بریدههای کتاب جوان خام زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 222 نسل امروز بی.تاب است و درک ضعیفی از واقعیت دارد؛ و با آن که این مسئله در مورد جوانان همه زمان ها صدق میکند، در زمان ما بیشتر محسوس است... 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 95 این که مثل خرگوشی هراسان به این طرف و آن طرف بدوم و به هر چیز جزئی کشیده شوم - البته فقط حماقت من بود. با آن که از مدت ها قبل میدانستم که قادر نیستم زیرکانه یا معقولانه چیزی را بیان کنم و بهتر آن است که همیشه ساکت باشم، چه چیزی مرا برانگیخت که به خانه درگاچف بروم و خرفتی و کندذهنی خودم را آنطور برملا کنم؟ و واسین نامی یا هرکس دیگری بیاید به من دلگرمی بدهد که هنوز پنجاه سال دیگر زندگی در پیش رو دارم و نباید نگران باشم؟ 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 69 میبایست شجاعتر باشم، میبایست مردانهتر عمل کنم. ضمن آن که از واسین خشنود بودم، احساس شرمساری میکردم و خودم را کودکی بیاهمیت میانگاشتم. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 52 در خفا دچار این سوءظن شده است (درواقع نمیشد متوجهش نشد) که همه طور خاصی نگاهش میکنند، و رفتارشان شباهتی با رفتارشان با یک مرد سالم ندارد. این تصور حتی در مطبوعترین فعالیت های اجتماعی هم در ذهنش وجود داشت. پیرمرد بدگمان شده بود و به طرز نگاه کردن دیگران هم شک داشت. فکر میکرد همه او را دیوانه میپندارند، و همین عذابش میداد. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 70 تقریباً در نخستین تماس با دیگران، از هم میپاشیدم. 0 7 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 32 گفتم که اعضای خانواده همیشه باهم بودند، ولی البته من مستثنی بودم. من مثل آدم های مطرود بودم. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 108 نه، به خاطر نامشروع بودنم نبود که در شبانهروزی توشار آن همه سرزنش میشدم، به خاطر کودکی اندوهبارم نبود، به خاطر کینهتوزی و انتقام جوییام نبود، به خاطر میلم به اعتراض نبود، به خاطر چیزی بود که در ژرفای اندیشهام جای داشت؛ فقط شخصیتم باعث همه چیز بود. به نظرم در دوازده سالگی یعنی تقریباً در آستانه خودآگاهی واقعیام بود که رفته رفته از همنوعانم بدم آمد. منظورم این نیست که از خودشان بدم آمد بلکه حضورشان روی من سنگینی میکرد. گاهی هنگام سرریز شدن پاکترین صداقت ها شدیداً غمگین میشدم از این که هیچگاه نخواهم توانست حتی به نزدیکترین و عزیزترین کسان خود هم چیزی بگویم، یعنی خواهم توانست اما نخواهم توانست که بگویم؛ به دلیلی خودم را مهار میکنم، طوری که غیر قابل اعتماد، عبوس و محتاط و کمحرف مینمایم. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 72 حس میکردم کلمات مثل آب از غربال بیرون میریزد، انسجام ندارند و با نظم صحیحی کنار هم قرار نمیگیرند. 0 5 زهرا عالی حسینی 1403/9/8 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 303 سرم مثل کبک توی برف بود، و نه چشم داشتم و نه میفهمیدم... 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/5/25 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 57 اما بیتصمیمی خیلی زود با درد بر آدمی سنگینی میکند. 0 8 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 109 بله، آدم افسردهای هستم؛ همیشه دهانم را میبندم. غالباً دوست دارم از اتاق پر از جمعیت بیرون بروم. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/6 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 128 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 257 کاش موجود بیارادهای بودم و از دانستن آن رنج میکشیدم! 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 339 آه، لیزا! بگذار مرگ وقتی باید بیاید بیاید، اما فعلاً بیا زندگی کنیم _ بله، بیا زندگی کنیم! 