بریده‌های کتاب رویای یک دیدار

حقیقت آتشی نیست که خاموش شود. نوری است که همیشه می درخشد؛

خداوند نور است، نجات است،از که باید ترسید؟!...

می‌بینی فرزندم، زبان همیشه ما را به بن‌بست می‌کشاند. بسیاری چون برّه‌ها در تمام عمر نه جایی می‌روند و نه جسارت رفتن به راه‌های پرخطر را دارند. وقتی وجود ما جسارت پرسش و اعتراض دارد، باید اجازه دهیم تا راه‌های پرخطر را بیازماید.

به خدای خود بدبین نباش.او تو را ترک نمیکند.تو هستی که اگر او را ترک کنی،شيطان چون گرگی گرسنه که بره ای تنها را شکار میکند،تو را خواهد درید.

- او آزاد است آن‌گونه که می‌خواهد زندگی کند. او همیشه از شر و بدی گریخته است. جوان نیک سیرتی است و هیچ گناهی مرتکب نشده است. چرا باید پرهای کبوتری را که توان پرواز دارد، بکنیم تا پرواز نکند؟

خدایا ! شیطان را در همه ی صورت هایش به من بشناسان و قلبم را آگاه کن .

دیوانه ها نمی دانند که دیوانه اند ؛ من! دیوانه حقیقتم و می دانم که دیوانه ام...

ابراهیم به افق می نگریست و در انتظار بود تا خورشید از پس دشت های وسیع طلوع کند . _گویی خورشید برای تماشای ما طلوع می کند.

اگر مرا و همه ی هم کشیشان را در ریاکاری و کفر دیدید ، از ایمان به خداوند جدا نشوید . می دانم که این سخنان اهل ایمان را تسکین می دهد ، اما اهل نان و نام را هرگز .

سلمان؛ مردی از اهل‌بیت پیامبر.

من سید پیامبرانم و علی سید اوصیاست و بلال سید اهل حبشه است و تو ای روزبه ، سید اهل فارسی ...

_خداوند را کی ملاقات خواهم کرد؟ +وقتی خودت را پیداکردی. _کی خودم را پیدا خواهم کرد؟... +وقتی بفهمی خودت را گم کرده ای!

فریاد «محمد کشته شد» همه را سست کرد و ناگهان یک نفر، سلیمان نام، فریاد برآورد که اگر محمد مرد، خدای او زنده است.