بریده‌ای از کتاب به تو نگاه می کنم اثر مهشاد صدرعاملی

Nazi.jg

Nazi.jg

1403/10/13

بریدۀ کتاب

صفحۀ 33

وقتی خواب بدی میبینی ولی میدانی که در خواب هستی، آرامی، بهم نمیریزی، چون میدانی که صبح می آید و بیدار میشوی. ولی خب اکثراً یادمان می‌رود. توی خواب اوج میگیریم، پرواز میکنیم. خیال میکنیم که کسی هستیم، سقوط میکنیم، نامید میشویم، همه چیز توی هم گره می‌خورد، عرق میکنیم، نفس نفس میزنیم، ولی وقتی بیدارمان میکنند نفس راحتی میکشیم و میگوییم آخیش همه اش فقط یک خواب بود. اگر همیشه به خودت یادآوری کنی که واقعیت چیزی نیست که در حال دیدنش هستیم، این خواب عمیق و آشفته هم قدرتش را از دست میدهد و دیگر نمیتواند انقدر راحت تو را بهم بریزد. کسی که می‌داند قرار است یک روز بیدار شود این قدر راحت خواب ها را باور نمی‌کند. باورش نکن. نه لحظه های اوج گرفتنش را باور کن، نه عصر های دلگیر و کسالت آورش را.

وقتی خواب بدی میبینی ولی میدانی که در خواب هستی، آرامی، بهم نمیریزی، چون میدانی که صبح می آید و بیدار میشوی. ولی خب اکثراً یادمان می‌رود. توی خواب اوج میگیریم، پرواز میکنیم. خیال میکنیم که کسی هستیم، سقوط میکنیم، نامید میشویم، همه چیز توی هم گره می‌خورد، عرق میکنیم، نفس نفس میزنیم، ولی وقتی بیدارمان میکنند نفس راحتی میکشیم و میگوییم آخیش همه اش فقط یک خواب بود. اگر همیشه به خودت یادآوری کنی که واقعیت چیزی نیست که در حال دیدنش هستیم، این خواب عمیق و آشفته هم قدرتش را از دست میدهد و دیگر نمیتواند انقدر راحت تو را بهم بریزد. کسی که می‌داند قرار است یک روز بیدار شود این قدر راحت خواب ها را باور نمی‌کند. باورش نکن. نه لحظه های اوج گرفتنش را باور کن، نه عصر های دلگیر و کسالت آورش را.

7

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.