بریده‌های کتاب کیمیاگر

هرکسی گمان می کند که دقیقا می داند که ما باید چگونه زندگی کنیم ولی هیچ کس هرگز نمی داند که چگونه باید زندگی خاص خودش را بکند .

«تصمیمات فقط آغاز یک ماجرا هستند.وقتی کسی تصمیمی می‌گیرد خود را در جریانی تند پرتاب می‌کند که او را به سوی مقصدی خواهد برد ، وقتی که اقدام به تصمیم گیری می‌کرد خواب آن را هم نمی‌دید.»

فقط یک چیز هست که تحقق رویایی را ناممکن می‌کند و آن ترس از شکست است.

«تنها ترس ما اینست آنچه را داریم از دست بدهیم،خواه زندگیمان باشد و خواه مزارعمان . اما این ترس زمانی از بین می‌رود که بفهمیم که داستان زندگی ما و داستان جهان هر دو را یک دست واحد رقم زده است.»

پسرک مجذوب تغییر رفتار آن‌ها شد و گفت: "با نگاه کردن به سواران، بر آن‌ها تسلط پیدا کردی." "چشم‌ها قدرت روحت را نشان می‌دهند. " پسرک با خود گفت: "حق با اوست."

راز آینده در "اکنون" است؛ اگر به اکنون توجه بسپاری، می‌توانی آن را بهتر کنی. و اگر "اکنون" را بهتر کنی، آن چه پس از آن رخ خواهد داد نیز بهتر خواهد شد.

صحرا پرسید:{عشق چیست؟} جوان پاسخ داد:{ عشق پرواز شاهین بر فراز شن های توست.}

نشانه هارا دنبال کن

هیچ کس و هیچ چیزی به جز خودش مانع رسیدن به خواسته اش نبود .

هر انسانی چیزی را جذب می کند که عاشق آن است .

همه ی آدم ها در آغاز جوانی میدانند افسانه شخصی شان چیست! با این وجود،با گذشت زمان، نیرویی مرموز تلاش خود را برای اثبات آن که تحقق بخشیدن به افسانه شخصی غیر ممکن است، آغاز میکند!

بیشتر مردم دنیا را مکانی تهدید کننده می بینند و چون چنین تصوری دارند ، دنیا هم در نهایت به مکانی تهدید کننده تبدیل می شود .

نباید از شکست بترسم.ترس از شکست همان چیزیست که تاکنون مرا از اکسیر اعظم بازداشته است.من اکنون کاری را شروع کردم که می‌توانستم ده سال پیش آغاز کنم.اما از اینکه برای آن بیست سال دیگر صبر نکردم،خوشحالم.))

خوش بختی این است که همه شگفتی های جهان را بنگری

خواندن کیمیاگر مثل این است که سحرگاه از خواب بیدار شوی و طلوع خورشید را نگاه کنی ؛در حالی که بقیه ی دنیا غرق در خوابند .

پس از تاریک ترین لحظه ی شب ، روز فرا می رسد .

هرکسی فکر می‌کند که می‌داند دیگران چگونه باید زندگی کنند اما هیچکس برای زندگی خود ایده ای ندارد.

معمولا تهدید مرگ باعث می شود انسان ها بیشتر قدر زندگی شان را بدانند .

هنگامی که گنج های بزرگی پیش رو داشته باشیم، هرگز نمی فهمیم. و می دانی چرا؟ چون انسان ها به گنج اعتقاد ندارند

هنگامی که چیزی را می خواهی، سراسر کیهان همدست می شود تا بتوانی به آن دست یابی.