بریدۀ کتاب

با شبیرو
بریدۀ کتاب

صفحۀ 79

نمی‌توانست خودش را جمع و جور کند، متمرکز کند و در جهتی به راه بیاندازد. حس می‌کرد دارد از دست می‌رود و هیچ کس نیست تا او را راه ببرد. حس می‌کرد دارد از دست می‌رود و هیچ کسی نیست تا او را راه ببرد. با این همه می‌دانست که با این کارش جز در هم شکستن خودش، خراب تر کردن خودش هیچ کاری نمی‌کند. می‌دانست که در لحظه دارد بیشتر از هم می‌پاشد.

نمی‌توانست خودش را جمع و جور کند، متمرکز کند و در جهتی به راه بیاندازد. حس می‌کرد دارد از دست می‌رود و هیچ کس نیست تا او را راه ببرد. حس می‌کرد دارد از دست می‌رود و هیچ کسی نیست تا او را راه ببرد. با این همه می‌دانست که با این کارش جز در هم شکستن خودش، خراب تر کردن خودش هیچ کاری نمی‌کند. می‌دانست که در لحظه دارد بیشتر از هم می‌پاشد.

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.