بریدههای کتاب به تو نگاه می کنم Nazi.jg 1403/10/12 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 8 چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است چنان کار هر کس بهم ساخته که گویا به غیری نپرداخته -سعدی 0 6 Nazi.jg 1403/10/13 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 88 تو داری نگاهم میکنی. یعنی به همه ی ما نگاه میکنی، حتی به کسی که دارد آخرین صفحه ی این قصه را میخواند. منتظر چشم هایت را دوخته ای تا بلاخره یک روز تو را ببیند و نگاهت کند. «چشم ها او را نمیبینند اما او چشم ها را میبیند» 0 1 Nazi.jg 1403/10/12 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 18 همه چیز به مرور اتفاق میافتد. اوایل متوجه میشوی که برای رسیدن به هدف هایت باید چیزهایی را از دست بدهی...خب سخت است! ولی آنقدر همه چیز به مرور پیش میرود که دیگر عادت میکنی...به مرور میفهمی که دیگر مثل قبل فکر نمیکنی، دیگر مثل قبل خیلی چیزها نگرانت نمیکند، دیگر از شنیدن حرف هایشان سرخ نمیشوی، بلکه یاد میگیری که بخندی، بخندی تا بتوانی در کنارشان زنده بمانی. میفهمی که باید در جریان رودخانه قرار بگیری تا کمتر اذیت شوی. یکدفعه به خودت می آیی و میبینی یکی از آنها شده ای... درست شبیه آنها...اینقدر آرام اتفاق میافتد که نمیفهمی کی اینقدر عوض شده ای! 0 4 Nazi.jg 1403/10/12 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 23 آدم ها وقتی شبیه یکدیگر میشوند احساس امنیت میکنند. دوست دارند مثل همدیگر لباس بپوشند، موسیقی را گوش کنند که دیگران هم گوش کردن اند، کتابی را بخوانند که همه خوانده اند. آنها حتی دوست دارند مثل بقیه فکر کنند؛ مثل دوستان، همسایه ها، همسن و سالهایشان یا حتی آدم های غریبه ای که هر روز از کنارشان رد میشوند. بعضی ها تا اخر عمرشان همینطور میمانند، حتی برایشان سنگ قبر و مراسمی میگیرند که چیزی از بقیه کم نداشته باشد. ولی عده ای هم هستند که قفسه های پرفروش کتاب برایشان هیچ جذابیتی ندارد. آنها میخواهند دنیا را طوری نگاه کنند که هیچ کسی تابحال ندیده است. کنترل جامعه ای با آدم هایی شبیه به هم، البته که خیلی راحت تر است. اینکه با آنها فرق داری چ، اینکه تفاوتت آنها را آزار میدهد، یعنی تو قرار است سرنوشت متفاوتی از آنها داشته باشی، پس نترس! محکم باش. آنقدر هم جلوی بغضت را نگیر! 0 4 Nazi.jg 1403/10/12 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 9 0 3 Nazi.jg 1403/10/13 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 33 وقتی خواب بدی میبینی ولی میدانی که در خواب هستی، آرامی، بهم نمیریزی، چون میدانی که صبح می آید و بیدار میشوی. ولی خب اکثراً یادمان میرود. توی خواب اوج میگیریم، پرواز میکنیم. خیال میکنیم که کسی هستیم، سقوط میکنیم، نامید میشویم، همه چیز توی هم گره میخورد، عرق میکنیم، نفس نفس میزنیم، ولی وقتی بیدارمان میکنند نفس راحتی میکشیم و میگوییم آخیش همه اش فقط یک خواب بود. اگر همیشه به خودت یادآوری کنی که واقعیت چیزی نیست که در حال دیدنش هستیم، این خواب عمیق و آشفته هم قدرتش را از دست میدهد و دیگر نمیتواند انقدر راحت تو را بهم بریزد. کسی که میداند قرار است یک روز بیدار شود این قدر راحت خواب ها را باور نمیکند. باورش نکن. نه لحظه های اوج گرفتنش را باور کن، نه عصر های دلگیر و کسالت آورش را. 0 1
