بریدههای کتاب جوان خام زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 200 بعد از تاریک شدن هوا و آنطور که از دفترچه یادداشتش برمیآمد، با شلیک طپانچه به زندگیاش خاتمه داده بود. آخرین سطر دفترچه یادداشت را درست قبل از شلیک طپانچه نوشته بود و ذکر کرده بود که آن را تقریباً در تاریکی نوشته است و درست نمیتواند حروف را تشخیص دهد و نیز نمیخواهد شمعی روشن کند تا مبادا پس از مرگش باعث باعث آتشسوزی شود. بعد به عنوان آخرین مطلب، به طرزی عجیب و غریب اضافه کرده بود:«و نمیخواهم روشنش کنم و بعد، پیش از شلیک، آن را همچون زندگی خودم خاموش کنم.» 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 201 «آخرین افکار گاهی بسیار بیاهمیتند. یک نفر دیگر موقع خودکشی در یادداشتی شبیه این شکایت داشت که حتی یک اندیشه عالی هم در آن ساعت حساس به ذهنش نرسیده، هیچ چیز مگر افکار بیثمر و ناچیز.» 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 247 «تمام آن افسردگی پیشین برای چه بود؟» در برخی لحظات نشئهآمیز میگفتم: «آن ریاضت های دردناک گذشته، کودکی انزواجویانه و مغموم، رویاهای ابلهانهام در بسترم، عهد و پیمان هایم، محاسبه هایم، حتی "اندیشه"ام برای چه بود؟ همهاش خیالات بود و اختراع خودم، معلوم است که جهان اصلاً آن شکلی نیست؛ ببین چه خوشحال و با نشاطم: پدری دارم _ورسیلوف؛ دوستی دارم _پرنس سرگی؛ باز هم دارم... ولی از این "باز هم دارم" بگذریم.» دریغا که این همه به نام عشق، بزرگواری، افتخار و شرف صورت گرفت و بعد نفرت انگیز، شرم آور و رسوا از کار در آمد. همین. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 212 اشخاصی هم هستند غرق در اندوه که سراسر عمر رنج کشیدهاند، هم از غم های بزرگ و هم از اضطراب دائمی به خاطر امور جزئی در رنج بودهاند و هرگز از هیچ مصیبت ناگهانی یکه نمیخورند و بهت زده نمیشوند. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 222 او بعد از تحقیر زشتی که در آن خانه بدنام تحمل کرد ظاهراً قوه تعقل خود را از دست داد. 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 339 آه، لیزا! بگذار مرگ وقتی باید بیاید بیاید، اما فعلاً بیا زندگی کنیم _ بله، بیا زندگی کنیم! 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 93 توی بستر کوچکم دراز میکشیدم و خواب میدیدم و اشک میریختم - نمیتوانم بگویم برای چه. آیا علتش این بود که رهایم کرده بودند؟ علتش این بود که رنجم داده بودند؟ اما من فقط کمی رنج برده بودم، فقط مدت دو سال در مدرسه توشار، همان مدرسهای که او قبل از آن که برای همیشه ترکم کند مرا به آن سپرد. بعد دیگر هیچکس رنجم نداد؛ برعکس؛ به همکلاسی هایم با نظر تحقیر مینگریستم. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/5/25 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 55 آنچه در درون آدم میماند بینهایت بیشتر از آن چیزی است که به صورت کلمات بیرون میآید. اندیشه شما، ولو شیطانی، وقتی در ذهنتان باقی است عمیقتر است؛ وقتی به قالب کلمات در میآید بیمعناتر و پستتر میشود. 0 6 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 94 اصلاً مگر تقصیر او بود که من دوستدارش شده بودم و ایدهآلی خیالی از او ساخته بودم؟ راستی، شاید هم اصلاً دوستش نداشتم! 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 212 افراد تیره بختی هستند، به ویژه در میان زنان، که وقتی با مصیبتی دست به گریبان میشوند باید گذاشت هرچه دلشان میخواهد بگویند. