بریده‌های کتاب خواندن این کتاب ممنوع

تمام چالش های واقعی کتاب ها به این دلیل بوده که نوع بینش آدم ها باهم فرق می‌کند. کدام باور درست است ؟ هرکسی این حق را دارد که کتاب هارا به هر شیوه ای که میخواهد تفسیر کند، اما هیچکس نمی‌تواند ادعا کند که نوع استنباطش از کتاب درست ترین است.

کتاب های خوب نباید کنارگذاشته شوند.آنهارا باید در اختیار همه گذاشت.برای خیلی ها کتاب خواندن لازم است.آنهارا باید خیلی ها بارها و بارها بخوانند. بگذارید بهتر بگویم.نه فقط کتاب های خوب بلکه تمام کتاب ها نباید کنار گذاشته شوند.اصلا مهم نیست موضوع کتاب چیست! چه من یا مدیر یا انجمن مدرسه خوشش بیاید یا نیاید.

من ایمی‌آن اولینجر بودم. دختری که همیشه هر کاری پدر و مادر و معلم‌هایش از او می‌خواستند انجام می‌داد. دختری که هیچ‌وقت گله و شکایت نمی‌کرد، هیچ‌وقت اظهار نظر نمی‌کرد، هیچ‌وقت چیزی را که توی فکرش بود به‌زبان نمی‌آورد.

کتاب‌های خوب نباید پنهان بمانند. باید بیشترین آدم‌های ممکن به بیشترین دفعات ممکن آنها را بخوانند... کتابخانه برای همین است: برای اطمینان از این که همه‌ی آدم‌ها به همه‌ی کتاب‌ها دسترسی داشته باشند، مثل دیگران.

بغضم را قورت دادم. توی دلم گفتم: «حرف زدن به چه دردی می‌خوره وقتی که هیچ‌کس گوش نمی‌ده چی میگم؟» اما این را نگفتم.

ممکن است یک چیز بی ارزش برای دیگری گنج محسوب شود. در مورد کتاب هم این مسئله صدق میکند.

مهمه که کتابخونه یه جایی باشه که بتونی هرکتابی رو که میخوای پیداکنی. کتابای خوب،بد خنده دار و جدی. هر آدمی باید هر زمانی که دوست داره، برای خوندن مطالب دلخواهش آزاد باشه.کسی نباید از خواننده علت علاقه و ارزشمند بودن کتاب رو بپرسه!

هر کسی حق دارد تا هر برداشتی می‌خواهد از کتاب‌ها داشته‌باشد؛ ولی حق ندارد بگوید که فقط برداشت خودش درست است.

برای همین بود که ساکت بودم و هیچ‌وقت هیچ‌کاری نمی‌کردم. آدم‌هایی که درباره‌ی فکرهای توی کله‌شان حرف می‌زدند، توی دردسر می‌افتادند.

آنهایی بلند بلند افکارشان را به زبان می آورند و آدم هایی که دست به هرکاری میزنند، به دردسر می افتند.

یعنی من باید سی دی الکسیس را پس می‌دادم، ولی آنجلینا نباید کتاب من را پس می‌داد؟ کجای این منصفانه بود؟ آن‌وقت مامانم نمی‌دانست چرا می‌خواستم فرار کنم!

من عاشق کتاب بودم. نمی‌توانستم زندگی‌ام را بدون آن‌ها تصور کنم.

من همونی ام که همیشه کارایی رو کرده که دوست نداشته تا بقیه خوشحال باشن

گاهی وقت ها برای انجام کار درست باید قانون را نادیده بگیری، اما بیشتر مواقع پیروی از قانون همان کار درست است.

بابا دست‌به‌سینه به چهارچوب در اتاق آنجلینا تکیه داده بود. «ایمی‌آن، فکر نمی‌کنی یه‌خرده داری زیاده‌روی می‌کنی؟» ایستادم. خیلی حرف‌ها داشتم که در جوابش بگویم، در جواب همه‌شان. ایمی‌آن خوب باید همه‌ی آن حرف‌ها را توی دلش می‌گفت؛ اما من دیگر آن دختر خوب نبودم. پس بلند گفتم.