دوازده سالگی یعنی تقریباً در آستانه خودآگاهی واقعیام بود که رفته رفته از همنوعانم بدم آمد. منظورم این نیست که از خودشان بدم آمد بلکه حضورشان روی من سنگینی میکرد. گاهی هنگام سرریز شدن پاکترین صداقت ها شدیداً غمگین میشدم از این که هیچگاه نخواهم توانست حتی به نزدیکترین و عزیزترین کسان خود هم چیزی بگویم، یعنی خواهم توانست اما نخواهم توانست که بگویم؛ به دلیلی خودم را مهار میکنم، طوری که غیر قابل اعتماد، عبوس و محتاط و کمحرف مینمایم. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 72 حس میکردم کلمات مثل آب از غربال بیرون میریزد، انسجام ندارند و با نظم صحیحی کنار هم قرار نمیگیرند. 0 5 زهرا عالی حسینی 1403/9/8 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 303 سرم مثل کبک توی برف بود، و نه چشم داشتم و نه میفهمیدم... 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 38 اما چیزی به عنوان پاکی جوانی وجود دارد که باید حفظش کرد. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 94 همین بس که بت خیالیام در هم شکسته بود و من شاید دیگر نمیتوانستم دوستش بدارم. پس چه چیزی نگهم میداشت؟ چرا به آنجا چسبیده بودم؟ - مسئله این بود. نتیجه همه این ها آن که من از همه ابلهان ابلهتر بودم. 0 2
بریدههای کتاب جوان خام زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 127 0 4 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 52 در خفا دچار این سوءظن شده است (درواقع نمیشد متوجهش نشد) که همه طور خاصی نگاهش میکنند، و رفتارشان شباهتی با رفتارشان با یک مرد سالم ندارد. این تصور حتی در مطبوعترین فعالیت های اجتماعی هم در ذهنش وجود داشت. پیرمرد بدگمان شده بود و به طرز نگاه کردن دیگران هم شک داشت. فکر میکرد همه او را دیوانه میپندارند، و همین عذابش میداد. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 103 راست است که چیزی از زندگی عملی نمیدانستم؛ 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 70 در واقع، وقتی در گوشهای بودم که آن همه سال در آن سنگر گرفته بودم، به رغم آن که از این کار پشیمان نیستم، میدانستم که باید در میان جمع با سختگیری بیشتری عمل کنم. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 72 بگویید ببینم چرا مجبورم آنقدر شریف باشم، مخصوصاً این که همهاش لحظهای بیشتر نمیپاید؟ 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 72 هیچ چیز دشوارتر از پاسخ دادن به این سوال نیست که «چرا باید شرافتمند باشیم؟» میدانید که سه نوع رذل در دنیا وجود دارد؛ رذل نادان، یعنی رذلی که معتقد است رذالتش عین فضیلت است؛ رذل شرمگین، یعنی رذلی که هرچند مصمم است رذالت خود را حفظ کند اما از آن شرمسار است؛ و بالاخره رذل ساده یعنی رذل ناب. مثلاً من یک همکلاسی داشتم به نام لامبر که در شانزده سالگی به من گفت که وقتی به ثروت برسد بزرگترین لذتش این است که گوشت و نان بخورد و در همان حال کودکان تهیدست از گرسنگی بمیرند؛ و هنگامی که این کودکان سوختی ندارند تا آتش درست کنند او یک انبار هیزم بخرد، توی مزرعهای روی هم بچیند و آتش بزند و یک دانه هیزم به فقرا ندهد. این بود احساسات او! بگویید ببینم اگر رذل نابی مثل او از من بپرسد که چرا باید شرافتمند باشد، چه باید به او بگویم؟ مخصوصاً حالا در این زمانه که شما به این شکل درآوردهاید و هیچچیز هیچوقت بدتر از حالا نبوده. جای هیچ چیزی در جامعه ما معلوم نیست. خدا را انکار میکنید، متوجهید، قهرمانی را انکار میکنید. کدام ذهن کور و کر و گنگی میتواند مرا به اقدام در جهت خاصی وادارد، در شرایطی که به نفع من باشد خلاف آن عمل کنم؛ 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 110 وقتی شب میشد، و توی بسترم در تنهایی کامل، بی آن که سر و صدای دیگران را در اطرافم بشنوم، به خلق دوباره زندگی بر مبنای یک نقشه متفاوت میپرداختم، بسیار شادمان بودم. تا هنگام شکل گرفتن «اندیشه» به گونهای لاعلاج رویایی بودم. 