بریدههای کتاب تجاوز قانونی Bêhzad Muhemmedî 1404/1/13 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 38 احساسی که تو اون لحظه داشتم، حسادت نبود بلکه به این فکر میکردم که شاید اگه توجه بیشتری به اطرافیانم داشتم و سعی میکردم با اونها رابطه برقرار کنم، هیچوقت چنین اتفاقی برام پیش نمیاومد؛ یا حداقل اگر هم پیش میاومد، کسی رو داشتم که بتونم به کمکش امیدوار باشم... 0 6 شکیلا دلیر 1403/10/25 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 23 خواهش میکنم به من کمک کنید ، چون در این لحظه احساس میکنم که دارم به خاطر انسانیت میجنگم...! 0 7 maedeh rahmdel 1404/2/2 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 140 زمانی که از سارتر پرسیدند که ادبیات چیست، او پاسخ داده بود در مقایسه با گرسنگی کودکی که در حال مرگ است هیچ ارزشی ندارد. اما من تردید دارم که آیا می تواند بدون ادبیات از وجود چنین کودکی که در دوردست ها از گرسنگی جان خود را از دست می دهد با خبر شد یا نه؟! 0 6 شکیلا دلیر 1403/10/25 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 136 من با هیچ "ایسم" ی موافق نیستم . به نظر من حکومت ایده آل حکومتی است که ضمن اجرای وظایفش ، کاری کند که مردم وجودش را احساس نکنند . 0 8 maedeh rahmdel 1404/1/31 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 29 خواهش میکنم به من کمک کنید ، چون در این لحظه احساس میکنم که دارم به خاطر انسانیت می جنگم....! 0 10 مهدی 1404/5/18 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 3 حالا یادم میاومد که اون همون زنی بود که بارها و بارها وقتهایی که کسی تو راهرو نبود ، عمداً کنار دیوار می ایستاد و جوراب هاش رو درست میکرد .... من کوچکترین توجهی بهش نمیکردم و حالا این پسره احساسی که تو اون لحظه داشتم حسادت نبود بلکه به این فکر میکردم که شاید اگه توجه بیشتری به اطرافیانم داشتم و سعی میکردم با اونها رابطه برقرار کنم ، هیچوقت چنین اتفاقی برام پیش نمی اومد ؛ یا حداقل اگر هم پیش می اومد کسی رو داشتم که بتونم به کمکش امیدوار باشم ... 0 2 مهدی 1404/5/18 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 2 این وضعیت چقدر آشناست برام(: خطاب به مردان و زنانی که هنوز عنصری به نام وجدان در وجودشان بیدار است این فرجام یکی از همسایگان شماست . این سرانجام دوست شماست ؛ مردی که قربانی جنایت عجیبی شده ... در یک نیمه شب خانوادهای کاملاً غریبه وارد اتاق من شدند و مرا از تمامی ، حقوقم حتی کنترل بر زندگی ام که حق مسلم من بود محروم .کردند آزادی ام را به طور کامل از دست دادم و به قحطی زدگی دچار شدم . این تمام ماجرا نیست ؛ آنها مرا مجبور کردند کار کنم و مخارج زندگی آنها را تأمین کنم برای به کرسی نشاندن حرفهای خود نیز رأی گیری میکنند و از قانونی به نام قانون اکثریت سخن میگویند سؤالی که از شما دارم این است که آیا به نظر شما توجیهی برای این کارها وجود دارد یا خیر ؟ اگر پاسخ شما مثبت باشد ، لازم است بدانید ما با سرعت هرچه تمامتر در یک جاده بدون بازگشت به سوی فروپاشی اجتماعی در حرکتیم تصور نکنید این مشکلی است که گریبانگیر من شده ، این معضل در انتظار تک تک شماست ؛ مگر این که دست در دست یکدیگر با این سوء استفاده از اصول دموکراسی به شدت برخورد کنیم 0 2 مهدی 1404/5/18 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 2 😂😂😂یه طنز قشنگ برا بیدار شدن... متوجه شدم دیگه وقت رفتن به اداره است ... حاضر شدم . فقط باید کیفم رو برمی داشتم معمولاً چیز مهمی نداشتم که توی کیفم بگذارم و با خودم به اداره ، ببرم و فقط به خاطر این که خیلی شیک بود اون رو دست میگرفتم ؛ شاید تعجب کنید اما سه ماه حقوقم رو برای خریدنش داده بودم ! 0 3 مهدی 1404/5/18 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 2 دارم عاشق کوبه آبه میشم خیلی تلنگراش قشنگه(: (این متن کتاب ولی اخرش ی توضیح دادم بهتر منظورشو از مقوا متوجه بشید) دکمه های پیرهنم رو باز کردم و مثل دکترها چند ضربه به قسمتهای مختلف سینه ام زدم . حالا دیگه مطمئن بودم هیچ چیز تو سینه ام نیست باز هم به فکر فرورفتم اگه اون تو چنین شرایطی برگرده ، آیا میتونم از حقم دفاع کنم ... ؟ ! بعد بلافاصله با خودم گفتم « از چی میترسی ... ؟ ! اون فقط یه تیکه مقواست ... ! » اما واقعیت چیز دیگه ای بود . اون هویت من بود با رفتن ، اون من نه اسم داشتم نه میدونستم کی هستم و نه... توضیح: اگر هویتت را روی چیزی بیرون از خودت بسازی (مثل کارت شناسایی، شغل، شهرت، یا حتی تصویری که دیگران از تو دارند)، روزی که آن چیز برود، خودت هم میروی. به همین دلیل، آبه آخر داستان وقتی میگوید «اون فقط یه تکه مقواست… اما واقعیت اینه که اون هویت من بود» دارد اعتراف میکند که تمام وجودش را روی یک نماد خارجی بنا کرده و حالا بدونش تهی است. 0 3 مهدی 1404/5/19 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 1 در داستان مرگ نامربوط به نظرم کوبه آبه داره چیزی رو نشون میده که خیلی تو زندگی واقعی پیش میاد: وقتی بیش از حد به ارزیابی "کدوم انتخاب درستتره" یا "کدوم شجاعانهتره" میپردازیم، ممکنه توان و انگیزه عمل رو از دست بدیم. گاهی عمل نکردن، خودش بدترین تصمیمه، چون شرایط به مرور بدتر میشه. به زبان ساده، پیامش میتونه این باشه: شجاعت واقعی شاید این باشه که سریع تصمیم بگیری و عمل کنی، حتی اگه مطمئن نباشی، چون تردید طولانیمدت میتونه همهچیز رو خراب کنه. متن کتاب اون مرد ناخواسته تمام مدارک رو از بین برده بود و حالا هرچی منتظر میموند اوضاع بدتر میشد . شاید تو چنین شرایطی بهترین کار این باشه که زودتر به پلیس زنگ بزنه ... شاید هم ... واقعاً نمیدونست چی کار بکنه ... به نظر میرسید به آخر خط رسیده ؛ حالا یا باید به پلیس زنگ میزد و یا نقشه اش رو عملی میکرد این تصمیم به شهامت زیادی نیاز داشت . شاید هم انتخاب درست انتخابی بود تقريباً که شهامت بیشتری می طلبید شده صبح بود و اون مرد اون قدر به این موضوع که کدوم تصمیم نیاز به شهامت بیشتری داره فکر کرده بود که دیگه خسته و ناامید شده بود ... 0 4
بریدههای کتاب تجاوز قانونی Bêhzad Muhemmedî 1404/1/13 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 38 احساسی که تو اون لحظه داشتم، حسادت نبود بلکه به این فکر میکردم که شاید اگه توجه بیشتری به اطرافیانم داشتم و سعی میکردم با اونها رابطه برقرار کنم، هیچوقت چنین اتفاقی برام پیش نمیاومد؛ یا حداقل اگر هم پیش میاومد، کسی رو داشتم که بتونم به کمکش امیدوار باشم... 0 6 شکیلا دلیر 1403/10/25 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 23 خواهش میکنم به من کمک کنید ، چون در این لحظه احساس میکنم که دارم به خاطر انسانیت میجنگم...! 0 7 maedeh rahmdel 1404/2/2 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 140 زمانی که از سارتر پرسیدند که ادبیات چیست، او پاسخ داده بود در مقایسه با گرسنگی کودکی که در حال مرگ است هیچ ارزشی ندارد. اما من تردید دارم که آیا می تواند بدون ادبیات از وجود چنین کودکی که در دوردست ها از گرسنگی جان خود را از دست می دهد با خبر شد یا نه؟! 0 6 شکیلا دلیر 1403/10/25 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 136 من با هیچ "ایسم" ی موافق نیستم . به نظر من حکومت ایده آل حکومتی است که ضمن اجرای وظایفش ، کاری کند که مردم وجودش را احساس نکنند . 0 8 maedeh rahmdel 1404/1/31 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 29 خواهش میکنم به من کمک کنید ، چون در این لحظه احساس میکنم که دارم به خاطر انسانیت می جنگم....! 0 10 مهدی 1404/5/18 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 3 حالا یادم میاومد که اون همون زنی بود که بارها و بارها وقتهایی که کسی تو راهرو نبود ، عمداً کنار دیوار می ایستاد و جوراب هاش رو درست میکرد .... من کوچکترین توجهی بهش نمیکردم و حالا این پسره احساسی که تو اون لحظه داشتم حسادت نبود بلکه به این فکر میکردم که شاید اگه توجه بیشتری به اطرافیانم داشتم و سعی میکردم با اونها رابطه برقرار کنم ، هیچوقت چنین اتفاقی برام پیش نمی اومد ؛ یا حداقل اگر هم پیش می اومد کسی رو داشتم که بتونم به کمکش امیدوار باشم ... 