بریدههای کتاب با شبیرو میم صاد 1403/2/18 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 31 چون متانت خاموشی را دوست تر میداشت، و نیز حس کرده بود که در بعضی لحظهها هیچ چیز به اندازهی گفتن، آدم را بی معنا و جلف جلوه نمیدهد؛ مثل اینکه کلمه ها آدم راسقط میکنند. 0 0 میم صاد 1403/2/21 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 93 گویا خوی آدم این طور است که هر گاه پی برد از همه جا و همه چیز جدا مانده است، دلش میخواهد به خاک خودش بچسبد. خاکی که بر آن از مادر زاییده است. 0 31 میم صاد 1403/2/18 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 48 0 0 Ahmad Hosseini 1404/6/13 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 93 گویا خویِ آدم اینطور است که هر گاه پی برد از همهجا و همهچیز جدا مانده است، دلش میخواهد به خاکِ خودش بچسبد. خاکی که بر آن از مادر زاییده است. 0 0 میم صاد 1403/2/21 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 79 نمیتوانست خودش را جمع و جور کند، متمرکز کند و در جهتی به راه بیاندازد. حس میکرد دارد از دست میرود و هیچ کس نیست تا او را راه ببرد. حس میکرد دارد از دست میرود و هیچ کسی نیست تا او را راه ببرد. با این همه میدانست که با این کارش جز در هم شکستن خودش، خراب تر کردن خودش هیچ کاری نمیکند. میدانست که در لحظه دارد بیشتر از هم میپاشد. 0 0
بریدههای کتاب با شبیرو میم صاد 1403/2/18 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 31 چون متانت خاموشی را دوست تر میداشت، و نیز حس کرده بود که در بعضی لحظهها هیچ چیز به اندازهی گفتن، آدم را بی معنا و جلف جلوه نمیدهد؛ مثل اینکه کلمه ها آدم راسقط میکنند. 0 0 میم صاد 1403/2/21 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 93 گویا خوی آدم این طور است که هر گاه پی برد از همه جا و همه چیز جدا مانده است، دلش میخواهد به خاک خودش بچسبد. خاکی که بر آن از مادر زاییده است. 0 31 میم صاد 1403/2/18 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 48 0 0 Ahmad Hosseini 1404/6/13 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 93 گویا خویِ آدم اینطور است که هر گاه پی برد از همهجا و همهچیز جدا مانده است، دلش میخواهد به خاکِ خودش بچسبد. خاکی که بر آن از مادر زاییده است. 0 0 میم صاد 1403/2/21 با شبیرو محمود دولت آبادی 4.0 4 صفحۀ 79 نمیتوانست خودش را جمع و جور کند، متمرکز کند و در جهتی به راه بیاندازد. حس میکرد دارد از دست میرود و هیچ کس نیست تا او را راه ببرد. حس میکرد دارد از دست میرود و هیچ کسی نیست تا او را راه ببرد. با این همه میدانست که با این کارش جز در هم شکستن خودش، خراب تر کردن خودش هیچ کاری نمیکند. میدانست که در لحظه دارد بیشتر از هم میپاشد. 0 0