بریده‌های کتاب کیمیاگر

این فقط به معنی آن است که قلب برای کمک به انسان از هیچ کاری دریغ نمی کند،،

چرا باید به ندای قلبمان گوش دهیم؟ چون هر جا که قلبت باشد، گنجت هم همان جاست.

موقعی که گنج‌های بزرگی جلوی چشممونه ، هیچ‌وقت نمی‌فهمیم. میدونی چرا؟ چون آدم‌ها به گنج اعتقاد ندارن.

کیمیاگر گفت:قلب من از رنج می‌ترسد. ‏+به او بگو که ترس از رنج بدتر از خود رنج است.

تاریک‌ترین زمان، وقتی است که درست لحظاتی پس از آن خورشید از راه خواهد رسید.

شما هرگز نمی‌توانی قلب را ساکت نگاه داری. همین‌طور اگر وانمود کنی که به سخنانش گوش نمیدهی، او درون سینه ات بوده و همیشه چیزی را که درباره ی زندگی و دنیا فکر می‌کند، تکرار می‌کند.

رویای همه ی آدم ها به یک شکل خاص محقق نمی شود .

«هر آن چه روی زمین یا زیر زمین است٬ همواره در حال دگرگونی است ٬ چون زمین زنده است و روحی دارد. ما بخشی از این روح هستیم و به ندرت می دانیم که همواره به نفع ما عمل می کند.

پسر که بار دیگر به سکوت صحرا عادت کرده بود، گفت :《 مردها بیشتر به بازگشت به خانه فکر میکنن ، نه به رفتن 》

و هنگامی که آرزوی چیزی را داری، سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی.

اگر مردم بتوانند به آنچه لازم دارند و می خواهند برسند ، دلیلی ندارد از ناشناخته ها بترسند .

اگر خودمان را بر اساس آنچه که دیگران از ما می‌خواهند تغییر ندهیم، آنان ما را به باد انتقاد می‌گیرند. چرا که مردم فکر می‌کنند به درستی می‌دانند که دیگران چگونه باید زندگی کنند. حال آنکه، هر یک از آنان نمی‌دانند،خودشان چگونه باید زندگی کنند.

سانتیاگو در حالی که به خورشید در حال طلوع نگاه می‌کرد، با خود فکر کرد:" نمی‌توانستم خدا را فقط در مدرسه جستجو کنم."

در لحظه مشخصی از زندگی‌مان، اختیارمان را بر زندگی خود از دست می‌دهیم و از آن پس سرنوشت بر زندگی ما فرمانروا خواهد شد. این بزرگترین دروغ جهان است...

وقتی چیزی تکامل می یابد، همه چیز در اطراف آن نیز تکامل می یابند.

وقتی می‌کوشیم از آن‌چه هستیم بهتر باشیم، همه چیز در پیرامون ما نیز بهتر می‌شود.

تصمیمات فقط آغاز یک راه بودند. هنگامی که شخصی تصمیمی را اتخاذ می‌کند، در حقیقت خود را در یک جریان نیرومندی پرتاب کرده است. جریانی که تو را به جایی خواهد برد که در آغاز تصور آن را نیز نکرده ای.