0 2 مهدی 1404/5/18 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 2 این وضعیت چقدر آشناست برام(: خطاب به مردان و زنانی که هنوز عنصری به نام وجدان در وجودشان بیدار است این فرجام یکی از همسایگان شماست . این سرانجام دوست شماست ؛ مردی که قربانی جنایت عجیبی شده ... در یک نیمه شب خانوادهای کاملاً غریبه وارد اتاق من شدند و مرا از تمامی ، حقوقم حتی کنترل بر زندگی ام که حق مسلم من بود محروم .کردند آزادی ام را به طور کامل از دست دادم و به قحطی زدگی دچار شدم . این تمام ماجرا نیست ؛ آنها مرا مجبور کردند کار کنم و مخارج زندگی آنها را تأمین کنم برای به کرسی نشاندن حرفهای خود نیز رأی گیری میکنند و از قانونی به نام قانون اکثریت سخن میگویند سؤالی که از شما دارم این است که آیا به نظر شما توجیهی برای این کارها وجود دارد یا خیر ؟ اگر پاسخ شما مثبت باشد ، لازم است بدانید ما با سرعت هرچه تمامتر در یک جاده بدون بازگشت به سوی فروپاشی اجتماعی در حرکتیم تصور نکنید این مشکلی است که گریبانگیر من شده ، این معضل در انتظار تک تک شماست ؛ مگر این که دست در دست یکدیگر با این سوء استفاده از اصول دموکراسی به شدت برخورد کنیم 0 2 مهدی 1404/5/18 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 2 😂😂😂یه طنز قشنگ برا بیدار شدن... متوجه شدم دیگه وقت رفتن به اداره است ... حاضر شدم . فقط باید کیفم رو برمی داشتم معمولاً چیز مهمی نداشتم که توی کیفم بگذارم و با خودم به اداره ، ببرم و فقط به خاطر این که خیلی شیک بود اون رو دست میگرفتم ؛ شاید تعجب کنید اما سه ماه حقوقم رو برای خریدنش داده بودم ! 0 3 مهدی 1404/5/18 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 2 دارم عاشق کوبه آبه میشم خیلی تلنگراش قشنگه(: (این متن کتاب ولی اخرش ی توضیح دادم بهتر منظورشو از مقوا متوجه بشید) دکمه های پیرهنم رو باز کردم و مثل دکترها چند ضربه به قسمتهای مختلف سینه ام زدم . حالا دیگه مطمئن بودم هیچ چیز تو سینه ام نیست باز هم به فکر فرورفتم اگه اون تو چنین شرایطی برگرده ، آیا میتونم از حقم دفاع کنم ... ؟ ! بعد بلافاصله با خودم گفتم « از چی میترسی ... ؟ ! اون فقط یه تیکه مقواست ... ! » اما واقعیت چیز دیگه ای بود . اون هویت من بود با رفتن ، اون من نه اسم داشتم نه میدونستم کی هستم و نه... توضیح: اگر هویتت را روی چیزی بیرون از خودت بسازی (مثل کارت شناسایی، شغل، شهرت، یا حتی تصویری که دیگران از تو دارند)، روزی که آن چیز برود، خودت هم میروی. به همین دلیل، آبه آخر داستان وقتی میگوید «اون فقط یه تکه مقواست… اما واقعیت اینه که اون هویت من بود» دارد اعتراف میکند که تمام وجودش را روی یک نماد خارجی بنا کرده و حالا بدونش تهی است. 0 3 مهدی 1404/5/19 تجاوز قانونی کوبو آبه 3.4 13 صفحۀ 1 در داستان مرگ نامربوط به نظرم کوبه آبه داره چیزی رو نشون میده که خیلی تو زندگی واقعی پیش میاد: وقتی بیش از حد به ارزیابی "کدوم انتخاب درستتره" یا "کدوم شجاعانهتره" میپردازیم، ممکنه توان و انگیزه عمل رو از دست بدیم. گاهی عمل نکردن، خودش بدترین تصمیمه، چون شرایط به مرور بدتر میشه. به زبان ساده، پیامش میتونه این باشه: شجاعت واقعی شاید این باشه که سریع تصمیم بگیری و عمل کنی، حتی اگه مطمئن نباشی، چون تردید طولانیمدت میتونه همهچیز رو خراب کنه. متن کتاب اون مرد ناخواسته تمام مدارک رو از بین برده بود و حالا هرچی منتظر میموند اوضاع بدتر میشد . شاید تو چنین شرایطی بهترین کار این باشه که زودتر به پلیس زنگ بزنه ... شاید هم ... واقعاً نمیدونست چی کار بکنه ... به نظر میرسید به آخر خط رسیده ؛ حالا یا باید به پلیس زنگ میزد و یا نقشه اش رو عملی میکرد این تصمیم به شهامت زیادی نیاز داشت . شاید هم انتخاب درست انتخابی بود تقريباً که شهامت بیشتری می طلبید شده صبح بود و اون مرد اون قدر به این موضوع که کدوم تصمیم نیاز به شهامت بیشتری داره فکر کرده بود که دیگه خسته و ناامید شده بود ... 0 4