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 68 فرزند از دست داده بود، منظورم این است که دو دختر کوچک را از دست داده بود که به دنبال هم به مرض مخملک مرده بودند. سخت در هم شکست؛ کاری نمیکرد جز غصه خوردن و مویه کردن، طوری که هیچکس نمیتوانست نزدش برود و نگاهش کند، و خودش تقریباً شش ماه بعد مرد. حقیقتاً به همین علت مرد! چه چیزی میتوانست نجاتش بدهد؟ جواب این است که یک احساس با همان قدرت، میبایست آن دو دختربچه را از گور بیرون آورد و به او بازگرداند - فقط همین و بس. به هر حال او مرد. با این همه، میشد چیز های خوب به او گفت: "زندگی گذراست، همه فانیاند" میشد از آمار مدد گرفت و نشان داد که چه کودکان زیادی از مخملک مردهاند... 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/8/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 266 نظر پرنس سرگی نسبت به من نیز در همان حال تغییر کرد، در واقع خیلی هم آشکار. فقط جنبه های بیروح روابط گرم پیشین ما حفظ شد. با این حال، همچنان به دیدنش میرفتم؛ همان که جذبش شدم دیگر نمیتوانستم قطع کنم. آه که آن زمان چقدر کودن و ناآزموده بودم؛ بیتردید، سادگی دل میتواند هر کسی را به چنین تحقیر و تحمیقی بکشاند. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/31 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 153 میخواستم باز هم چیز هایی بگویم، اما حتی از همان مقدار صحبت کردن هم خجلت زدهام. هرچیزی را نمیتوان به قالب کلمه درآورد، چیز هایی هست که بهتر است هیچوقت به زبان نیاورد؛ تازه من زیاد حرف زدم اما نفهمیدید. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 226 واسین، من پسر بیچارهای هستم، به خوبی تو نیستم. این را به این خاطر میگویم که بعضی وقت ها با تو فرق دارم، عمیقتر و والاترم. این را به این خاطر میگویم که پریروز رو در رو چاپلوسیات کردم (کردم به این خاطر که تحقیر و خرده شده بودم) - به خاطرش دو روز تمام از تو متنفر بودم. همان شب قسم خوردم که دیگر به دیدنت نیایم، و دیروز صبح صرفاً از روی نفرت به خانهات آمدم، میفهمی؟ از روی نفرت، تک و تنها اینجا نشستم و از تو و اتاقت ایراد گرفتم، از تک تک کتاب هایت و حتی از خانم صاحبخانهات. سعی کردم تحقیرت کنم و به تو بخندم. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 78 افسرده و آشفتهحال بودم. حس میکردم نمیتوانم ذهنم را متمرکز کنم. برای لحظهای نیرویی ناگهانی در من بیدار شد که یکراست بروم و برای همیشه از همه چیز دست بکشم. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 103 میخواستم کارم را یکه و تنها شروع کنم و برای خودم باشم. دیگران سربارم میشوند و وجودشان ناراحتم میکند. 0 1 ساناز 1404/2/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 111 پول يگانه وسيلهاى است كه ناچیزترين موجود به كمک آن مى تواند به بالاترين مقام صعود كند. ممكن است من موجود ناچیزی نباشم اما با نگاهی به آينه مىدانم كه ظاهرم چنين نمىنمايد، زيرا قيافهام معمولى است. اما اگر به ثروتمندى روتشيلد بودم چه كسى در قيافهام عيبى پیدا مى كرد؟ اگر سوت مى زدم هزاران زن باتمام فريبندگی به طرفم پرواز نمى كردند؟ مطمئنم كه واقعاً مراخوش قيافه مى انگاشتند. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 80 امروزه عصر طلایی بیمایگی و بیعاطفگی است، عصر طلایی اشتیاق به جهل، بلاهت، بلاتکلیفی، عصر طلایی کشمکش بر سر چیز های حاضر و آماده. هیچکس فکر نمیکند؛ به ندرت کسی پیدا میشود که اندیشهای برای خودش ترسیم کند. 