بریدهای از کتاب شمشیر شیشه ای اثر ویکتوریا اویارد
1404/6/8
صفحۀ 538
کور نیستم . دیدم که یادداشتها رو از روی جسدها برمیداشتی . فکر میکردم پارشون کنی.ولی وقتی نکردی ـــ فکر کنم میخواستم ببینم در نهایت باهاشون چیکار میکنی. بسوزونیشون، بندازیشون دور، خون نقرهای بهشون بمالی و براش پس بفرستی ـــ نه اینکه نگهشون داری. نه اینکه هر شب وقتی من کنارت خوابیدم بخونیشون ( من طرف میونم ، ولی بیاید برای مظلومیت کال بمیریم 🥲)
کور نیستم . دیدم که یادداشتها رو از روی جسدها برمیداشتی . فکر میکردم پارشون کنی.ولی وقتی نکردی ـــ فکر کنم میخواستم ببینم در نهایت باهاشون چیکار میکنی. بسوزونیشون، بندازیشون دور، خون نقرهای بهشون بمالی و براش پس بفرستی ـــ نه اینکه نگهشون داری. نه اینکه هر شب وقتی من کنارت خوابیدم بخونیشون ( من طرف میونم ، ولی بیاید برای مظلومیت کال بمیریم 🥲)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.