بریده‌های کتاب آبنبات لیمویی

شاید یکی از آن ها کسی باشد که قرار است باشد.اما واقعا هیچ کس نمی توانست جای خالی کسی را که جایش برای همیشه خالی شده بود پر کند.

تنها دلخوشی‌ام پناه بردن به دنیای کتاب ها بود. شاید بخاطر شکست ها افسرده شده بودم. شاید هم دریچه دیگری از زندگی به رویم باز شده بود. دنیای من بسیار ساده تر از آن زیاده خواهی های مالی بود. عاشق کلمه ها شده بودم؛ عاشق شعر، عاشق ادبیات، از همه مهم‌تر عاشقِ عاشق شدن، آن هم عشق به کسی که اصلا نمی‌دانستم کیست، اما به شدت عاشقش بودم. و این ها با حساب و کتاب و عدد نمی‌خواند.

- فعلا زده‌م توی کار ادبیات... با همینا حالم خوبه. روز و شب کتاب مخوانم، شعر مخوانم، آهنگ گوش مکنم، فیلم مبینم، مرم پارک قدم مزنم، از طبیعت لذت مبرم، با گل ها و درخت ها حرف مزنم، با کلمه ها زندگی مکنم و براشان از کتابایی که خواندم مگم.

((گاهی آدم از دیوانه ها بیشتر یاد مگیره.))

مگفت کسی که زیاد عاشق مشه یعنی که عاشق نشده. ولی اگه یک بار توی زندگی ش واقعا معنی عشقِ بفهمه مفهمه که چی بود که مولانا رِ مولانا کرد و چی بود که به خاطرش مجنون آواره شد.

بیشترین فروش کتابم به جوان ها و نوجوان هایی بود که ظاهرشان نشان نمی‌داد اهل خرید کتاب باشند.معلوم بود، مثل خود من، با همه‌ی پس‌اندازشان به جای رخت و لباس فقط کتاب می‌خرند.

بیشترین فروشِ کتابم به جوان ها و نوجوان هایی بود که ظاهرشان نشان نمی‌داد اهل خریدِ کتاب باشند. معلوم بود، مثل خودِ من، با همه پس اندازشان به جای رخت و لباس فقط کتاب می‌خرند.

با حرف زدن خیلی از مشکلات آدما حل مشه...

‌...اما این دفعه آمدن فردی دیگر در زندگی ام درست ترین اتفاقی بود که فکر میکردم باید رخ دهد...

سعدی مگه: به زیور ها بیارایند وقتی خوب رویان را/تو سیمین تن چنان خوبی که زیور ها بیارایی.

با خودم گفتم چرا زندگی باید چنین کاری کند؟آیا زندگی هم مریض است؟آیا زندگی هم در بچگی آسیب دیده و خودش یک مریض آدمی است که تا کرم خودش را سر بقیه نریزد آرام نمی گیرد؟یا شاید زندگی می خواد چیز دیگری بگوید؟

واین بدترین عذاب بود. عاشق باشی ،اما عاشق کسی نباشی!کسی نباشد که بتوانی در ذهنت به او ابراز علاقه کنی و حس کنی حتی در دنیای تصوراتت هم تنهایی.

کسی که زیاد عاشق میشه یعنی که تاحالا عاشق نشده.

-دمت گرم که این قدر راحت کنار اومدی _دیگه به قول دبیر خدا بیامرزمان آقای جاجرمی زندگی همینه دیگه باید با همه تلخیا و شیرینیاش کنار آمد. آدم اگه با واقعیت کنار نیاد که نمتانه زندگی کنه!

بیشترین فروش کتابم به جوانها و نوجوان هایی بود که ظاهرشان نشان نمی داد اهل خرید کتاب باشند. معلوم بود، مثل خود من با همه پس اندازشان به جای رخت و لباس فقط کتاب می خرند.

فعلا زدم توی کار ادبیات .... با همینا حالم خوبه روز و شب کتاب مخوانم، شعر مخوانم آهنگ گوش مکنم، فیلم مبینم، مرم پارک قدم مزنم از طبیعتم لذت مبرم با گلها و درختا حرف مزنم با کلمه ها زندگی مکنم و براشان از کتابایی که خواندم مگم