بریدهای از کتاب به تو نگاه می کنم اثر مهشاد صدرعاملی
1403/10/12
صفحۀ 18
همه چیز به مرور اتفاق میافتد. اوایل متوجه میشوی که برای رسیدن به هدف هایت باید چیزهایی را از دست بدهی...خب سخت است! ولی آنقدر همه چیز به مرور پیش میرود که دیگر عادت میکنی...به مرور میفهمی که دیگر مثل قبل فکر نمیکنی، دیگر مثل قبل خیلی چیزها نگرانت نمیکند، دیگر از شنیدن حرف هایشان سرخ نمیشوی، بلکه یاد میگیری که بخندی، بخندی تا بتوانی در کنارشان زنده بمانی. میفهمی که باید در جریان رودخانه قرار بگیری تا کمتر اذیت شوی. یکدفعه به خودت می آیی و میبینی یکی از آنها شده ای... درست شبیه آنها...اینقدر آرام اتفاق میافتد که نمیفهمی کی اینقدر عوض شده ای!
همه چیز به مرور اتفاق میافتد. اوایل متوجه میشوی که برای رسیدن به هدف هایت باید چیزهایی را از دست بدهی...خب سخت است! ولی آنقدر همه چیز به مرور پیش میرود که دیگر عادت میکنی...به مرور میفهمی که دیگر مثل قبل فکر نمیکنی، دیگر مثل قبل خیلی چیزها نگرانت نمیکند، دیگر از شنیدن حرف هایشان سرخ نمیشوی، بلکه یاد میگیری که بخندی، بخندی تا بتوانی در کنارشان زنده بمانی. میفهمی که باید در جریان رودخانه قرار بگیری تا کمتر اذیت شوی. یکدفعه به خودت می آیی و میبینی یکی از آنها شده ای... درست شبیه آنها...اینقدر آرام اتفاق میافتد که نمیفهمی کی اینقدر عوض شده ای!
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.