بریدههای کتاب سگ ولگرد زینب 1404/2/10 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 22 او حس میکرد که جزو خاکروبه شده و یک چیزی در او مرده بود ، خاموش شده بود. 0 16 نعیمه خانی 1403/12/25 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 116 اشخاص تازه به دورون رسیده متجدد فقط میتونن به قول خودشون توی این محیط عرض اندام بکنن، جامعه ای که مطابق سلیقه و حرص و شهوت خودشون درس کردن و در کوچکترین وظایف زندگی باید قوانین جبری و تعبد اونارو مثه کپسول قورت داد! این اسارتی که اسمشو کار گذاشتن و هر کسی حق زندگی خودشو باید از اونا گدایی بکنه توی این محیط فقط یک دسته دزد، احمق بیشرم و ناخوش، حق زندگی دارند و اگه کسی دزد و پست و متملق نباشه، میگن قابل زندگی نیس! 0 2 ماهان خلیلی 1403/11/18 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 23 نمیدانم چطور است بعضی اشخاص به اولين برخورد، جان در يک قالب میشوند، - به قول عوام جور و اخت میآيند و يک بار معرفی كافی است برای اين كه يکديگر را هيچوقت فراموش نكنند. درصورتیكه بر عكس بعضی ديگر با وجودی كه مكرر به هم معرفی میشوند و در مراحل زندگی سر راه يکديگر واقع میگردند، هميشه از هم گريزان هستند؛ ميان آنها هرگز حس همدردی و جوشش پيدا نمیشود و اگر در كوچه هم به هم بر بخورند، يکديگر را نديده میگيرند. دوستی بیجهت، دشمنی بیجهت! - حالا اين خاصيت را میخواهند اسمش را سمپاتی يا آنتیپاتی بگذارند و يا در اثر مغناطيس و روحيه اشخاص بدانند يا نه - آنهایی كه معتقد به حلول ارواح هستند دورتر رفته میگويند كه اين اشخاص در زندگی سابق خودشان روی زمين، دوست و يا دشمن بودهاند و به اين جهت نسبت به هم متمايل و يا از هم متنفرند. ولی هيچكدام ازين فرضيات نمیتوانند به آسانی معمای بالا را حل بكند. اين كشش و جوشش ناگهانی نه مربوط به خصايل روحی است و نه ربطی با محاسن جسمانی دارد. 0 12 ماهان خلیلی 1403/11/17 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 11 "همه محض رضای خدا او را میزدند و بنظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتا جان دارد برای ثواب بچزانند." 0 9 نعیمه خانی 1403/12/25 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 115 یک وقت بود داخل اونا (آدما) شدم، خواستم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کرده ام و هر چی رو که لذت تصور میکنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمیخوره. حس میکردم همیشه و همه جا خارجی هستم و هیچ رابطه ای با سایر مردم ندارم. 0 2 ماهان خلیلی 1403/11/17 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 18 "چیزیکه بیشتر از همه پات را شکنجه میداد، احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچهای بود که همهاش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصاً با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشمهای او این نوازش را گدائی میکردند و حاضر بود جان خودش را بدهد، در صورتیکه یکنفر به او اظهار محبت بکند و یا دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را بکسی نشان بدهد اما بنظر میآمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچکس از او حمایت نمیکرد و توی هر چشمی نگاه میکرد بجز کینه و شرارت چیز دیگری نمیخواند. و هر حرکتی که برای جلب توجه این آدمها میکرد مثل این بود که خشم و غضب آنها را بیشتر برمیانگیخت." 0 9
بریدههای کتاب سگ ولگرد زینب 1404/2/10 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 22 او حس میکرد که جزو خاکروبه شده و یک چیزی در او مرده بود ، خاموش شده بود. 0 16 نعیمه خانی 1403/12/25 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 116 اشخاص تازه به دورون رسیده متجدد فقط میتونن به قول خودشون توی این محیط عرض اندام بکنن، جامعه ای که مطابق سلیقه و حرص و شهوت خودشون درس کردن و در کوچکترین وظایف زندگی باید قوانین جبری و تعبد اونارو مثه کپسول قورت داد! این اسارتی که اسمشو کار گذاشتن و هر کسی حق زندگی خودشو باید از اونا گدایی بکنه توی این محیط فقط یک دسته دزد، احمق بیشرم و ناخوش، حق زندگی دارند و اگه کسی دزد و پست و متملق نباشه، میگن قابل زندگی نیس! 0 2 ماهان خلیلی 1403/11/18 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 23 نمیدانم چطور است بعضی اشخاص به اولين برخورد، جان در يک قالب میشوند، - به قول عوام جور و اخت میآيند و يک بار معرفی كافی است برای اين كه يکديگر را هيچوقت فراموش نكنند. درصورتیكه بر عكس بعضی ديگر با وجودی كه مكرر به هم معرفی میشوند و در مراحل زندگی سر راه يکديگر واقع میگردند، هميشه از هم گريزان هستند؛ ميان آنها هرگز حس همدردی و جوشش پيدا نمیشود و اگر در كوچه هم به هم بر بخورند، يکديگر را نديده میگيرند. دوستی بیجهت، دشمنی بیجهت! - حالا اين خاصيت را میخواهند اسمش را سمپاتی يا آنتیپاتی بگذارند و يا در اثر مغناطيس و روحيه اشخاص بدانند يا نه - آنهایی كه معتقد به حلول ارواح هستند دورتر رفته میگويند كه اين اشخاص در زندگی سابق خودشان روی زمين، دوست و يا دشمن بودهاند و به اين جهت نسبت به هم متمايل و يا از هم متنفرند. ولی هيچكدام ازين فرضيات نمیتوانند به آسانی معمای بالا را حل بكند. اين كشش و جوشش ناگهانی نه مربوط به خصايل روحی است و نه ربطی با محاسن جسمانی دارد. 0 12 ماهان خلیلی 1403/11/17 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 11 "همه محض رضای خدا او را میزدند و بنظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتا جان دارد برای ثواب بچزانند." 0 9 نعیمه خانی 1403/12/25 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 115 یک وقت بود داخل اونا (آدما) شدم، خواستم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کرده ام و هر چی رو که لذت تصور میکنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمیخوره. حس میکردم همیشه و همه جا خارجی هستم و هیچ رابطه ای با سایر مردم ندارم. 0 2 ماهان خلیلی 1403/11/17 سگ ولگرد صادق هدایت 3.6 22 صفحۀ 18 "چیزیکه بیشتر از همه پات را شکنجه میداد، احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچهای بود که همهاش توسری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصاً با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشمهای او این نوازش را گدائی میکردند و حاضر بود جان خودش را بدهد، در صورتیکه یکنفر به او اظهار محبت بکند و یا دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را بکسی نشان بدهد اما بنظر میآمد هیچکس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچکس از او حمایت نمیکرد و توی هر چشمی نگاه میکرد بجز کینه و شرارت چیز دیگری نمیخواند. و هر حرکتی که برای جلب توجه این آدمها میکرد مثل این بود که خشم و غضب آنها را بیشتر برمیانگیخت." 0 9