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 201 این واقعیتی است معلوم که خیلی از کسانی که قادرند در مورد مرگ قریبالوقوع خود بیندیشند، چه به دست خودشان باشد و چه به دست دیگران، در بسیاری موارد این میل در آن ها بیدار میشود که فکر کنند جسدشان در چه وضع قابل قبولی باقی میماند. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 93 چهقدر آبرومندانهتر است که آدم جلو زبانش را بگیرد و آه و ناله سر ندهد و خودش را با شکوه و زاری کوچک نکند! اگر خودش را کوچک کند هر بلایی بر سرش بیاید حقش است. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 48 من خدای مهربان را دوست دارم...من ایمان دارم، تا جایی که میتوانم ایمان دارم، اما آن موقع واقعاً خشمگین بودم. به فرض هم که رفتار سبکسرانهای در پیش گرفتم، عمدی بود چون ناراحت بودم _ به علاوه، اساس اعتراض من همانقدر جدی بود که از آغاز جهان بوده. میگفتم: "اگر ذات متعالی وجود دارد و دارای وجودی متشخص است و نوعی روح جاری خلقت یعنی نوعی سیال نیست (زیرا درک آن مشکلتر از قبل است)، پس کجاست؟" بیگمان ابلهانه بود پسر عزیزم، اما میدانی که تمام مجادله ها به این جا ختم میشود. 0 4 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 79 آنها نه کودنتر از بقیه هستند و نه عاقلتر؛ آنها هم مثل بقیه دیوانهاند... 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 260 میدانم که تو نیستی که تعیین میکنی اما من میخواهم نظرت را بدانم. به من بگو، و من قسم میخورم هرچه بگویی همان کنم! 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 202 به هر حال خیلی راحت است که در چنین مواردی کسانی که زنده میمانند، یعنی منتقدان مرگ، بیایند و بگویند: با این که کسی خودش را کشته که ارزش هرگونه دلسوزی و همدردی را دارد، باز هم به هر حال ما ماندهایم و لذا نیاز چنانی به سوگواری و غمخواری نیست. 0 1
بریدههای کتاب جوان خام زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 222 نسل امروز بی.تاب است و درک ضعیفی از واقعیت دارد؛ و با آن که این مسئله در مورد جوانان همه زمان ها صدق میکند، در زمان ما بیشتر محسوس است... 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 95 این که مثل خرگوشی هراسان به این طرف و آن طرف بدوم و به هر چیز جزئی کشیده شوم - البته فقط حماقت من بود. با آن که از مدت ها قبل میدانستم که قادر نیستم زیرکانه یا معقولانه چیزی را بیان کنم و بهتر آن است که همیشه ساکت باشم، چه چیزی مرا برانگیخت که به خانه درگاچف بروم و خرفتی و کندذهنی خودم را آنطور برملا کنم؟ و واسین نامی یا هرکس دیگری بیاید به من دلگرمی بدهد که هنوز پنجاه سال دیگر زندگی در پیش رو دارم و نباید نگران باشم؟ 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 69 میبایست شجاعتر باشم، میبایست مردانهتر عمل کنم. ضمن آن که از واسین خشنود بودم، احساس شرمساری میکردم و خودم را کودکی بیاهمیت میانگاشتم. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 52 در خفا دچار این سوءظن شده است (درواقع نمیشد متوجهش نشد) که همه طور خاصی نگاهش میکنند، و رفتارشان شباهتی با رفتارشان با یک مرد سالم ندارد. این تصور حتی در مطبوعترین فعالیت های اجتماعی هم در ذهنش وجود داشت. پیرمرد بدگمان شده بود و به طرز نگاه کردن دیگران هم شک داشت. فکر میکرد همه او را دیوانه میپندارند، و همین عذابش میداد. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 70 تقریباً در نخستین تماس با دیگران، از هم میپاشیدم. 0 7 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 32 گفتم که اعضای خانواده همیشه باهم بودند، ولی البته من مستثنی بودم. من مثل آدم های مطرود بودم. