بریدههای کتاب سال بلوا 𝘔𝘢𝘩𝘴𝘢 1403/11/4 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 68 آن چشم ها، آن چشم های سیاه و براق ، ای خدا، کاش میتوانستم خودم را در چشم هایش حلق آویز کنم.. 0 17 ریحانه 1403/7/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 18 _تو از عشق چی میفهمی؟ +توی کتاب ها خوانده ام.افسانه است،اما اگر باشد آن هم افسانه است. 0 20 معصومه 🌿 6 روز پیش سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 11 0 49 دخترک قصهها 1403/9/26 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 44 آنقدر خوش است که اگر گوشه خلوتی پیدا کند، آب همه دریا ها را گریه خواهد کرد 0 16 حانیه 1403/1/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 10 گفت:مرا یادت هست؟ دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همهی تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟ 0 27 فاطمه قربانی 1403/1/28 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 232 تقدیر ، اسب رم کرده ای است که نمیشود بهش دهنه زد! 0 18 حانیه 1403/1/10 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 249 این همه رنج، این همه زخم، و این همه غصه کافی نبود که این همه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 53 زرا رضائی🌱 1403/8/14 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 42 و مگر نمی شود آدم در کودکی یاد سال های بعد بیفتد؟ 0 8 تندیس اسدآبادی 1402/6/6 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 260 1 40 نْوشآفَرینْ؛ 1403/11/19 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 328 حسینا گفت :«میدانی اولین بوسه جهان چهطور کشف شد؟ دستهایش تا آرنج گلی بود. گفت که در زمانهای قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز بههنگام کار ، بوسه را کشف کردند. مرد دستهایش به کار بود ، تکه نخی را به دندان کند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دستش به سوزن و وصله بود ، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد ، دید دستش بند است ، گفت چه کار کنم ، ناچار با لب برداشت ، شیرین بود ، ادامه دادند. 0 3 ماه آفرید 1403/8/24 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 86 گاه می خندیدند ،و گاه صورتشان در چنان غمی فرو می رفت که انگار بزرگ ترین غم جهان بر شانه شأن فرو خوابیده است . 0 8 فاطمه ایلخانی 1403/4/29 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 153 0 5 دخترک قصهها 1403/9/26 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 199 چه حرفها! مگر ما میتوانیم شخصیت آدمها را تعیین کنیم؟ چرا هرکس که به های و هوی دنیا دل نمیدهد، میشود بی سر و پا؟ 0 4 مریم محسنیزاده 1403/10/28 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 78 هیچ خاکی متعلق به هیچ بشری نیست. همه چیز از آن خداست. 0 12 سارا ایمانی 1402/6/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 101 همه مردم میدانستند بلوا بر سر این دو آدم نبود،بر سر خاک هم نبود،به خاطر عشق و گرسنگی هم نبود. میرزا حسن گفت:《خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی میجنگند.》 0 26 سهیدهوان 1403/8/12 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 264 آقای یغمایی دبیر ادبیاتمان می گفت: 《در سرزمین بی آدم، دین بی معناست.》 0 13 حانیه 1403/1/9 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 153 و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم، دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی، پوستهای بیش نیستند، و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند. 5 13 عالیه باقری. 1403/3/12 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 249 اینهمه رنج، اینهمه زخم، اینهم غم و غصه کافی نبود که اینهمه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 1 مهران م 1403/10/23 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 48 همینجوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدن خودش زندگی کنید،میخواهد پر بکشد. 0 39 Arghavan 1403/11/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 270 جهان مجموعهی وهم آلودی است که به کوه میماند ، باتلاقی است که برای شناختنِ اسرارِ آن نباید دست و پا زد . فقط باید زندگی کرد . سرتان را بیندازید پایین و زندگی تان را بکنید . 0 1
بریدههای کتاب سال بلوا 𝘔𝘢𝘩𝘴𝘢 1403/11/4 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 68 آن چشم ها، آن چشم های سیاه و براق ، ای خدا، کاش میتوانستم خودم را در چشم هایش حلق آویز کنم.. 0 17 ریحانه 1403/7/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 18 _تو از عشق چی میفهمی؟ +توی کتاب ها خوانده ام.افسانه است،اما اگر باشد آن هم افسانه است. 0 20 معصومه 🌿 6 روز پیش سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 11 0 49 دخترک قصهها 1403/9/26 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 44 آنقدر خوش است که اگر گوشه خلوتی پیدا کند، آب همه دریا ها را گریه خواهد کرد 0 16 حانیه 1403/1/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 10 گفت:مرا یادت هست؟ دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همهی تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟ 0 27 فاطمه قربانی 1403/1/28 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 232 تقدیر ، اسب رم کرده ای است که نمیشود بهش دهنه زد! 0 18 حانیه 1403/1/10 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 249 این همه رنج، این همه زخم، و این همه غصه کافی نبود که این همه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 53 زرا رضائی🌱 1403/8/14 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 42 و مگر نمی شود آدم در کودکی یاد سال های بعد بیفتد؟ 0 8 تندیس اسدآبادی 1402/6/6 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 260 1 40 نْوشآفَرینْ؛ 1403/11/19 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 328 حسینا گفت :«میدانی اولین بوسه جهان چهطور کشف شد؟ دستهایش تا آرنج گلی بود. گفت که در زمانهای قدیم زن و مردی پینهدوز یک روز بههنگام کار ، بوسه را کشف کردند. مرد دستهایش به کار بود ، تکه نخی را به دندان کند. به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دستش به سوزن و وصله بود ، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد ، دید دستش بند است ، گفت چه کار کنم ، ناچار با لب برداشت ، شیرین بود ، ادامه دادند. 0 3 ماه آفرید 1403/8/24 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 86 گاه می خندیدند ،و گاه صورتشان در چنان غمی فرو می رفت که انگار بزرگ ترین غم جهان بر شانه شأن فرو خوابیده است . 0 8 فاطمه ایلخانی 1403/4/29 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 153 0 5 دخترک قصهها 1403/9/26 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 199 چه حرفها! مگر ما میتوانیم شخصیت آدمها را تعیین کنیم؟ چرا هرکس که به های و هوی دنیا دل نمیدهد، میشود بی سر و پا؟ 0 4 مریم محسنیزاده 1403/10/28 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 78 هیچ خاکی متعلق به هیچ بشری نیست. همه چیز از آن خداست. 0 12 سارا ایمانی 1402/6/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 101 همه مردم میدانستند بلوا بر سر این دو آدم نبود،بر سر خاک هم نبود،به خاطر عشق و گرسنگی هم نبود. میرزا حسن گفت:《خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی میجنگند.》 0 26 سهیدهوان 1403/8/12 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 264 آقای یغمایی دبیر ادبیاتمان می گفت: 《در سرزمین بی آدم، دین بی معناست.》 0 13 حانیه 1403/1/9 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 153 و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم، دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی، پوستهای بیش نیستند، و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند. 5 13 عالیه باقری. 1403/3/12 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 249 اینهمه رنج، اینهمه زخم، اینهم غم و غصه کافی نبود که اینهمه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 1 مهران م 1403/10/23 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 48 همینجوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدن خودش زندگی کنید،میخواهد پر بکشد. 0 39 Arghavan 1403/11/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 131 صفحۀ 270 جهان مجموعهی وهم آلودی است که به کوه میماند ، باتلاقی است که برای شناختنِ اسرارِ آن نباید دست و پا زد . فقط باید زندگی کرد . سرتان را بیندازید پایین و زندگی تان را بکنید . 0 1