بریدههای کتاب به تو نگاه می کنم Nazi.jg 1403/10/12 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 8 چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است چنان کار هر کس بهم ساخته که گویا به غیری نپرداخته -سعدی 0 6 Nazi.jg 1403/10/13 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 88 تو داری نگاهم میکنی. یعنی به همه ی ما نگاه میکنی، حتی به کسی که دارد آخرین صفحه ی این قصه را میخواند. منتظر چشم هایت را دوخته ای تا بلاخره یک روز تو را ببیند و نگاهت کند. «چشم ها او را نمیبینند اما او چشم ها را میبیند» 0 1 Nazi.jg 1403/10/12 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 18 همه چیز به مرور اتفاق میافتد. اوایل متوجه میشوی که برای رسیدن به هدف هایت باید چیزهایی را از دست بدهی...خب سخت است! ولی آنقدر همه چیز به مرور پیش میرود که دیگر عادت میکنی...به مرور میفهمی که دیگر مثل قبل فکر نمیکنی، دیگر مثل قبل خیلی چیزها نگرانت نمیکند، دیگر از شنیدن حرف هایشان سرخ نمیشوی، بلکه یاد میگیری که بخندی، بخندی تا بتوانی در کنارشان زنده بمانی. میفهمی که باید در جریان رودخانه قرار بگیری تا کمتر اذیت شوی. یکدفعه به خودت می آیی و میبینی یکی از آنها شده ای... درست شبیه آنها...اینقدر آرام اتفاق میافتد که نمیفهمی کی اینقدر عوض شده ای! 0 4 Nazi.jg 1403/10/12 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 23 آدم ها وقتی شبیه یکدیگر میشوند احساس امنیت میکنند. دوست دارند مثل همدیگر لباس بپوشند، موسیقی را گوش کنند که دیگران هم گوش کردن اند، کتابی را بخوانند که همه خوانده اند. آنها حتی دوست دارند مثل بقیه فکر کنند؛ مثل دوستان، همسایه ها، همسن و سالهایشان یا حتی آدم های غریبه ای که هر روز از کنارشان رد میشوند. بعضی ها تا اخر عمرشان همینطور میمانند، حتی برایشان سنگ قبر و مراسمی میگیرند که چیزی از بقیه کم نداشته باشد. ولی عده ای هم هستند که قفسه های پرفروش کتاب برایشان هیچ جذابیتی ندارد. آنها میخواهند دنیا را طوری نگاه کنند که هیچ کسی تابحال ندیده است. کنترل جامعه ای با آدم هایی شبیه به هم، البته که خیلی راحت تر است. اینکه با آنها فرق داری چ، اینکه تفاوتت آنها را آزار میدهد، یعنی تو قرار است سرنوشت متفاوتی از آنها داشته باشی، پس نترس! محکم باش. آنقدر هم جلوی بغضت را نگیر! 0 4 Nazi.jg 1403/10/12 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 9 0 3 Nazi.jg 1403/10/13 به تو نگاه می کنم مهشاد صدرعاملی 3.5 2 صفحۀ 33 وقتی خواب بدی میبینی ولی میدانی که در خواب هستی، آرامی، بهم نمیریزی، چون میدانی که صبح می آید و بیدار میشوی. ولی خب اکثراً یادمان میرود. توی خواب اوج میگیریم، پرواز میکنیم. خیال میکنیم که کسی هستیم، سقوط میکنیم، نامید میشویم، همه چیز توی هم گره میخورد، عرق میکنیم، نفس نفس میزنیم، ولی وقتی بیدارمان میکنند نفس راحتی میکشیم و میگوییم آخیش همه اش فقط یک خواب بود. اگر همیشه به خودت یادآوری کنی که واقعیت چیزی نیست که در حال دیدنش هستیم، این خواب عمیق و آشفته هم قدرتش را از دست میدهد و دیگر نمیتواند انقدر راحت تو را بهم بریزد. کسی که میداند قرار است یک روز بیدار شود این قدر راحت خواب ها را باور نمیکند. باورش نکن. نه لحظه های اوج گرفتنش را باور کن، نه عصر های دلگیر و کسالت آورش را. 0 1