بریدههای کتاب عرفان حافظ بیخود 4 روز پیش عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 131 من حقیقتاً تعجب میکنم از یک عده مردمی که مثل اینکه دستی و دستگاهی هست که حالا هرجور هست امثال حافظ را به یک شکلی مسخ کنند که از این راه و به این وسیله بالاخره به جای اینکه فکر مردم را بالا ببرند و تعالی بدهند، مردم را به سوی فساد و تباهی و انحراف سوق بدهند. میگویند اصلاً حافظ معتقد به معاد و عالم بعد از مرگ نبوده؛ حالا خود بیچاره چه میگوید، آنها چه میگویند. حجاب چهره جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم 0 0 بیخود 4 روز پیش عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 129 حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را اینجا حافظ چه میخواهد بگوید؟ خیلی واضح است. در ده ها شعر دیگر قرینه دارد. ترجیح عالم عرفان است بر عالم فلسفه، ترجیح راه عشق است بر راه عقل. تنها حافظ این حرف را نزده، همه عرفا این حرف را میزنند. اختلاف فیلسوف و عارف در این است. فیلسوف هم میخواهد به راز جهان پی ببرد، عارف هم میخواهد به راز جهان پی ببرد؛ او هم میخواهد به حقیقت برسد، این هم میخواهد به حقیقت برسد؛ اما فیلسوف بعد از سالهای خیلی زیاد، آخر عمرش که میرسد میبینید که اظهار عجز میکند، میگوید: «معلومم شد که هیچ معلوم نشد»(میگویند از فخر رازی است)، یا بوعلی میگوید: دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست ولی موی شکافت اندر دل من هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذرهای راه نیافت 0 0 بیخود 4 روز پیش عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 91 و عرض کردیم از وقتی که حافظ از دست همتیپهای خودش (عرفا) خارج شده و به دست ادبا و ادبیاتیها و بدتر به دست روزنامهنویسها افتاده، اصلاً مسخ شده و یک چیز دیگر است. 0 0 بیخود 1404/3/3 عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 26 از تاریخ حافظ، هرچه که ما مطالعه کنیم، این مطلب روشن میشود که حافظ یک مردی بوده در زی علما و البته در عین اینکه یک عارف بوده (نزدیکانش او را به صورت یک عارف میشناختهاند اما نه به صورت یک درویش و صوفی حرفهای) بیشتر به عنوان یک عالم معروف بوده است. آن محمد گلندام هم وقتی میخواهد عذر بیاورد برای اینکه حافظ خودش فرصت نکرد و نخواست [دیوانش را جمع کند،] میگوید «اینقدر مشغول مطالعه کتب دواوین عرب و کشّاف و مفتاح و مصباح و... بود که فرصت نداشت.» 0 2 سین صاد 1402/8/25 عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 122 انسان در این جهان یک نوع احساس بیگانگی با همه این عالم میکند و یک نوع احساس غربت در همه عالم می کند؛ چرا ؟ می گویند برای این است که ما، آن که «ما»ی واقعی ماست که همان روح الهی(وَ نَفخْتُ فیهِ مِنْ روحی) است، از جای دیگر به اینجا افاضه شده و باید برگردد، وطن اصلی اش اینجا نیست، جای دیگر است. از جای دیگر آمده و باید به آنجا برگردد، پس وطنش اینجا نیست، اینجا وطن سنگ است، وطن خاک است، وطن کلوخ است، وطن گیاه است، وطن سگ است، وطن حیوان است، یعنی موجودات صد درصد طبیعی. ولی ما یک موجود صد درصد طبیعی نیستیم، آن واقعیت ما واقعیت ماوراءالطبیعی است، وطن اصلی ما آنجاست، ما را از آنجا جدا کرده اند. این است که ما در اینجا غریب هستیم. 0 1 بیخود 1404/3/3 عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 33 آیا دیگر قریحهها خشک شد، که حافظی نباشد، سعدیای نباشد، جامیای نباشد؟ دلیل ندارد قریحهها خشک شده باشد؛ روحها در مسیر دیگری است، یعنی روح حافظ دیگر وجود ندارد که اثری مثل حافظ و حتی مثل جامی به وجود نمیآید. 0 1 بیخود 1404/3/3 عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 26 از تاریخ حافظ، هرچه که ما مطالعه کنیم، این مطلب روشن میشود که حافظ یک مردی بوده در زی علما و البته در عین اینکه یک عارف بوده (نزدیکانش او را به صورت یک عارف میشناختهاند اما نه به صورت یک درویش و صوفی حرفهای) بیشتر به عنوان یک عالم معروف بوده است. آن محمد گلندام هم وقتی میخواهد عذر بیاورد برای اینکه حافظ خودش فرصت نکرد و نخواست [دیوانش را جمع کند،] میگوید «اینقدر مشغول مطالعه کتب دواوین عرب و کشّاف و مفتاح و مصباح و... بود که فرصت نداشت.» 0 1