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 108 نه، به خاطر نامشروع بودنم نبود که در شبانهروزی توشار آن همه سرزنش میشدم، به خاطر کودکی اندوهبارم نبود، به خاطر کینهتوزی و انتقام جوییام نبود، به خاطر میلم به اعتراض نبود، به خاطر چیزی بود که در ژرفای اندیشهام جای داشت؛ فقط شخصیتم باعث همه چیز بود. به نظرم در دوازده سالگی یعنی تقریباً در آستانه خودآگاهی واقعیام بود که رفته رفته از همنوعانم بدم آمد. منظورم این نیست که از خودشان بدم آمد بلکه حضورشان روی من سنگینی میکرد. گاهی هنگام سرریز شدن پاکترین صداقت ها شدیداً غمگین میشدم از این که هیچگاه نخواهم توانست حتی به نزدیکترین و عزیزترین کسان خود هم چیزی بگویم، یعنی خواهم توانست اما نخواهم توانست که بگویم؛ به دلیلی خودم را مهار میکنم، طوری که غیر قابل اعتماد، عبوس و محتاط و کمحرف مینمایم. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 72 حس میکردم کلمات مثل آب از غربال بیرون میریزد، انسجام ندارند و با نظم صحیحی کنار هم قرار نمیگیرند. 0 5 زهرا عالی حسینی 1403/9/8 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 303 سرم مثل کبک توی برف بود، و نه چشم داشتم و نه میفهمیدم... 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/5/25 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 57 اما بیتصمیمی خیلی زود با درد بر آدمی سنگینی میکند. 0 8 زهرا عالی حسینی 1403/6/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 109 بله، آدم افسردهای هستم؛ همیشه دهانم را میبندم. غالباً دوست دارم از اتاق پر از جمعیت بیرون بروم. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/6 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 128 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 257 کاش موجود بیارادهای بودم و از دانستن آن رنج میکشیدم! 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 339 آه، لیزا! بگذار مرگ وقتی باید بیاید بیاید، اما فعلاً بیا زندگی کنیم _ بله، بیا زندگی کنیم! 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 201 این واقعیتی است معلوم که خیلی از کسانی که قادرند در مورد مرگ قریبالوقوع خود بیندیشند، چه به دست خودشان باشد و چه به دست دیگران، در بسیاری موارد این میل در آن ها بیدار میشود که فکر کنند جسدشان در چه وضع قابل قبولی باقی میماند. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 93 چهقدر آبرومندانهتر است که آدم جلو زبانش را بگیرد و آه و ناله سر ندهد و خودش را با شکوه و زاری کوچک نکند! اگر خودش را کوچک کند هر بلایی بر سرش بیاید حقش است. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/5/24 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 48 من خدای مهربان را دوست دارم...من ایمان دارم، تا جایی که میتوانم ایمان دارم، اما آن موقع واقعاً خشمگین بودم. به فرض هم که رفتار سبکسرانهای در پیش گرفتم، عمدی بود چون ناراحت بودم _ به علاوه، اساس اعتراض من همانقدر جدی بود که از آغاز جهان بوده. میگفتم: "اگر ذات متعالی وجود دارد و دارای وجودی متشخص است و نوعی روح جاری خلقت یعنی نوعی سیال نیست (زیرا درک آن مشکلتر از قبل است)، پس کجاست؟" بیگمان ابلهانه بود پسر عزیزم، اما میدانی که تمام مجادله ها به این جا ختم میشود. 0 4 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 79 آنها نه کودنتر از بقیه هستند و نه عاقلتر؛ آنها هم مثل بقیه دیوانهاند... 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 260 میدانم که تو نیستی که تعیین میکنی اما من میخواهم نظرت را بدانم. به من بگو، و من قسم میخورم هرچه بگویی همان کنم! 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 2 صفحۀ 202 به هر حال خیلی راحت است که در چنین مواردی کسانی که زنده میمانند، یعنی منتقدان مرگ، بیایند و بگویند: با این که کسی خودش را کشته که ارزش هرگونه دلسوزی و همدردی را دارد، باز هم به هر حال ما ماندهایم و لذا نیاز چنانی به سوگواری و غمخواری نیست. 0 1