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 259 «چه باید کرد؟» «عزیزم، عجله نکن؛ به این زودیها نیست. به هر حال، کاری نکردن همیشه بهتر است، وجدان آدم به هر حال آرام است، زیرا میداند که نقشی در هیچ چیز نداشته است.» «آه بس کن، درست حرف بزن. من میخواهم بدانم چه باید بکنم و چهگونه باید زندگی کنم.» «چه باید بکنی، عزیزم؟ امین باش، دروغ نگو، خانه همسایهات را خراب نکن؛ درواقع ده فرمان را بخوان _همه چیز یک بار و برای همیشه در آن گفته شده.» «این طور صحبت نکن، این ها همهاش مال قدیم است، تازه... همهاش فقط حرف است؛ من دنبال یک چیز واقعی هستم.» «خب، اگر اینقدر ملول شدهای، سعی کن کسی یا چیزی را دوست بداری، یا به هر حال خودت را به چیزی پایبند کنی.» «فقط مسخره میکنی! تازه، من به تنهایی با ده فرمان شما چه میتوانم بکنم؟» «خب، با وجود تمام تردید ها و دشواری هایت آن را نگه دار، آن وقت انسان بزرگی خواهی شد.» «انسان بزرگی که هیچکس نشناسد.» «_هیچ رازی نیست که عیان نشود_» «قطعاً داری مسخره میکنی.» «خب، اگر به نظرت اینطور میرسد، بهتر است سعی کنی تا هرچه زودتر صاحب تخصصی بشوی، معماری و یا حقوق را انتخاب کن، بعد وقتی سرگرم کار جدی بشوی فکرت آرام و قرار بیشتری خواهد گرفت و امور جزئی را فراموش خواهی کرد.» 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 90 «چیزی که در تو دوست دارم این است که تو خیلی _ مودبی.» «بله؟» «اینطور حس میکنم، چون خودم با آن که دلم میخواهد اغلب نمیتوانم مودب باشم. با این حال، شاید بهتر باشد که با آدم بینزاکت باشند؛ دستکم آدم را از مصیبت دوستداشتنشان نجات میدهند.» 0 1
بریدههای کتاب جوان خام زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 200 بعد از تاریک شدن هوا و آنطور که از دفترچه یادداشتش برمیآمد، با شلیک طپانچه به زندگیاش خاتمه داده بود. آخرین سطر دفترچه یادداشت را درست قبل از شلیک طپانچه نوشته بود و ذکر کرده بود که آن را تقریباً در تاریکی نوشته است و درست نمیتواند حروف را تشخیص دهد و نیز نمیخواهد شمعی روشن کند تا مبادا پس از مرگش باعث باعث آتشسوزی شود. بعد به عنوان آخرین مطلب، به طرزی عجیب و غریب اضافه کرده بود:«و نمیخواهم روشنش کنم و بعد، پیش از شلیک، آن را همچون زندگی خودم خاموش کنم.» 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 201 «آخرین افکار گاهی بسیار بیاهمیتند. یک نفر دیگر موقع خودکشی در یادداشتی شبیه این شکایت داشت که حتی یک اندیشه عالی هم در آن ساعت حساس به ذهنش نرسیده، هیچ چیز مگر افکار بیثمر و ناچیز.» 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 247 «تمام آن افسردگی پیشین برای چه بود؟» در برخی لحظات نشئهآمیز میگفتم: «آن ریاضت های دردناک گذشته، کودکی انزواجویانه و مغموم، رویاهای ابلهانهام در بسترم، عهد و پیمان هایم، محاسبه هایم، حتی "اندیشه"ام برای چه بود؟ همهاش خیالات بود و اختراع خودم، معلوم است که جهان اصلاً آن شکلی نیست؛ ببین چه خوشحال و با نشاطم: پدری دارم _ورسیلوف؛ دوستی دارم _پرنس سرگی؛ باز هم دارم... ولی از این "باز هم دارم" بگذریم.» دریغا که این همه به نام عشق، بزرگواری، افتخار و شرف صورت گرفت و بعد نفرت انگیز، شرم آور و رسوا از کار در آمد. همین. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 212 اشخاصی هم هستند غرق در اندوه که سراسر عمر رنج کشیدهاند، هم از غم های بزرگ و هم از اضطراب دائمی به خاطر امور جزئی در رنج بودهاند و هرگز از هیچ مصیبت ناگهانی یکه نمیخورند و بهت زده نمیشوند. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 222 او بعد از تحقیر زشتی که در آن خانه بدنام تحمل کرد ظاهراً قوه تعقل خود را از دست داد. 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 339 آه، لیزا! بگذار مرگ وقتی باید بیاید بیاید، اما فعلاً بیا زندگی کنیم _ بله، بیا زندگی کنیم! 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 93 توی بستر کوچکم دراز میکشیدم و خواب میدیدم و اشک میریختم - نمیتوانم بگویم برای چه. آیا علتش این بود که رهایم کرده بودند؟ علتش این بود که رنجم داده بودند؟ اما من فقط کمی رنج برده بودم، فقط مدت دو سال در مدرسه توشار، همان مدرسهای که او قبل از آن که برای همیشه ترکم کند مرا به آن سپرد. بعد دیگر هیچکس رنجم نداد؛ برعکس؛ به همکلاسی هایم با نظر تحقیر مینگریستم. 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/5/25 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 55 آنچه در درون آدم میماند بینهایت بیشتر از آن چیزی است که به صورت کلمات بیرون میآید. اندیشه شما، ولو شیطانی، وقتی در ذهنتان باقی است عمیقتر است؛ وقتی به قالب کلمات در میآید بیمعناتر و پستتر میشود. 0 6 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 94 اصلاً مگر تقصیر او بود که من دوستدارش شده بودم و ایدهآلی خیالی از او ساخته بودم؟ راستی، شاید هم اصلاً دوستش نداشتم! 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/8/9 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 212 افراد تیره بختی هستند، به ویژه در میان زنان، که وقتی با مصیبتی دست به گریبان میشوند باید گذاشت هرچه دلشان میخواهد بگویند. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/3 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 68 فرزند از دست داده بود، منظورم این است که دو دختر کوچک را از دست داده بود که به دنبال هم به مرض مخملک مرده بودند. سخت در هم شکست؛ کاری نمیکرد جز غصه خوردن و مویه کردن، طوری که هیچکس نمیتوانست نزدش برود و نگاهش کند، و خودش تقریباً شش ماه بعد مرد. حقیقتاً به همین علت مرد! چه چیزی میتوانست نجاتش بدهد؟ جواب این است که یک احساس با همان قدرت، میبایست آن دو دختربچه را از گور بیرون آورد و به او بازگرداند - فقط همین و بس. به هر حال او مرد. با این همه، میشد چیز های خوب به او گفت: "زندگی گذراست، همه فانیاند" میشد از آمار مدد گرفت و نشان داد که چه کودکان زیادی از مخملک مردهاند... 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/8/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 266 نظر پرنس سرگی نسبت به من نیز در همان حال تغییر کرد، در واقع خیلی هم آشکار. فقط جنبه های بیروح روابط گرم پیشین ما حفظ شد. با این حال، همچنان به دیدنش میرفتم؛ همان که جذبش شدم دیگر نمیتوانستم قطع کنم. آه که آن زمان چقدر کودن و ناآزموده بودم؛ بیتردید، سادگی دل میتواند هر کسی را به چنین تحقیر و تحمیقی بکشاند. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/31 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 153 میخواستم باز هم چیز هایی بگویم، اما حتی از همان مقدار صحبت کردن هم خجلت زدهام. هرچیزی را نمیتوان به قالب کلمه درآورد، چیز هایی هست که بهتر است هیچوقت به زبان نیاورد؛ تازه من زیاد حرف زدم اما نفهمیدید. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/8/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 226 واسین، من پسر بیچارهای هستم، به خوبی تو نیستم. این را به این خاطر میگویم که بعضی وقت ها با تو فرق دارم، عمیقتر و والاترم. این را به این خاطر میگویم که پریروز رو در رو چاپلوسیات کردم (کردم به این خاطر که تحقیر و خرده شده بودم) - به خاطرش دو روز تمام از تو متنفر بودم. همان شب قسم خوردم که دیگر به دیدنت نیایم، و دیروز صبح صرفاً از روی نفرت به خانهات آمدم، میفهمی؟ از روی نفرت، تک و تنها اینجا نشستم و از تو و اتاقت ایراد گرفتم، از تک تک کتاب هایت و حتی از خانم صاحبخانهات. سعی کردم تحقیرت کنم و به تو بخندم. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 78 افسرده و آشفتهحال بودم. حس میکردم نمیتوانم ذهنم را متمرکز کنم. برای لحظهای نیرویی ناگهانی در من بیدار شد که یکراست بروم و برای همیشه از همه چیز دست بکشم. 0 1 زهرا عالی حسینی 1403/6/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 103 میخواستم کارم را یکه و تنها شروع کنم و برای خودم باشم. دیگران سربارم میشوند و وجودشان ناراحتم میکند. 0 1 ساناز 1404/2/12 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 111 پول يگانه وسيلهاى است كه ناچیزترين موجود به كمک آن مى تواند به بالاترين مقام صعود كند. ممكن است من موجود ناچیزی نباشم اما با نگاهی به آينه مىدانم كه ظاهرم چنين نمىنمايد، زيرا قيافهام معمولى است. اما اگر به ثروتمندى روتشيلد بودم چه كسى در قيافهام عيبى پیدا مى كرد؟ اگر سوت مى زدم هزاران زن باتمام فريبندگی به طرفم پرواز نمى كردند؟ مطمئنم كه واقعاً مراخوش قيافه مى انگاشتند. 0 2 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 80 امروزه عصر طلایی بیمایگی و بیعاطفگی است، عصر طلایی اشتیاق به جهل، بلاهت، بلاتکلیفی، عصر طلایی کشمکش بر سر چیز های حاضر و آماده. هیچکس فکر نمیکند؛ به ندرت کسی پیدا میشود که اندیشهای برای خودش ترسیم کند. 0 3 زهرا عالی حسینی 1403/8/11 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 259 «چه باید کرد؟» «عزیزم، عجله نکن؛ به این زودیها نیست. به هر حال، کاری نکردن همیشه بهتر است، وجدان آدم به هر حال آرام است، زیرا میداند که نقشی در هیچ چیز نداشته است.» «آه بس کن، درست حرف بزن. من میخواهم بدانم چه باید بکنم و چهگونه باید زندگی کنم.» «چه باید بکنی، عزیزم؟ امین باش، دروغ نگو، خانه همسایهات را خراب نکن؛ درواقع ده فرمان را بخوان _همه چیز یک بار و برای همیشه در آن گفته شده.» «این طور صحبت نکن، این ها همهاش مال قدیم است، تازه... همهاش فقط حرف است؛ من دنبال یک چیز واقعی هستم.» «خب، اگر اینقدر ملول شدهای، سعی کن کسی یا چیزی را دوست بداری، یا به هر حال خودت را به چیزی پایبند کنی.» «فقط مسخره میکنی! تازه، من به تنهایی با ده فرمان شما چه میتوانم بکنم؟» «خب، با وجود تمام تردید ها و دشواری هایت آن را نگه دار، آن وقت انسان بزرگی خواهی شد.» «انسان بزرگی که هیچکس نشناسد.» «_هیچ رازی نیست که عیان نشود_» «قطعاً داری مسخره میکنی.» «خب، اگر به نظرت اینطور میرسد، بهتر است سعی کنی تا هرچه زودتر صاحب تخصصی بشوی، معماری و یا حقوق را انتخاب کن، بعد وقتی سرگرم کار جدی بشوی فکرت آرام و قرار بیشتری خواهد گرفت و امور جزئی را فراموش خواهی کرد.» 0 0 زهرا عالی حسینی 1403/6/10 جوان خام فیودور داستایفسکی 3.7 3 صفحۀ 90 «چیزی که در تو دوست دارم این است که تو خیلی _ مودبی.» «بله؟» «اینطور حس میکنم، چون خودم با آن که دلم میخواهد اغلب نمیتوانم مودب باشم. با این حال، شاید بهتر باشد که با آدم بینزاکت باشند؛ دستکم آدم را از مصیبت دوستداشتنشان نجات میدهند.» 0 1