بریدههای کتاب عرفان حافظ بیخود 4 روز پیش عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 131 من حقیقتاً تعجب میکنم از یک عده مردمی که مثل اینکه دستی و دستگاهی هست که حالا هرجور هست امثال حافظ را به یک شکلی مسخ کنند که از این راه و به این وسیله بالاخره به جای اینکه فکر مردم را بالا ببرند و تعالی بدهند، مردم را به سوی فساد و تباهی و انحراف سوق بدهند. میگویند اصلاً حافظ معتقد به معاد و عالم بعد از مرگ نبوده؛ حالا خود بیچاره چه میگوید، آنها چه میگویند. حجاب چهره جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم 0 0 بیخود 4 روز پیش عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 129 حدیث از مطرب و می گوی و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را اینجا حافظ چه میخواهد بگوید؟ خیلی واضح است. در ده ها شعر دیگر قرینه دارد. ترجیح عالم عرفان است بر عالم فلسفه، ترجیح راه عشق است بر راه عقل. تنها حافظ این حرف را نزده، همه عرفا این حرف را میزنند. اختلاف فیلسوف و عارف در این است. فیلسوف هم میخواهد به راز جهان پی ببرد، عارف هم میخواهد به راز جهان پی ببرد؛ او هم میخواهد به حقیقت برسد، این هم میخواهد به حقیقت برسد؛ اما فیلسوف بعد از سالهای خیلی زیاد، آخر عمرش که میرسد میبینید که اظهار عجز میکند، میگوید: «معلومم شد که هیچ معلوم نشد»(میگویند از فخر رازی است)، یا بوعلی میگوید: دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست ولی موی شکافت اندر دل من هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذرهای راه نیافت 0 0 بیخود 4 روز پیش عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 91 و عرض کردیم از وقتی که حافظ از دست همتیپهای خودش (عرفا) خارج شده و به دست ادبا و ادبیاتیها و بدتر به دست روزنامهنویسها افتاده، اصلاً مسخ شده و یک چیز دیگر است. 0 0 بیخود 1404/3/3 عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 26 از تاریخ حافظ، هرچه که ما مطالعه کنیم، این مطلب روشن میشود که حافظ یک مردی بوده در زی علما و البته در عین اینکه یک عارف بوده (نزدیکانش او را به صورت یک عارف میشناختهاند اما نه به صورت یک درویش و صوفی حرفهای) بیشتر به عنوان یک عالم معروف بوده است. آن محمد گلندام هم وقتی میخواهد عذر بیاورد برای اینکه حافظ خودش فرصت نکرد و نخواست [دیوانش را جمع کند،] میگوید «اینقدر مشغول مطالعه کتب دواوین عرب و کشّاف و مفتاح و مصباح و... بود که فرصت نداشت.» 0 2 سین صاد 1402/8/25 عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 122 انسان در این جهان یک نوع احساس بیگانگی با همه این عالم میکند و یک نوع احساس غربت در همه عالم می کند؛ چرا ؟ می گویند برای این است که ما، آن که «ما»ی واقعی ماست که همان روح الهی(وَ نَفخْتُ فیهِ مِنْ روحی) است، از جای دیگر به اینجا افاضه شده و باید برگردد، وطن اصلی اش اینجا نیست، جای دیگر است. از جای دیگر آمده و باید به آنجا برگردد، پس وطنش اینجا نیست، اینجا وطن سنگ است، وطن خاک است، وطن کلوخ است، وطن گیاه است، وطن سگ است، وطن حیوان است، یعنی موجودات صد درصد طبیعی. ولی ما یک موجود صد درصد طبیعی نیستیم، آن واقعیت ما واقعیت ماوراءالطبیعی است، وطن اصلی ما آنجاست، ما را از آنجا جدا کرده اند. این است که ما در اینجا غریب هستیم. 0 1 بیخود 1404/3/3 عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 33 آیا دیگر قریحهها خشک شد، که حافظی نباشد، سعدیای نباشد، جامیای نباشد؟ دلیل ندارد قریحهها خشک شده باشد؛ روحها در مسیر دیگری است، یعنی روح حافظ دیگر وجود ندارد که اثری مثل حافظ و حتی مثل جامی به وجود نمیآید. 0 1 بیخود 1404/3/3 عرفان حافظ مرتضی مطهری 4.3 9 صفحۀ 26 از تاریخ حافظ، هرچه که ما مطالعه کنیم، این مطلب روشن میشود که حافظ یک مردی بوده در زی علما و البته در عین اینکه یک عارف بوده (نزدیکانش او را به صورت یک عارف میشناختهاند اما نه به صورت یک درویش و صوفی حرفهای) بیشتر به عنوان یک عالم معروف بوده است. آن محمد گلندام هم وقتی میخواهد عذر بیاورد برای اینکه حافظ خودش فرصت نکرد و نخواست [دیوانش را جمع کند،] میگوید «اینقدر مشغول مطالعه کتب دواوین عرب و کشّاف و مفتاح و مصباح و... بود که فرصت نداشت.» 0 1