بریده‌های کتاب شمشیر شیشه ای

مدت زیادی‌ست که دویده‌ام. از قبل از این‌که همه‌ی این‌ها شروع شود. حتی در استیلتس، همیشه از همه‌چیز فرار می‌کردم. از خانواده‌ام، سرنوشتم، و هر چیز دیگری که نمی‌خواستم احساسش کنم فرار می‌کردم. و هنوز هم دارم فرار می‌کنم. از دست کسانی که می‌خواهند من را بکشند ـ و از دست کسانی که می‌خواهند دوستم داشته باشند. می‌خواهم بایستم.می‌خواهم فقط یک لحظه بدون این‌که خودم یا کس دیگری را بکشم، بایستم. اما این ممکن نیست. باید به دویدن ادامه بدهم، باید خودم را زجر بدهم تا زنده بمانم و به دیگران آسیب برسانم، تا نجاتشان دهم.

اون نه به خاطر سلطنتش بلکه به خاطر تو داره نسل جدید رو شکار می‌کنه می خواد تو رو پیدا کنه تا مجبورت کنه پیشش برگردی:)))) مر بی لیاقتژغخژمانذنرظر

میون تو رو بیشتر از هر چیز دیگه ای تو دنیا میخواد ❤️‍🩹 (برو به چسب به کال و کیلورن عزیزت 🙏🏻)

اگر یک شمشیر باشم از جنس شیشه ساخته شدم چون کم کم ترک خوردنم را حس میکنم:)))

تو هنوز هم میون رو رها نکردی ، کسی که اصلا وجود نداره

کور نیستم . دیدم که یادداشت‌ها رو از روی جسدها برمی‌داشتی . فکر می‌کردم پارشون کنی.ولی وقتی نکردی ـــ فکر کنم می‌خواستم ببینم در نهایت باهاشون چیکار می‌کنی. بسوزونیشون، بندازیشون دور، خون نقره‌ای بهشون بمالی و براش پس بفرستی ـــ نه اینکه نگهشون داری. نه اینکه هر شب وقتی من کنارت خوابیدم بخونیشون ( من طرف میونم ، ولی بیاید برای مظلومیت کال بمیریم 🥲)

عجیب است، دشمن هایم من را بهتر از هرکس دیگری می‌شناسند، و خانواده ام اصلا من را نمی‌شناسند.

«حتی موش ها هم می‌خوان از فاضلاب خارج بشن».

بعضی وقت‌ها انکار حقیقت راحت‌ترین کاره.

با وجود اینکه تعصب ها و وفاداری اش من را خشمگین می‌کند، نمی‌توانم کاری که باید را انجام دهم. نمی‌توانم رهایش کنم. تا این حد اشتباه می‌کند و باز هم نمی‌توانم رهایش کنم.

«من فقط یه چیزی که بخوای پشتش مخفی بشی نیستم، من دوست تو هستم، و می‌خوام توی هرچیزی که لازم داشته باشی، و به هر نحوی که بتونم کمکت کنم. لطفا بهم اعتماد کن». "کیلورن"

عجیب است ، دشمن هایم من را بهتر از هرکس دیگری می‌شناسند ، و خانواده ام اصلا من را نمی‌شناسند.

مثل برادرم من هم یک عصا دارم. اما عصای من از فلز ساخته نشده، بلکه از گوشت و خون و آتش و چشمانی برنزی درست شده است.

«ما کسی که عاشقش می‌شیم رو انتخاب نمی‌کنیم. بیشتر از هرچیزی توی این دنیا آرزو می‌کنم که این انتخاب با خودمون بود».

احساسات هیچ قلبی هرگز کاملا قابل درک نیستند.

به یه دروغگو، دروغ نگو.

بخشندگی‌مان هزینه ای دارد، و ممکن است به قیمت جان‌مان تمام شود.

پول باعث می‌شود هرکسی ناامید شود. تجار می‌خواهند آن را بدست بیاورند، خریداران می‌خواهند آن را حفظ کنند، و این باعث می‌شود همه‌شان کور شوند.