بریده‌ای از کتاب گرگ های سفید اثر دیوید گمل

بریدۀ کتاب

صفحۀ 90

دو سال تلاش برای فرونشاندن خشمش در چند تپش قلب فوران کرده و از بین رفته بود . خشمش رها شده بود ... "برادر لنترن" نقشی که به سختی تلاش کرده بود ، تا آن را بازی کند ، رفته بود . چهره پدرش را به یاد آورد . همان طوری که همیشه در خاطرش بود . صورتی ‌کشیده با سربند برنزی از موی اسب سفید رنگ که در نور خورشید می‌درخشید. «ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم.»

دو سال تلاش برای فرونشاندن خشمش در چند تپش قلب فوران کرده و از بین رفته بود . خشمش رها شده بود ... "برادر لنترن" نقشی که به سختی تلاش کرده بود ، تا آن را بازی کند ، رفته بود . چهره پدرش را به یاد آورد . همان طوری که همیشه در خاطرش بود . صورتی ‌کشیده با سربند برنزی از موی اسب سفید رنگ که در نور خورشید می‌درخشید. «ما همون چیزی هستیم که درونمون هست. پسرم.»

6

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.