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 217 خودش نبود. نمیدانم باور میکنید یا نه، اما به خدا قسم که حواس درستی هم نداشت! از زمانی که در آن مکان بدنام تحقیر و توهین شده بود تاریکی و تردید بر قلبش چنگ انداخته بود... بر مغزش هم چنگ انداخته بود. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 71 این را که میگفتم صدایم میلرزید و میدانستم که دارم خودم را ابله جلوه میدهم. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 70 تقریباً در نخستین تماس با دیگران، از هم میپاشیدم. 0 7 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 63 بیتردید کمی نا آرام بودم. البته به هیچ نوع جمعی عادت نداشتم. در مدرسه با همکلاسی هایم روابط خوبی داشتم اما بهندرت با کسی دوست میشدم؛ گوشه کوچکی برای خودم درست کرده بودم و در آن زندگی میکردم. اما چیزی که مرا آشفته میکرد این نبود. به هر حال، با خودم عهد بستم که وارد مباحثه نشوم و غیر از آنچه لازم است چیزی نگویم به طوری که هیچکس نتواند درباره من به نتیجه گیری برسد؛ 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 32 گفتم که اعضای خانواده همیشه باهم بودند، ولی البته من مستثنی بودم. من مثل آدم های مطرود بودم. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 110 هرکس اگر حدس میزد در ذهنم چه میگذرد به من میخندید. به همین دلیل بود که آنقدر مخفیکاری را دوست داشتم. اصلاً تمام انرژیام صرف رویاها میشد، آنقدر که وقت گفتوگو نداشتم. همین باعث میشد که معاشرتی نباشم، و پریشان حواسیام دیگران را به قضاوت های نامطلوبتری نسبت به من میکشاند اما گونه های قرمز من سوءظنشان را برطرف میکرد. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 256 اما آخر او اگر اینقدر دوستم داشت چرا در زمان سقوط و تباهیام نظارتی بر من نمیکرد؟ اگر کلمهای گفته بود شاید خودم را بالا میکشیدم. البته شاید هم نمیکشیدم. اما او جلفبازی مرا دید، جلوهگری خودنمایانه مرا دید... 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/23 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 126 اگر آنقدر به هیجان نمیآمد، و گاه بر سر مسائل جزئی به اضطراب نمیافتاد، بهخاطر هیچ و پوچ از صندلی خود بلند نمیشد یا به هرچیز جدیدی که میشنید آنقدر بدگمانی نشان نمیداد تا مطمئن شود همه چیز به خیر و خوشی سابق است، بله در این صورت ظاهرش خیلی هم بشاش به نظر میرسید. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 108 نه، به خاطر نامشروع بودنم نبود که در شبانهروزی توشار آن همه سرزنش میشدم، به خاطر کودکی اندوهبارم نبود، به خاطر کینهتوزی و انتقام جوییام نبود، به خاطر میلم به اعتراض نبود، به خاطر چیزی بود که در ژرفای اندیشهام جای داشت؛ فقط شخصیتم باعث همه چیز بود. به نظرم در دوازده سالگی یعنی تقریباً در آستانه خودآگاهی واقعیام بود که رفته رفته از همنوعانم بدم آمد. منظورم این نیست که از خودشان بدم آمد بلکه حضورشان روی من سنگینی میکرد. گاهی هنگام سرریز شدن پاکترین صداقت ها شدیداً غمگین میشدم از این که هیچگاه نخواهم توانست حتی به نزدیکترین و عزیزترین کسان خود هم چیزی بگویم، یعنی خواهم توانست اما نخواهم توانست که بگویم؛ به دلیلی خودم را مهار میکنم، طوری که غیر قابل اعتماد، عبوس و محتاط و کمحرف مینمایم. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 72 حس میکردم کلمات مثل آب از غربال بیرون میریزد، انسجام ندارند و با نظم صحیحی کنار هم قرار نمیگیرند. 0 5 زهرا عالی حسینی 1403/9/8 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 303 سرم مثل کبک توی برف بود، و نه چشم داشتم و نه میفهمیدم... 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 38 اما چیزی به عنوان پاکی جوانی وجود دارد که باید حفظش کرد. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 94 همین بس که بت خیالیام در هم شکسته بود و من شاید دیگر نمیتوانستم دوستش بدارم. پس چه چیزی نگهم میداشت؟ چرا به آنجا چسبیده بودم؟ - مسئله این بود. نتیجه همه این ها آن که من از همه ابلهان ابلهتر بودم. 0 2