بریده‌های کتاب رویای آدم مضحک: هفت داستان کوتاه

در زمین ما، فقط با رنج و از طریق رنج می‌توانیم عشق بورزیم! راه دیگری برای عشق ورزیدن نمی‌شناسیم.

هرچه کله ی انسان خالی تر باشد کمتر احساس می کند که باید پُرش کند.

آقا برای آدم‌های فقیری مثل ما هر چیز کوچکی هم ارزش دارد.

سرنوشت به ما لبخند زده و ما را غرق در نعمت کرده !

رنج عین زیبایی است زیرا فقط در رنج است که اندیشه وجود دارد.

در آن ها نشانه‌های آن شهوت تند و تیزی را ندیدم که در زمین ما تقریباً همه‌ی آدم ها را اعم از زن و مرد به انقیاد خود درمی‌آورد و سر چشمه‌ی اصلی همه‌ی گناهان بشر است.

مرگ نقاب همه ی راز ها، توطئه ها و مخفی کاری ها را می‌درد.

هر چه بیشتر یاد می‌گرفتم، بیشتر می‌فهمیدم که مضحکم.

اگر به همین موضوع فکر می‌کرد، می‌فهمید که زندگی برای همه ماها سخت است ، عقلش را از دست نمی‌داد ، از رفتارش دست برمی‌داشت و به طریقی با قناعت زندگی را پیش می‌برد.

وقتی مرتکب جنایت شدند، عدل و داد را اختراع کردند، و برای حفظ عدل و داد کتاب‌های قطور قانون نوشتند، و برای اجرای این قوانین نیز گیوتین به پا کردند.

آدم های بی‌سر و پا خطر را از دور حس میکنند، مثل پرنده ها که قبل از طوفان از آن خبردار می‌شوند.

مدت‌هاست که علم فیزیک مشخص کرده که میل طبیعت پر کردن خلا است... در بدن انسان وضع فرق می‌کند؛ مثلا هرچه کله‌ی انسان خالی‌تر باشد کمتر احساس می‌کند که باید پرش کند و این تنها استثناء در قاعده کلی است.

مدت‌هاست که علم فیزیک مشخص کرده که میل طبیعت پر کردن خلأ است. پس توی کروکودیل باید خالی باشد تا خلأ پر شدنی باشد. در نتیجه باید ببلعد و با هرچیزی که گیرش می‌آید این جای خالی را پر کند. این تنها علت معقول است برای این نکته که چرا کروکودیل ها آدم‌ها را قورت می‌دهند. در بدن انسان وضع فرق می‌کند: مثلا هرچه کله‌ی انسان خالی‌تر باشد، کمتر حس می‌کند که باید پرش کند، و این تنها استثناء در قاعده کلی است.

اگر فقط یک نفر توی دنیا باشد که بهتر از هر کس دیگری بداند آدم مضحکی است، آن یک نفر خود منم.

مرگ نقاب همه رازها، توطئه ها و مخفی‌کاری‌ها را می‌درد.

رویا از عقل زاده نمی‌شود، از میل و آرزو به وجود می‌آید، از سر نمی‌آید، از دل می‌آید.

به این نتیجه رسیدند که او آدم مردم‌گریزی است که به قواعد و آداب و رسوم محافل آبرومند بی‌اعتناست. همچنین بعداً نتیجه گرفتند که حالات عجیب و غریب و غیر عادی دارد، و اشتباه هم نمی‌کردند چون بارها می‌دیدند که سیمون ایوانوویچ کاملاً وجود خود را از یاد می‌برد.

هیچ پرستشگاه و معبدی نداشتند اما از وحدتی همیشگی و ناگسستنی و زنده با کل عالم آگاهی داشتند. دین خاصی نداشتند اما نوعی شناخت و معرفت داشتند.

آدم احمق جار و جنجال میکند، آدم مست جار و جنجال میکند، سگ جار و جنجال میکند، آدم عاقل عقل به خرج میدهد. تو نمی‌دانی چه می‌گویی، می‌فهمی چه می‌گویم؟ ای آدم بی قید و بند، ای روشنفکر، تو مثل کتاب‌ها حرف می‌زنی! یک روز آتش میگیری و حتی متوجه هم نمی‌شوی کله‌ات سوخته است. فهمیدی ؟

فقط خدا از آن بالا می دید که در قلب یک رعیت زمخت و بی سواد روس، رعیتی که در آن هنگام حتی به خواب هم رهایی خود را تصور نمی کرد، چه احساس انسانی عمیق و روشنی حلول کرده و چه محبت زنانه ای دلش را آکنده است.