بریده‌های کتاب تجاوز قانونی

مهدی

مهدی

1404/5/18

بریدۀ کتاب

صفحۀ 2

این وضعیت چقدر آشناست برام(: خطاب به مردان و زنانی که هنوز عنصری به نام وجدان در وجودشان بیدار است این فرجام یکی از همسایگان شماست . این سرانجام دوست شماست ؛ مردی که قربانی جنایت عجیبی شده ... در یک نیمه شب خانوادهای کاملاً غریبه وارد اتاق من شدند و مرا از تمامی ، حقوقم حتی کنترل بر زندگی ام که حق مسلم من بود محروم .کردند آزادی ام را به طور کامل از دست دادم و به قحطی زدگی دچار شدم . این تمام ماجرا نیست ؛ آنها مرا مجبور کردند کار کنم و مخارج زندگی آنها را تأمین کنم برای به کرسی نشاندن حرفهای خود نیز رأی گیری میکنند و از قانونی به نام قانون اکثریت سخن میگویند سؤالی که از شما دارم این است که آیا به نظر شما توجیهی برای این کارها وجود دارد یا خیر ؟ اگر پاسخ شما مثبت باشد ، لازم است بدانید ما با سرعت هرچه تمامتر در یک جاده بدون بازگشت به سوی فروپاشی اجتماعی در حرکتیم تصور نکنید این مشکلی است که گریبانگیر من شده ، این معضل در انتظار تک تک شماست ؛ مگر این که دست در دست یکدیگر با این سوء استفاده از اصول دموکراسی به شدت برخورد کنیم

2

مهدی

مهدی

1404/5/18

بریدۀ کتاب

صفحۀ 2

دارم عاشق کوبه آبه میشم خیلی تلنگراش قشنگه(: (این متن کتاب ولی اخرش ی توضیح دادم بهتر منظورشو از مقوا متوجه بشید) دکمه های پیرهنم رو باز کردم و مثل دکترها چند ضربه به قسمتهای مختلف سینه ام زدم . حالا دیگه مطمئن بودم هیچ چیز تو سینه ام نیست باز هم به فکر فرورفتم اگه اون تو چنین شرایطی برگرده ، آیا میتونم از حقم دفاع کنم ... ؟ ! بعد بلافاصله با خودم گفتم « از چی میترسی ... ؟ ! اون فقط یه تیکه مقواست ... ! » اما واقعیت چیز دیگه ای بود . اون هویت من بود با رفتن ، اون من نه اسم داشتم نه میدونستم کی هستم و نه... توضیح: اگر هویتت را روی چیزی بیرون از خودت بسازی (مثل کارت شناسایی، شغل، شهرت، یا حتی تصویری که دیگران از تو دارند)، روزی که آن چیز برود، خودت هم می‌روی. به همین دلیل، آبه آخر داستان وقتی می‌گوید «اون فقط یه تکه مقواست… اما واقعیت اینه که اون هویت من بود» دارد اعتراف می‌کند که تمام وجودش را روی یک نماد خارجی بنا کرده و حالا بدونش تهی است.

3

مهدی

مهدی

1404/5/19

بریدۀ کتاب

صفحۀ 1

در داستان مرگ نامربوط به نظرم کوبه آبه داره چیزی رو نشون میده که خیلی تو زندگی واقعی پیش میاد: وقتی بیش از حد به ارزیابی "کدوم انتخاب درست‌تره" یا "کدوم شجاعانه‌تره" می‌پردازیم، ممکنه توان و انگیزه عمل رو از دست بدیم. گاهی عمل نکردن، خودش بدترین تصمیمه، چون شرایط به مرور بدتر میشه. به زبان ساده، پیامش می‌تونه این باشه: شجاعت واقعی شاید این باشه که سریع تصمیم بگیری و عمل کنی، حتی اگه مطمئن نباشی، چون تردید طولانی‌مدت می‌تونه همه‌چیز رو خراب کنه. متن کتاب اون مرد ناخواسته تمام مدارک رو از بین برده بود و حالا هرچی منتظر میموند اوضاع بدتر میشد . شاید تو چنین شرایطی بهترین کار این باشه که زودتر به پلیس زنگ بزنه ... شاید هم ... واقعاً نمیدونست چی کار بکنه ... به نظر میرسید به آخر خط رسیده ؛ حالا یا باید به پلیس زنگ میزد و یا نقشه اش رو عملی میکرد این تصمیم به شهامت زیادی نیاز داشت . شاید هم انتخاب درست انتخابی بود تقريباً که شهامت بیشتری می طلبید شده صبح بود و اون مرد اون قدر به این موضوع که کدوم تصمیم نیاز به شهامت بیشتری داره فکر کرده بود که دیگه خسته و ناامید شده بود ...

4