بریده‌ای از کتاب شمشیر شیشه ای اثر ویکتوریا اویارد

بریدۀ کتاب

صفحۀ 337

مدت زیادی‌ست که دویده‌ام. از قبل از این‌که همه‌ی این‌ها شروع شود. حتی در استیلتس، همیشه از همه‌چیز فرار می‌کردم. از خانواده‌ام، سرنوشتم، و هر چیز دیگری که نمی‌خواستم احساسش کنم فرار می‌کردم. و هنوز هم دارم فرار می‌کنم. از دست کسانی که می‌خواهند من را بکشند ـ و از دست کسانی که می‌خواهند دوستم داشته باشند. می‌خواهم بایستم.می‌خواهم فقط یک لحظه بدون این‌که خودم یا کس دیگری را بکشم، بایستم. اما این ممکن نیست. باید به دویدن ادامه بدهم، باید خودم را زجر بدهم تا زنده بمانم و به دیگران آسیب برسانم، تا نجاتشان دهم.

مدت زیادی‌ست که دویده‌ام. از قبل از این‌که همه‌ی این‌ها شروع شود. حتی در استیلتس، همیشه از همه‌چیز فرار می‌کردم. از خانواده‌ام، سرنوشتم، و هر چیز دیگری که نمی‌خواستم احساسش کنم فرار می‌کردم. و هنوز هم دارم فرار می‌کنم. از دست کسانی که می‌خواهند من را بکشند ـ و از دست کسانی که می‌خواهند دوستم داشته باشند. می‌خواهم بایستم.می‌خواهم فقط یک لحظه بدون این‌که خودم یا کس دیگری را بکشم، بایستم. اما این ممکن نیست. باید به دویدن ادامه بدهم، باید خودم را زجر بدهم تا زنده بمانم و به دیگران آسیب برسانم، تا نجاتشان دهم.

3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.