بریده‌ای از کتاب به تو نگاه می کنم اثر مهشاد صدرعاملی

Nazi.jg

Nazi.jg

1403/10/12

بریدۀ کتاب

صفحۀ 23

آدم ها وقتی شبیه یکدیگر میشوند احساس امنیت می‌کنند. دوست دارند مثل همدیگر لباس بپوشند، موسیقی را گوش کنند که دیگران هم گوش کردن اند، کتابی را بخوانند که همه خوانده اند. آنها حتی دوست دارند مثل بقیه فکر کنند؛ مثل دوستان، همسایه ها، همسن و سالهایشان یا حتی آدم های غریبه ای که هر روز از کنارشان رد میشوند. بعضی ها تا اخر عمرشان همینطور میمانند، حتی برایشان سنگ قبر و مراسمی میگیرند که چیزی از بقیه کم نداشته باشد. ولی عده ای هم هستند که قفسه های پرفروش کتاب برایشان هیچ جذابیتی ندارد. آنها میخواهند دنیا را طوری نگاه کنند که هیچ کسی تابحال ندیده است. کنترل جامعه ای با آدم هایی شبیه به هم، البته که خیلی راحت تر است. اینکه با آنها فرق داری چ، اینکه تفاوتت آنها را آزار میدهد، یعنی تو قرار است سرنوشت متفاوتی از آنها داشته باشی، پس نترس! محکم باش. آنقدر هم جلوی بغضت را نگیر!

آدم ها وقتی شبیه یکدیگر میشوند احساس امنیت می‌کنند. دوست دارند مثل همدیگر لباس بپوشند، موسیقی را گوش کنند که دیگران هم گوش کردن اند، کتابی را بخوانند که همه خوانده اند. آنها حتی دوست دارند مثل بقیه فکر کنند؛ مثل دوستان، همسایه ها، همسن و سالهایشان یا حتی آدم های غریبه ای که هر روز از کنارشان رد میشوند. بعضی ها تا اخر عمرشان همینطور میمانند، حتی برایشان سنگ قبر و مراسمی میگیرند که چیزی از بقیه کم نداشته باشد. ولی عده ای هم هستند که قفسه های پرفروش کتاب برایشان هیچ جذابیتی ندارد. آنها میخواهند دنیا را طوری نگاه کنند که هیچ کسی تابحال ندیده است. کنترل جامعه ای با آدم هایی شبیه به هم، البته که خیلی راحت تر است. اینکه با آنها فرق داری چ، اینکه تفاوتت آنها را آزار میدهد، یعنی تو قرار است سرنوشت متفاوتی از آنها داشته باشی، پس نترس! محکم باش. آنقدر هم جلوی بغضت را نگیر!

20

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.