بریده کتابهای سال بلوا ریحانه 1403/7/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 18 _تو از عشق چی میفهمی؟ +توی کتاب ها خوانده ام.افسانه است،اما اگر باشد آن هم افسانه است. 0 2 حانیه 1403/1/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 10 گفت:مرا یادت هست؟ دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همهی تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟ 0 15 فاطمه قربانی 1403/1/28 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 232 تقدیر ، اسب رم کرده ای است که نمیشود بهش دهنه زد! 0 9 حانیه 1403/1/10 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 249 این همه رنج، این همه زخم، و این همه غصه کافی نبود که این همه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 48 زرا رضائی🌱 1403/8/14 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 42 و مگر نمی شود آدم در کودکی یاد سال های بعد بیفتد؟ 0 0 تندیس اسدآبادی 1402/6/6 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 260 1 32 _ 1403/7/14 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 168 آن چشمها، آن چشمهای سياه براق، ای خدا، کاش میتوانستم خود را در چشمهاش حلقآویز کنم. 0 1 مهر 1403/4/25 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 13 چرا بوی خاک میدادم؟ شاید اگر از چوب ساخته شده بودم، حالا بوی کاج میدادم. شب یکم 0 3 ماه آفرید 7 روز پیش سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 86 گاه می خندیدند ،و گاه صورتشان در چنان غمی فرو می رفت که انگار بزرگ ترین غم جهان بر شانه شأن فرو خوابیده است . 0 1 فاطمه ایلخانی 1403/4/29 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 153 0 2 سارا ایمانی 1402/6/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 101 همه مردم میدانستند بلوا بر سر این دو آدم نبود،بر سر خاک هم نبود،به خاطر عشق و گرسنگی هم نبود. میرزا حسن گفت:《خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی میجنگند.》 0 17 فراتر از باور 1403/8/12 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 264 آقای یغمایی دبیر ادبیاتمان می گفت: 《در سرزمین بی آدم، دین بی معناست.》 0 3 حانیه 1403/1/9 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 153 و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم، دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی، پوستهای بیش نیستند، و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند. 5 12 عالیه باقری. 1403/3/12 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 249 اینهمه رنج، اینهمه زخم، اینهم غم و غصه کافی نبود که اینهمه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 0 شکوفه پاکزاد 1402/9/6 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 1 0 48 کوگ 5 روز پیش سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 170 هیچ کس نمیداند من چه حالی دارم، هیچ کس. آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگوید، غم انگیز نیست؟ 0 0 بی تا 🌱📚 1402/7/16 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 210 0 26 مرضیه امانی 1403/2/13 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 204 : «وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی میکنند، ساده نباش.» 0 3 میم قاف 1403/5/22 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 10 دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم ها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟ 0 2 تندیس اسدآبادی 1402/6/6 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 329 0 2
بریده کتابهای سال بلوا ریحانه 1403/7/5 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 18 _تو از عشق چی میفهمی؟ +توی کتاب ها خوانده ام.افسانه است،اما اگر باشد آن هم افسانه است. 0 2 حانیه 1403/1/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 10 گفت:مرا یادت هست؟ دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همهی تاریخ است؟ و چرا آدمها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچکس نیستم؟ 0 15 فاطمه قربانی 1403/1/28 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 232 تقدیر ، اسب رم کرده ای است که نمیشود بهش دهنه زد! 0 9 حانیه 1403/1/10 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 249 این همه رنج، این همه زخم، و این همه غصه کافی نبود که این همه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 48 زرا رضائی🌱 1403/8/14 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 42 و مگر نمی شود آدم در کودکی یاد سال های بعد بیفتد؟ 0 0 تندیس اسدآبادی 1402/6/6 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 260 1 32 _ 1403/7/14 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 168 آن چشمها، آن چشمهای سياه براق، ای خدا، کاش میتوانستم خود را در چشمهاش حلقآویز کنم. 0 1 مهر 1403/4/25 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 13 چرا بوی خاک میدادم؟ شاید اگر از چوب ساخته شده بودم، حالا بوی کاج میدادم. شب یکم 0 3 ماه آفرید 7 روز پیش سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 86 گاه می خندیدند ،و گاه صورتشان در چنان غمی فرو می رفت که انگار بزرگ ترین غم جهان بر شانه شأن فرو خوابیده است . 0 1 فاطمه ایلخانی 1403/4/29 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 153 0 2 سارا ایمانی 1402/6/7 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 101 همه مردم میدانستند بلوا بر سر این دو آدم نبود،بر سر خاک هم نبود،به خاطر عشق و گرسنگی هم نبود. میرزا حسن گفت:《خاک بر سر آدمهایی که نمیدانند سر چی میجنگند.》 0 17 فراتر از باور 1403/8/12 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 264 آقای یغمایی دبیر ادبیاتمان می گفت: 《در سرزمین بی آدم، دین بی معناست.》 0 3 حانیه 1403/1/9 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 153 و تمام شب را برای دخترهایی که در تنهایی از خودشان خجالت میکشند گریه کردم، دخترهایی که بعدها از خود متنفر میشوند و مثل یک درخت توخالی، پوستهای بیش نیستند، و عاقبت به روزی میافتند که هیچ جای اندامشان حساس نیست، روح و جسمشان همان پوسته است، و خودشان نمیدانند چرا زندهاند. 5 12 عالیه باقری. 1403/3/12 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 249 اینهمه رنج، اینهمه زخم، اینهم غم و غصه کافی نبود که اینهمه دار و تیر و تفنگ میساختند؟ 0 0 شکوفه پاکزاد 1402/9/6 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 1 0 48 کوگ 5 روز پیش سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 170 هیچ کس نمیداند من چه حالی دارم، هیچ کس. آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگوید، غم انگیز نیست؟ 0 0 بی تا 🌱📚 1402/7/16 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 210 0 26 مرضیه امانی 1403/2/13 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 204 : «وقتی سر قدرت دعوا دارند، با همه چیز مردم بازی میکنند، ساده نباش.» 0 3 میم قاف 1403/5/22 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 10 دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم ها در یاد من زندگی میکنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟ 0 2 تندیس اسدآبادی 1402/6/6 سال بلوا عباس معروفی 4.1 93 صفحۀ 329 0 2