بریده کتابهای گرگ های سفید فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 71 نه آقا. بلکه کل امپراتوری و فراتر از مرزها هم رفته و باعث مرگ و میر زیادی شده.» اسکیلگانون گفت: «انتقام خداونده برای گناهان ما.» کشیش سرش را تکان داد و گفت: «ما به انتقامالهی باور نداریم. طاعون توسط اشتباهات و حرص آدمیه که پخش میشه.» «منظورت چیه؟» «در شمال شرقی قبیله کولئار هست. آیا درباره اونا شنیدی؟» «از خویشاوندان نادیر و چیاتزه. اونا چادرنشین هستند.» «بله آقا؛ یکی از باورهای اونا اینکه؛ اگه یه موش کوچیک پشمالو رو ببینند که در زمینهای پست زندگی میکنه. شروع به ترک آن مکان می کنند.طبق فرهنگ و رسومشون ، درون موش خرما ارواح خردمندان کولئار وجود داره.به همین دلیل، کولئار این موجود رو شکار نمیکنند. موش خرمای مرده بدین معناست که ارواح خردمندان اون مکان رو ترک کرده. پس قبیله باید بهدنبال چراگاهی جدید باشند. طی جنگ؛ خیلی از کولئارها با دشمنان ملکه همپیمان بودند. پس از زمینهای خودشان رانده شده یا به قتل رسیدند. افراد دیگری به زمینهای قبیله کولئار کوچ کرده و ساکن شدند. اونا موشهای خرما را دیدند و تصمیم گرفتند که آنها را برای خز و پشمشان به تله بیاندازند.چیزی که اونا ازش بی خبر بودند ، این بود که موش خرماها بذرهای طاعون را به همراه دارن. 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 90 دو سال تلاش برای فرونشاندن خشمش در چند تپش قلب فوران کرده و از بین رفته بود . خشمش رها شده بود ... "برادر لنترن" نقشی که به سختی تلاش کرده بود ، تا آن را بازی کند ، رفته بود . چهره پدرش را به یاد آورد . همان طوری که همیشه در خاطرش بود . صورتی کشیده با سربند برنزی از موی اسب سفید رنگ که در نور خورشید میدرخشید. «ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم.» 0 1 فاطمه رهبری 4 روز پیش گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 177 «آیا تابهحال از چیزی ترسیدی؟» رابالین پرسید. «آره، یک یا دو بار. همسرم قلب ضعیفی داشت. بارها غش کرد و حالش بد شد. ترس رو اون موقع فهمیدم.» «با این حال الان نمیترسی؟» «چیزی نیست که باعث ترس بشه پسر. ما زندگی میکنیم و بعد میمیریم. مرد عاقلی یه بار بهم گفت که روزی حتی خورشید هم ناپدید میشه و همهجا تاریک خواهد شد. همهچیز میمیره. مرگ مهم نیست. چطور زیستن مهمه.» 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 122 با این حال! الان فهمیده بود که چه حسی باعث آن میشود، خشم، غصه، ترس، دلایل تحریک او برای کشتن تادهی بودند. 0 0 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 91 "ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم. ما همون گرگه هستیم.» اسکیلگانون به ریشه و اصالتش لعنت فرستاد. چه اکنون، چه در آینده... 0 1
بریده کتابهای گرگ های سفید فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 71 نه آقا. بلکه کل امپراتوری و فراتر از مرزها هم رفته و باعث مرگ و میر زیادی شده.» اسکیلگانون گفت: «انتقام خداونده برای گناهان ما.» کشیش سرش را تکان داد و گفت: «ما به انتقامالهی باور نداریم. طاعون توسط اشتباهات و حرص آدمیه که پخش میشه.» «منظورت چیه؟» «در شمال شرقی قبیله کولئار هست. آیا درباره اونا شنیدی؟» «از خویشاوندان نادیر و چیاتزه. اونا چادرنشین هستند.» «بله آقا؛ یکی از باورهای اونا اینکه؛ اگه یه موش کوچیک پشمالو رو ببینند که در زمینهای پست زندگی میکنه. شروع به ترک آن مکان می کنند.طبق فرهنگ و رسومشون ، درون موش خرما ارواح خردمندان کولئار وجود داره.به همین دلیل، کولئار این موجود رو شکار نمیکنند. موش خرمای مرده بدین معناست که ارواح خردمندان اون مکان رو ترک کرده. پس قبیله باید بهدنبال چراگاهی جدید باشند. طی جنگ؛ خیلی از کولئارها با دشمنان ملکه همپیمان بودند. پس از زمینهای خودشان رانده شده یا به قتل رسیدند. افراد دیگری به زمینهای قبیله کولئار کوچ کرده و ساکن شدند. اونا موشهای خرما را دیدند و تصمیم گرفتند که آنها را برای خز و پشمشان به تله بیاندازند.چیزی که اونا ازش بی خبر بودند ، این بود که موش خرماها بذرهای طاعون را به همراه دارن. 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 90 دو سال تلاش برای فرونشاندن خشمش در چند تپش قلب فوران کرده و از بین رفته بود . خشمش رها شده بود ... "برادر لنترن" نقشی که به سختی تلاش کرده بود ، تا آن را بازی کند ، رفته بود . چهره پدرش را به یاد آورد . همان طوری که همیشه در خاطرش بود . صورتی کشیده با سربند برنزی از موی اسب سفید رنگ که در نور خورشید میدرخشید. «ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم.» 0 1 فاطمه رهبری 4 روز پیش گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 177 «آیا تابهحال از چیزی ترسیدی؟» رابالین پرسید. «آره، یک یا دو بار. همسرم قلب ضعیفی داشت. بارها غش کرد و حالش بد شد. ترس رو اون موقع فهمیدم.» «با این حال الان نمیترسی؟» «چیزی نیست که باعث ترس بشه پسر. ما زندگی میکنیم و بعد میمیریم. مرد عاقلی یه بار بهم گفت که روزی حتی خورشید هم ناپدید میشه و همهجا تاریک خواهد شد. همهچیز میمیره. مرگ مهم نیست. چطور زیستن مهمه.» 0 1 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 122 با این حال! الان فهمیده بود که چه حسی باعث آن میشود، خشم، غصه، ترس، دلایل تحریک او برای کشتن تادهی بودند. 0 0 فاطمه رهبری 1403/12/10 گرگ های سفید دیوید گمل 0.0 صفحۀ 91 "ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم. ما همون گرگه هستیم.» اسکیلگانون به ریشه و اصالتش لعنت فرستاد. چه اکنون، چه در آینده... 0 1